از هاچ زنبور عسل و پسر شجاع تا جیمبو و فوتبالیستها
در این شماره با خود فکر کردم که مطلبی در اختیارتان قرار دهم تا برایتان جالب و خواندنی باشد در بین مطالبم جست و جو کردم که مطلبی ارائه بدهم تا با ذائقه شما جور دربیاید و متفاوت هم باشد بارها از شما پیامک و تماسهای مختلفی داشتیم که کارتونهای دوران کودکی تان را یادآوری کنیم به همین منظور سراغ چند کارتون دوست داشتنی این دوران رفتم تا تجدید خاطره ای داشته باشیم و با آن زندگی میکردیم و به عشق آنها پای تلویزیون مینشستیم. با گذشت 2 دهه از پخش کارتونهای دوست داشتنی دوران کودکی، هم چنان این کارتونها در اذهان بینندگان باقی مانده است.
در این شماره به مناسبت فرا رسیدن فصل تابستان خاطره بازی کردیم و این مطلب را در اختیار شما قرار دادیم البته ما ستونی با نام «خاطره بازی» داشتیم که به علت تعداد زیاد آگهیها مدتی است، منتشر نشده بنابراین برای جبران چاپ نشدن این ستون، این مطلب را در اختیارتان قرار میدهیم.
در این شماره با خود فکر کردم که مطلبی در اختیارتان قرار دهم تا برایتان جالب و خواندنی باشد در بین مطالبم جست و جو کردم که مطلبی ارائه بدهم تا با ذائقه شما جور دربیاید و متفاوت هم باشد بارها از شما پیامک و تماسهای مختلفی داشتیم که کارتونهای دوران کودکی تان را یادآوری کنیم به همین منظور سراغ چند کارتون دوست داشتنی این دوران رفتم تا تجدید خاطره ای داشته باشیم و با آن زندگی میکردیم و به عشق آنها پای تلویزیون مینشستیم. با گذشت 2 دهه از پخش کارتونهای دوست داشتنی دوران کودکی، هم چنان این کارتونها در اذهان بینندگان باقی مانده است.
در این شماره به مناسبت فرا رسیدن فصل تابستان خاطره بازی کردیم و این مطلب را در اختیار شما قرار دادیم البته ما ستونی با نام «خاطره بازی» داشتیم که به علت تعداد زیاد آگهیها مدتی است، منتشر نشده بنابراین برای جبران چاپ نشدن این ستون، این مطلب را در اختیارتان قرار میدهیم.
فوتبالیستها
اگر چه برخی افراد ادعا میکردند که «فوتبالیستها»، «پر از خالی بندی است» و «رسیدن یک سانتر ساده از کنار خط طولی به محوطه شش قدم دو قسمت طول میکشد» و از این دست حرفها، اما باز نمیشد از تماشایش صرف نظر کرد و جمعه بعد از ظهر بعد از خوردن ناهار، دیدنش از ضروریات بود. «فوتبالیستها» به جز ژاپن حداقل در 15 کشور دیگر پخش شده بود. علاوه بر آن، فوتبالیستهای خیلی مهمی در دنیا ادعا کرده اند که علاقه شان به فوتبال و انتخاب این رشته به عنوان یک حرفه را مدیون این کارتون هستند. باور نمیکنید و میپرسید مثلا کی؟ حالا اگر هیدوتوشی ناکاتا و یوشی کاتسو کاواگوچی را به دلیل ژاپنی بودنشان بی خیال شویم، دیگر از الکس دل پیرو و زین الدین زیدان (بله، درست خواندید! زیدان بزرگ هم به عشق سوباسا اوزارا عاشق فوتبال شده است) نمیشود گذشت نه؟ به نقل از همشهری جوان دو سری از کارتون فوتبالیستها در ایران پخش شد. سری اول، اسم اصلی اش «گانپاره کیکا- زو» بود که ترجمه اش میشود همان «فوتبالیستها»، با هنرنمایی کاکرو دایچی به عنوان کاپیتان و ماسارو دروازه بان تیم شاهین که رقیب اصلی شان یوسوچی دروازه بان شکست ناپذیر تیم عقاب بود. اصل و اساس این مجموعه که طی سالهای 1986 تا 1987 در 26 قسمت در ژاپن ساخته و پخش شد، کمیک استریپهایی بود که نوری اکی ناگایی در مجله شونن ساندی میکشید و آن قدر کارش گرفت که در سال 87 جایزه شوگاکوکان را برد. سری اول خیلی فراز و نشیب نداشت و بیشتر آن به تمرین و آموزش یا به قول فرنگیها «ترینینگ» میگذشت و مسابقه، رقابت و هیجان زیادی در آن نبود. اما سری دوم که با صدای خسرو شایگان و عبارت «فوتبالیستها... قسمت صد و بیستم» جاودانه شد، اسم اصلی اش «کاپیتان سوباسا» بود و البته در ژاپن قبل از سری اول ایرانی اش پخش شد. اگر بگوییم کاپیتان سوباسا دنیای کارتون را تکان داد، خیلی بی راه نگفته ایم چرا که از سال 1981 تا به حال، 13 سری مختلف از کمیک استریپهای این داستان در مجلههای گوناگون چاپ شده است و میشود.
اگر چه برخی افراد ادعا میکردند که «فوتبالیستها»، «پر از خالی بندی است» و «رسیدن یک سانتر ساده از کنار خط طولی به محوطه شش قدم دو قسمت طول میکشد» و از این دست حرفها، اما باز نمیشد از تماشایش صرف نظر کرد و جمعه بعد از ظهر بعد از خوردن ناهار، دیدنش از ضروریات بود. «فوتبالیستها» به جز ژاپن حداقل در 15 کشور دیگر پخش شده بود. علاوه بر آن، فوتبالیستهای خیلی مهمی در دنیا ادعا کرده اند که علاقه شان به فوتبال و انتخاب این رشته به عنوان یک حرفه را مدیون این کارتون هستند. باور نمیکنید و میپرسید مثلا کی؟ حالا اگر هیدوتوشی ناکاتا و یوشی کاتسو کاواگوچی را به دلیل ژاپنی بودنشان بی خیال شویم، دیگر از الکس دل پیرو و زین الدین زیدان (بله، درست خواندید! زیدان بزرگ هم به عشق سوباسا اوزارا عاشق فوتبال شده است) نمیشود گذشت نه؟ به نقل از همشهری جوان دو سری از کارتون فوتبالیستها در ایران پخش شد. سری اول، اسم اصلی اش «گانپاره کیکا- زو» بود که ترجمه اش میشود همان «فوتبالیستها»، با هنرنمایی کاکرو دایچی به عنوان کاپیتان و ماسارو دروازه بان تیم شاهین که رقیب اصلی شان یوسوچی دروازه بان شکست ناپذیر تیم عقاب بود. اصل و اساس این مجموعه که طی سالهای 1986 تا 1987 در 26 قسمت در ژاپن ساخته و پخش شد، کمیک استریپهایی بود که نوری اکی ناگایی در مجله شونن ساندی میکشید و آن قدر کارش گرفت که در سال 87 جایزه شوگاکوکان را برد. سری اول خیلی فراز و نشیب نداشت و بیشتر آن به تمرین و آموزش یا به قول فرنگیها «ترینینگ» میگذشت و مسابقه، رقابت و هیجان زیادی در آن نبود. اما سری دوم که با صدای خسرو شایگان و عبارت «فوتبالیستها... قسمت صد و بیستم» جاودانه شد، اسم اصلی اش «کاپیتان سوباسا» بود و البته در ژاپن قبل از سری اول ایرانی اش پخش شد. اگر بگوییم کاپیتان سوباسا دنیای کارتون را تکان داد، خیلی بی راه نگفته ایم چرا که از سال 1981 تا به حال، 13 سری مختلف از کمیک استریپهای این داستان در مجلههای گوناگون چاپ شده است و میشود.
