خشم فرو خورده یك شخصیت عاصی
«پولاد كیمیایی» دیگر نمیخواهد زیر سایه نام پدرش مسعود كیمیایی باشد. هرچند پسر مسعود كیمیایی بودن و در كنار او درس سینما و بازیگری را خواندن افتخار بزرگی برای پولاد است؛ اما او میخواهد دیگران او را مستقل ببینند تا بیشتر به تواناییهای او پی ببرند. پولاد میخواهد بازیگری را ادامه بدهد و این اطمینان را به خودش دارد كه میتواند از پس نقشهای سنگین و پیچیده برآید.
پولاد كیمیایی متولد سال 1359 است. پولاد برای اولین بار در سن 8 سالگی در فیلم سرب بازی كرد و بعد از آن با مادرش به آلمان رفت و چندین سال در آنجا زندگی كرد. با او به گفتگو نشستیم تا او برایمان از گذشته و طرحهای آینده خود بگوید.
آقای كیمیایی، پولاد به چه معناست؟
به معنای فلزی كه دارای ایستادگی و مقاومت زیادی است و كارایی بسیار بالایی دارد. برخی میگویند فولاد، اما پولاد درست است چون یك نام اصیل ایرانی است. این نام را پدرم برایم انتخاب كرد. گویا این نام را در شاهنامه دیده بود و از همان زمان دوست داشته كه نام پسرش را پولاد بگذارد.
فكر میكنید جز توجه به معنای ادبی پولاد، چرا مسعود كیمیایی نام پولاد را برای شما انتخاب كرد؟
هیچوقت در این باره با هم جدی صحبت نكردهایم اما یك بار كه از او پرسیدم، گفت كه در مقطعی از زندگیش این اسم خیلی برایش مهم بوده به همین دلیل تصمیم گرفته اسم پسرش را پولاد بگذارد.
زندگی برای شما تاكنون چنان بوده كه از شما بخواهد مثل پولاد سفت و سخت باشید؟
زندگی من از ابتدا دارای نوساناتی بوده است. همه انسانها معمولا در زندگی با سختیهایی روبهرو میشوند كه به مرور این سختیها تبدیل به سرمایه میشود. من از ابتدای كودكی با این سختیها روبهرو شدم. سختیهایی كه از سن من بزرگتر بودند، شخصیت مرا شكل دادند و باعث شدند نگاه من به دنیا و زندگی شكل بگیرد. من در سنین مختلف، تجربیات گوناگونی داشتم كه اولین آنها جدایی از پدر و اقامت در خارج از كشور و بیماری مادرم بود.
این اتفاقات برای من افتاد آن هم در سن كم. من كودكی حساس بودم، اما باید با اتفاقات بزرگ روبهرو میشدم. جثهای كوچك داشتم، كم حرف و مظلوم بودم، اما زندگی از من خواست با شرایط متفاوتی روبهرو شوم و یاد گرفتم چگونه دوام بیاورم. تجربیاتی كه به دست آوردم به من در زمینه بازیگری كمك كرد.
به نظر من دوربین در سینما جان دارد، یك نماینده است و زمانی كه با لنزش به بازیگر نزدیك میشود، به عمق جان او نفوذ میكند. به همین دلیل، وقتی چهره بازیگر روی 16 متر پرده سینما میافتد، بیننده متوجه میشود بازیگری كه دارد میبیند، بازیگری بزرگ یا یك فرد كم تجربه است.
اگر یك بازیگر نقش دراماتیكی را كه به او سپرده شده، درك نكرده باشد، او را نشناسد و حس او را در صدا، چهره و نوع بازی خود اجرا نكند، نمیتواند با بیننده ارتباط برقرار كند؛ چون نقش را باورپذیر اجرا نمیكند و بیننده متوجه میشود بازیگر نقشی را كه بازی میكند، تجربه نكرده است بنابراین بازیگر در عین حالی كه باید یك تكنسین باشد، خودش هم باید داغ زندگی را چشیده و در شرایط جامعه و زندگیش بالا و پایینهایی را تجربه كرده و به خودشناسی رسیده باشد. وقتی قرار است یك بازیگر نقش یك قاتل را بازی كند، لازم نیست برود و یك قاتل را پیدا كند، تا متوجه شود او چگونه دست به قتل زده است، بلكه باید قاتل را در درون خودش پیدا كند.