هاچ زنبور عسل
کارتون «هاچ زنبور عسل» چند مرتبه از تلویزیون پخش شد که تأثیرش برای بچههای آن دوره که نخستین سری پخش آن را دنبال میکردند به نسبت بیشتر از دورههای بعد بود. دلایل زیادی هم دارد؛ یکی از مهم ترین آنها این است که هاچ، نخستین شخصیت کارتونی بود که در جست و جوی مادر گمشده اش بود. سیل کارتونهای ژاپنی که قهرمانهای آن، دنبال مادرانشان بودند بعد از این کارتون، سرازیر شد، مثل «بل و سباستین»، «دختری به نام نل» و حتی «بنر، سنجاب کوچولو» (با این که بنر خیال میکرد، مادرش «گربه» است!)، به همین دلیل، تم «مادر گمشده» برای بچههای پای تلویزیون نشین دورههای بعد، خیلی تکراری و نخ نما شده بود و آنها مثل ما واکنش نشان نمیدادند. با این که هاچ هم یکی از شخصیتهای مخلوق کمپانی «تاتسونوکو» ژاپنی است و حدود سه چهارم صورتش را فقط «چشم» اشغال کرده است. اما حس غمگینانه چشمهایش نسبت به دیگر قهرمانها، بیشتر بود. دیگر این که «هاچ» نخستین کارتونی بود که شخصیتهایش، حشرههای مختلف بودند و طراحی شان آن قدر طبیعی و خوب بود که میتوانست برای خودش نوعی کلاس حشره شناسی باشد! (به طور مثال نسبت به طراحی کارتون مشابه اش «نیک و نیکو»، محصول کمپانی «نیپون») اما از همه این دلایل مهم تر که باعث تأثیرگذاری هاچ بود، تیتراژ ابتدایی و انتهایی کارتون بود که، بینندههای دوره نخست، آن را به طور کامل دیدند. (در دورههای بعدی پخش هاچ عنوان بندی آن نشان داده نمیشد). قطعه موسیقی زیبای آن را با تصاویری از «پرواز زنبور عسل» روی عکسها و سوار شدن هاچ بر سوسک شاخ دار را میشنیدیم و میدیدیم.
کارتون «هاچ زنبور عسل» چند مرتبه از تلویزیون پخش شد که تأثیرش برای بچههای آن دوره که نخستین سری پخش آن را دنبال میکردند به نسبت بیشتر از دورههای بعد بود. دلایل زیادی هم دارد؛ یکی از مهم ترین آنها این است که هاچ، نخستین شخصیت کارتونی بود که در جست و جوی مادر گمشده اش بود. سیل کارتونهای ژاپنی که قهرمانهای آن، دنبال مادرانشان بودند بعد از این کارتون، سرازیر شد، مثل «بل و سباستین»، «دختری به نام نل» و حتی «بنر، سنجاب کوچولو» (با این که بنر خیال میکرد، مادرش «گربه» است!)، به همین دلیل، تم «مادر گمشده» برای بچههای پای تلویزیون نشین دورههای بعد، خیلی تکراری و نخ نما شده بود و آنها مثل ما واکنش نشان نمیدادند. با این که هاچ هم یکی از شخصیتهای مخلوق کمپانی «تاتسونوکو» ژاپنی است و حدود سه چهارم صورتش را فقط «چشم» اشغال کرده است. اما حس غمگینانه چشمهایش نسبت به دیگر قهرمانها، بیشتر بود. دیگر این که «هاچ» نخستین کارتونی بود که شخصیتهایش، حشرههای مختلف بودند و طراحی شان آن قدر طبیعی و خوب بود که میتوانست برای خودش نوعی کلاس حشره شناسی باشد! (به طور مثال نسبت به طراحی کارتون مشابه اش «نیک و نیکو»، محصول کمپانی «نیپون») اما از همه این دلایل مهم تر که باعث تأثیرگذاری هاچ بود، تیتراژ ابتدایی و انتهایی کارتون بود که، بینندههای دوره نخست، آن را به طور کامل دیدند. (در دورههای بعدی پخش هاچ عنوان بندی آن نشان داده نمیشد). قطعه موسیقی زیبای آن را با تصاویری از «پرواز زنبور عسل» روی عکسها و سوار شدن هاچ بر سوسک شاخ دار را میشنیدیم و میدیدیم.