یعنی برای بازی در یك نقش بازیگر باید تجربه آن نقش را به صورت عینی و تجربی داشته باشد، مثلا برود و آدم بكشد؟
نه، تجربه عینی داشتن لازم نیست؛ اما باید آنقدر به درون خود اشراف داشته باشد تا بتواند در اعماق وجود خود، یك قاتل پیدا كند. خودشناسیاش آنقدر باشد كه بتواند خود را در جهان پیدا كند و جایگاه خودش را بشناسد.
بهترین نقشی كه من تاكنون از شما دیدهام در فیلم حكم بوده كه نقش یك شخصیت چند لایه را بازی میكردید. شخصیتی قلبا مهربان كه در ظاهر بسیار بیرحم بود. این شخصیت در كجای زندگی شما وجود دارد كه توانستید آن را بهخوبی اجرا كنید؟
محسن یك شخصیت چند لایه بود. شخصیتی كه در تقابل با جامعه قرار میگرفت. محسن آدمی بود كه جامعه او را خشن كرده بود.او در ابتدا فردی خشن نبوده، اما جامعه او را به سمت خشونت كشانده است.
محسن ذات پاكی داشته و از جایی به نام «چشمه سر» آمده بود، جایی زلال و پاك. او به شهر میآید و میخواهد وارد طبقه روشنفكر شود بنابراین درس میخواند و وارد دانشگاه میشود. او مستعد است اما كنار گذاشته میشود؛ به توانایی خود واقف است و میخواهد به قدرت برسد و خود را به طبقهای بالاتر برساند بنابراین دست به خشونت میزند. بد نیست این را هم بگویم كه من در خانوادهای متولد شدهام كه سینما اساس آن است.
از طریق پدرم با سینمای كلاسیكی آشنا شدهام كه اسطوره پایه آن است. بنابراین به اسطوره در سینما علاقهمند هستم. سینمای كلاسیك را دوست دارم، چون سینمایی است كه از دشت و بیابان میآید و ارتباطات انسانی در آن حرف اول را میزند در صورتی كه در سینمای امروز روابط انسانی حرف اول را نمیزند.
حالا كه صحبت از اسطورههای فیلمهای مسعود كیمیایی شد جا دارد بپرسم زندگی شما چقدر تحتتاثیر این اسطورهها بوده است؟
من در كودكی فرصت این را نداشتم كه با اسطورههای سینمای پدرم آشنا شوم. پس از ساخت فیلم سرب به همراه پدر و مادرم برای نمایش این فیلم در یك جشنواره به آلمان رفتیم، اما ماندن ما در آلمان طولانی شد و من برای تحصیل وارد یك مدرسه آلمانی شدم، پدرم چون یك فرد وطن دوست است به ایران برگشت و من و مادرم ماندیم و من شروع كردم به آموختن زبان آلمانی.
ما در آلمان چندین سال ماندیم. من در 17 سالگی نمیتوانستم فارسی صحبت كنم و كاملا تبدیل به یك جوان آلمانی شده بودم. بنابراین نمیتوانم بگویم اسطورههای سینمای پدرم روی من تاثیر خاصی داشته است. من در آلمان طعم غربت را در كنار بیماری مادر چشیدم. با پدرم از طریق پوستر فیلمهایش كه برخی از آنها را به دیوار خانهمان زده بودیم، آشنا شدم. من در این زمان واقعا پدرم را بدرستی نمیشناختم، فقط ته ذهنم خاطراتی وجود داشت.
بوی نگاتیو همواره در ذهنم بود، چون قبل از اینكه به آلمان بروم، در خانه پدری، آپاراتی وجود داشت و ما معمولا فیلمها را به صورت 35میلیمتری و روی پرده میدیدیم. وقتی آلمان بودم و پوستر فیلمهای پدرم را میدیدم احساس میكردم این فیلمها، فیلمهای بزرگی هستند؛ اما چون ارتباط كلامی با پدر و فیلمها نداشتم، نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار كنم.
من در سنی از پدرم جدا شدم كه پدر باید نقش كلیدی در زندگی من ایفا میكرد. پدر برای پسر یك الگو است، اما من فقط گاهی او را میدیدم و این ملاقاتها آنقدر كوتاه بود كه من نمیتوانستم با او ارتباط برقرار كنم.
با كدامیك از پوستر فیلمهایی كه میدیدید، ارتباط بیشتری برقرار میكردید؟
پوستر فیلم «تیغ و ابریشم» را فراموش نمیكنم. پوستر آوانگاردی بود كه یك جور خشونت را تداعی میكرد. اما تمام این پوسترها در كنار هم احساس غریبی به من میداد. احساس میكردم این پوسترها در زندگی من جریان ساز هستند اما نمیدانستم این جریان چگونه آغاز خواهد شد.