پسر شجاع
این کارتون محصول استودیو Knack در بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ است. «پسر شجاع» در اوایل دهه شصت خورشیدی به فارسی دوبله و پس از آن چندین بار پخش شد. «پسر شجاع» یک کارتون اپیزودیک بود و هر قسمت آن یک داستان داشت. داستانهای این کارتون در یک جنگل رخ میدهد و شخصیت اصلی آن یک بچه سگ آبی به نام «پسر شجاع» است. شخصیتهای این مجموعه به رسم کارتونهای آن زمان به دو گروه مثبت و منفی تقسیم میشدند. به جز پسر شجاع، شخصیتهای مثبت آن پدر پسر شجاع، خانم کوچولو، خرس مهربون و دکتر (بز) بودند و در کنار اینها سه شخصیت منفی شیپورچی (گرگ)، خرس قهوه ای و روباه مکار هم حضور داشتند.ب چه که بودیم، خیلی چیزها برایمان مهم نبود، به خیلی چیزها توجه نمیکردیم و فقط لذتش را میبردیم و ساده ترین چیزها میتوانست تمام زندگی مان شود. ممکن بود همراه با پسر شجاع با خانم کوچولو قهر کنیم و یا همراه با خرس مهربان، حال شیپورچی را بگیریم. به هیچ عنوان هم برایمان عجیب نبود که خودمان را در آن دنیای رنگی با خطوط ساده و نقاشی تصور کنیم. وقتی آن سورتمه پرنده با اسب بالدار سفیدش و دنباله ای از ستارههای درخشان شروع به حرکت میکرد و صورت پسر شجاع و خانم کوچولو که با هم حرف میزدند تمام تصویر را پر میکرد و بعد چرخیدن آنها در دایرههای نورانی و تصویر وحشت زده روباه کوچولو میآمد که به دکل چوبی قایق چنگ زده بود، دیگر هیچ چیز از دنیا نمیخواستیم! یک کاسه پر از پفک نمکی نارنجی و دیدن پسر شجاع که میرفت تا گیاه کوهی برای درمان خانم کوچولو بیاورد، همه دنیایمان میشد و باز همان قسمتهای تکراری دوست داشتنی. به هیچ عنوان هم مهم نبود که چرا سکنه این دهکده این قدر کم تعدادند و چرا آن قدر پدر و مادر مجرد در داستان زیاد است. هیچ سؤال نمیکردیم که مادر پسر شجاع کجاست؟ برایمان طبیعی بود که آن آقای سگ آبی را پدر پسر شجاع بنامیم، پسر شجاع که شروع میشد، وارد دنیای رنگی او میشدیم، با همان پیژامه و دمپایی و همان پیراهن آستین کوتاه چهار خانه، الان که به عکسهای این برنامه نگاه میکنیم، یاد مشقهای ننوشته مان میافتیم و عدد نویسی با حروف و غروبهای قرمز و نارنجی؛ آن موقعها و پاییزهایی که اذان وسط برنامه کودک میافتاد.
این کارتون محصول استودیو Knack در بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ است. «پسر شجاع» در اوایل دهه شصت خورشیدی به فارسی دوبله و پس از آن چندین بار پخش شد. «پسر شجاع» یک کارتون اپیزودیک بود و هر قسمت آن یک داستان داشت. داستانهای این کارتون در یک جنگل رخ میدهد و شخصیت اصلی آن یک بچه سگ آبی به نام «پسر شجاع» است. شخصیتهای این مجموعه به رسم کارتونهای آن زمان به دو گروه مثبت و منفی تقسیم میشدند. به جز پسر شجاع، شخصیتهای مثبت آن پدر پسر شجاع، خانم کوچولو، خرس مهربون و دکتر (بز) بودند و در کنار اینها سه شخصیت منفی شیپورچی (گرگ)، خرس قهوه ای و روباه مکار هم حضور داشتند.ب چه که بودیم، خیلی چیزها برایمان مهم نبود، به خیلی چیزها توجه نمیکردیم و فقط لذتش را میبردیم و ساده ترین چیزها میتوانست تمام زندگی مان شود. ممکن بود همراه با پسر شجاع با خانم کوچولو قهر کنیم و یا همراه با خرس مهربان، حال شیپورچی را بگیریم. به هیچ عنوان هم برایمان عجیب نبود که خودمان را در آن دنیای رنگی با خطوط ساده و نقاشی تصور کنیم. وقتی آن سورتمه پرنده با اسب بالدار سفیدش و دنباله ای از ستارههای درخشان شروع به حرکت میکرد و صورت پسر شجاع و خانم کوچولو که با هم حرف میزدند تمام تصویر را پر میکرد و بعد چرخیدن آنها در دایرههای نورانی و تصویر وحشت زده روباه کوچولو میآمد که به دکل چوبی قایق چنگ زده بود، دیگر هیچ چیز از دنیا نمیخواستیم! یک کاسه پر از پفک نمکی نارنجی و دیدن پسر شجاع که میرفت تا گیاه کوهی برای درمان خانم کوچولو بیاورد، همه دنیایمان میشد و باز همان قسمتهای تکراری دوست داشتنی. به هیچ عنوان هم مهم نبود که چرا سکنه این دهکده این قدر کم تعدادند و چرا آن قدر پدر و مادر مجرد در داستان زیاد است. هیچ سؤال نمیکردیم که مادر پسر شجاع کجاست؟ برایمان طبیعی بود که آن آقای سگ آبی را پدر پسر شجاع بنامیم، پسر شجاع که شروع میشد، وارد دنیای رنگی او میشدیم، با همان پیژامه و دمپایی و همان پیراهن آستین کوتاه چهار خانه، الان که به عکسهای این برنامه نگاه میکنیم، یاد مشقهای ننوشته مان میافتیم و عدد نویسی با حروف و غروبهای قرمز و نارنجی؛ آن موقعها و پاییزهایی که اذان وسط برنامه کودک میافتاد.
جیمبو
این کارتون روایت یک هواپیماست که سخن میگوید، ناراحت میشود، احساسات و حتی چشم و گوش و طرفدارانی دارد که وقتی جیمبو در حال پرواز است او را تشویق میکنند و فریاد میزنند «جیمبو جیمبو...». فکر میکنید چرا در این کارتون، جیمبو که خیر سرش یک هواپیمای جت به حساب میآمد، آن قدر کوچولو و قلمبه بود که باید گفت به هوش خیلی بالای طراح انگلیسی اش برمیگردد! جناب طراح در بعضی از قسمتها، نقشه ای که برای ساخت جیمبو به کمپانی تحویل داده بود به جای اینچ از سانتی متر استفاده کرده بود و به احتمال زیاد نمیدانست که «اینچ» به طور تقریبی 5 و 2 دهم برابر «سانتی متر» است. دنیا هم آن قدر پیشرفت نکرده بود که مثل الان هر کسی از چنین موضوعی اطلاع داشته باشد! نتیجه شاهکار طراح، این شد که یک هواپیمای زرد رنگ و تپل از توی کارخانه آمد بیرون و اسمش شد جیمبو. همه 25 قسمت جیمبو که سال 1987 توسط کمپانی مادوکس به کارگردانی کیث لرند ساخته شد، خلاصه میشد به ماجراهایی که در مراقبت فرودگاه برای جیمبو و دیگر رفقایش اتفاق میافتاد. خوشبختانه بقیه شخصیتهای فرودگاه به اندازه جیمبو ناقص الخلقه نبودند؛ تامی (کامیون دوکابینه)، کلود (خودرو آذوقه)، آماندا (خودرو مسافربری)، نیل (خودرو سوخت)، سای (پلکان) و مری (بالگرد) از لحاظ ظاهری کمی به واقعیت نزدیک تر بودند، اگر یادتان باشد آن قسمتی که قرار بود هواپیماها در آسمان حرکتهای ژانگولر انجام بدهند و به قول معروف، نمایش هوایی داشته باشند، حتی سر و کله یک هواپیمای بمب افکن به اسم آور و لنکستر هم پیدا شد که البته بعد از آن قسمت هم غیب شد و دیگر خبری از آن نشد. مدام با رئیس فرودگاه یعنی همان آقایی که در برج مراقبت حرص میخورد، درگیری داشت. ترجیع بند همه 25 قسمت جیمبو را که از دهان همان آقای عصبانی بیرون میآمد، یادتان هست؟ همان طور که هر قسمت، گاوها در تیتراژ میگفتند «ما، ما»، آقای رئیس هم داد میزد: «من میخوام باهات حرف بزنم، جیمبو!»