مادر شما موزیسین بودند و شما بیشتر در كنار مادر بودید، پس چگونه شد كه به سینما گرایش پیدا كردید؟
من از ابتدا قرار بود موسیقی را ادامه بدهم، چون موسیقی مثل سینما در خانواده ما ریشه داشت. پدرم موسیقی را خوب میشناسد و مادرم موزیسین بود. در خانه ما همیشه، حتی در بدترین شرایط یك پیانو گوشه دیوار بود. مادرم دوست داشت من موسیقی را ادامه بدهم و در اولین قدم بزرگترین كار را برای من انجام داد و به من نواختن پیانو را آموزش داد. من برای آموزش آكادمیك موسیقی به كانادا و آمریكا رفتم، اما نشد كه این رشته را ادامه بدهم و باز هم نوسانات زندگی و بالا و پایینها و اتفاقاتی كه رخ داد، نگذاشت روی موسیقی متمركز شوم و درسش را بخوانم.
در سایه نام مسعود كیمیایی قرار گرفتن یا مهاجرت و رفت و آمد به داخل و خارج كشور شما را تحت تاثیر قرار داد و به سینما علاقهمند كرد؟
در زندگی ما سینما همیشه تصمیم گیرنده بوده و هست. آدمهایی كه با ما رفت و آمد داشتند، همه سینمایی بودند. اگر ما قرار بود تصمیماتی در زندگی بگیریم، باز هم سینما روی این تصمیمات اثر میگذاشت. سینما باعث شد من از ایران بروم و سینما مرا به ایران برگرداند. من با فیلم سرب رفتم و با فیلم تجارت برگشتم. پدر از طریق سینما و ویزور دوربین مرا شناخت.
پدرم تجارت را ساخت و نقش خودم را به خودم داد و من با این فیلم پدرم را شناختم. در فیلم سرب پدرم مرا داخل قابی قرار داد و گذشته خودش را در نقشی كه به من داد، دید. سینما همیشه در زندگی من جریان داشته است. اگر بازیگر شدهام، به این دلیل است كه پدرم از طریق سینما با من ارتباط برقرار كرد. در آن سالها برای پدرم خیلی مهم بود كه من بپذیرم كه اگر پدرم به آلمان میآید، برای ساخت فیلم است.
یعنی پسرش را در كنار سینما میدید؟
بله. این اتفاق افتاد. او میخواست از طریق سینما مرا به وطنم برگرداند.
این قضیه كه پدر به جای اینكه مستقیم با پسرش روبهرو شود، او را از دریچه دوربین ببیند و بشناسد، برایتان سوال برانگیز نبود؟
چرا ذهنم را این قضیه درگیر كرده بود، اما هر خانوادهای تقدیری دارد. من سالها از پدرم دور بودم، مادرم بیمار بود و نمیتوانست به ایران برگردد و شرایط روحی و كاری پدر هم به او اجازه نمیداد به آلمان بیاید و با ما زندگی كند. پدرم میخواست من به ایران برگردم. مهاجرت خیلی زندگی مرا به هم ریخت.
شاید به همین دلیل است كه محسن در فیلم حكم هرچند كه درون زلال و پاكی دارد؛ اما به انتقام علاقهمند است. انتقام از افراد و شرایطی كه زندگی او را به هم ریختهاند؟
شاید واژه انتقام درست نباشد، اما در درون محسن خشمی وجود دارد كه دوست دارد از طریق این خشم خود را مطرح كند. محسن آدمی است كه از تئوری گذشته او به اجرا اعتقاد پیدا كرده و تمام زندگیش این است كه میخواهد به جایی برسد كه میخواهد. برای محسن دیگر آدمی وجود ندارد كه او را به سمت انتقام بكشاند. او بشدت تنهاست و فقط دوست دارد یك جور درست و حسابی كلكش كنده شود.
زمان نوشتن فیلمنامه آیا با پدرتان درباره شخصیت محسن صحبت میكردید؟
در ابتدای كار شخصیت محسن برای من نوشته نشده بود و قرار نبود من این شخصیت را بازی كنم. در فیلمنامه اولیه نوع نگاه مسعود كیمیایی به محسن، شبیه آنچه در فیلم حكم دیدید، نبود.محسن در ظاهر یك شخصیت پاك و مسیحوار بود، سنش بالا بود و من نمیتوانستم آن نقش را بازی كنم. واقعیت این است كه من بعد از فیلم سربازهای جمعه نمیخواستم در فیلمهای پدرم بازی كنم هرچند برایم افتخار بود كه در فیلم مسعود كیمیایی بازی كنم اما این روند برایم خستهكننده شده بود كه باشم اما دیده نشوم، كار كنم اما بازهم دیده نشوم.