این کارتون روایت یک هواپیماست که سخن میگوید، ناراحت میشود، احساسات و حتی چشم و گوش و طرفدارانی دارد که وقتی جیمبو در حال پرواز است او را تشویق میکنند و فریاد میزنند «جیمبو جیمبو...». فکر میکنید چرا در این کارتون، جیمبو که خیر سرش یک هواپیمای جت به حساب میآمد، آن قدر کوچولو و قلمبه بود که باید گفت به هوش خیلی بالای طراح انگلیسی اش برمیگردد! جناب طراح در بعضی از قسمتها، نقشه ای که برای ساخت جیمبو به کمپانی تحویل داده بود به جای اینچ از سانتی متر استفاده کرده بود و به احتمال زیاد نمیدانست که «اینچ» به طور تقریبی 5 و 2 دهم برابر «سانتی متر» است. دنیا هم آن قدر پیشرفت نکرده بود که مثل الان هر کسی از چنین موضوعی اطلاع داشته باشد! نتیجه شاهکار طراح، این شد که یک هواپیمای زرد رنگ و تپل از توی کارخانه آمد بیرون و اسمش شد جیمبو. همه 25 قسمت جیمبو که سال 1987 توسط کمپانی مادوکس به کارگردانی کیث لرند ساخته شد، خلاصه میشد به ماجراهایی که در مراقبت فرودگاه برای جیمبو و دیگر رفقایش اتفاق میافتاد. خوشبختانه بقیه شخصیتهای فرودگاه به اندازه جیمبو ناقص الخلقه نبودند؛ تامی (کامیون دوکابینه)، کلود (خودرو آذوقه)، آماندا (خودرو مسافربری)، نیل (خودرو سوخت)، سای (پلکان) و مری (بالگرد) از لحاظ ظاهری کمی به واقعیت نزدیک تر بودند، اگر یادتان باشد آن قسمتی که قرار بود هواپیماها در آسمان حرکتهای ژانگولر انجام بدهند و به قول معروف، نمایش هوایی داشته باشند، حتی سر و کله یک هواپیمای بمب افکن به اسم آور و لنکستر هم پیدا شد که البته بعد از آن قسمت هم غیب شد و دیگر خبری از آن نشد. مدام با رئیس فرودگاه یعنی همان آقایی که در برج مراقبت حرص میخورد، درگیری داشت. ترجیع بند همه 25 قسمت جیمبو را که از دهان همان آقای عصبانی بیرون میآمد، یادتان هست؟ همان طور که هر قسمت، گاوها در تیتراژ میگفتند «ما، ما»، آقای رئیس هم داد میزد: «من میخوام باهات حرف بزنم، جیمبو!»
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: khorasannews.com/ ضیغمی
مطالب پیشنهادی:
10 کارتون محبوب دوران کودکی!
5 انیمیشنی که دنیا را تکان داد!!
نگاهی به انیمیشن «ای كییو، مرد كوچك»
نگاهی به حیوانات کارتونهای خاطره انگیز!
مادر بزرگ، هادی، هدی بیایید، بیایید!!