در واقع زیر سایه مسعود كیمیایی قرار داشتن...
بله زیر سایه پدر بودن كمكم داشت اذیتم میكرد. من عاشق بازیگری بودم، اما نمیتوانستم از این علاقه بگویم؛ چون دیگران فكر میكردند من دارم حرفهای كلیشهای میزنم. پدرم همیشه در ذهنش این وجود داشت كه من فیلمساز خواهم شد به همین دلیل مرا به فیلمساز شدن تشویق میكرد، چون فكر میكرد بازیگری برای من یك جور ماجراجویی است. برگردیم به فیلم حكم. زمانی كه ساخت این فیلم جدی شد، حضور فردی كه قرار بود نقش محسن را بازی كند، در حكم منتفی شد. روزی پدرم به من گفت اگر قرار باشد یكی از نقشهای فیلمنامه حكم را انتخاب كنی، كدام نقش را انتخاب میكنی و من بی برو برگرد گفتم: محسن. پدرم گفت این همه نقش خوب، چرا محسن را انتخاب كردی؟ گفتم: چون یقین دارم میتوانم آن را بخوبی بازی كنم. میدانستم نقش محسن توان این را دارد كه در فیلمی به كارگردانی مسعود كیمیایی بدرخشد. پدرم وقتی شور و شوق و جدی بودن مرا برای بازی در این نقش دید، قبول كرد من نقش محسن را بازی كنم. وقتی تست گریم زده شد و من خودم را در آینه دیدم به خودم گفتم این یك فرصت است كه تو متوجه شوی اینكاره هستی یا نه؟ بازی در این نقش منطقه بازیگری مرا مشخص كرد و سرمایههای مرا در زمینه بازیگری به یادم آورد.
گفتید میخواهید از سینمای كیمیایی فاصله بگیرید، در صورتیكه درس بازیگری را در مكتب كیمیایی فرا گرفتهاید، مكتبی كه مختصات خود را دارد. آیا نقش محسن توانست شما را از این مكتب جدا كند؟
كسانی كه فیلم را دیدند، گفتند پولاد كیمیایی توانایی بازیگری دارد.بازی در این فیلم باعث شد بتوانم نظرها را به سمت خودم جلب كنم. بازی در فیلم حكم حداقل این مزیت را داشت كه به خودم ثابت شد فنون بازیگری را میشناسم و میتوانم در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشم. تا پیش از حكم عذاب وجدان داشتم كه بگویم بازیگرم. میگفتم شاید همه اینها درذهن من میگذرد. اما بازی در نقش محسن به من اعتماد به نفس كامل داد.
بازی در نقش محسن شما را در مكتب بازیگری كیمیایی بیشتر تثبیت نكرد؟مثلا ما الان داریم شما را در سریال مرگ تدریجی یك رویا در نقش آراس مشرقی میبینیم، آراس شباهت زیادی به نقشهای فیلمهای پدرتان دارد.
برای روشن شدن این بحث برایتان یك مثال میزنم. كسانی كه با موسیقی كلاسیك آشنا هستند و اصول آن را میشناسند، میتوانند در همه شاخههای موسیقی فعالیت كنند؛ چون اصول را میشناسند. من هم وقتی فنون بازیگری را نزد كیمیایی یاد گرفتهام كه سینمای كلاسیك را بخوبی میشناسد و اصول آن را میداند، نباید نگران بازی در نقشهای دیگر باشم. بیشتر بازیگران سینما دوست دارند در فیلمهای پدر من بازی كنند؛ چون میدانند سینمای او متعلق به بازیگر است و فیلمهای او بازیگر محور است. بازیگرانی كه در فیلمهای مسعود كیمیایی بازی كردهاند درخشیدهاند. كیمیایی به بازیگر فرصت حضور در قالبهای بزرگ را میدهد و برای من كه با پدرم كار كردم و نقشهای سنگین فیلمهای او را به عهده گرفتم، بازی در نقشهای رئال كار بسیار سادهای است. در سریال مرگ تدریجی یك رویا بازی من با دیگر نقشهایم، بخصوص نقشهایی كه در فیلمهای پدرم بازی كردهام، كاملا متفاوت است و اگر شما شباهتی میبینید، به این دلیل است كه «آراس» هم مثل محسن یك شخصیت چند لایه دارد و خشمی فرو خورده در او باعث میشود عصیان كند.
من در سریال مرگ تدریجی یك رویا خیلی رئال بازی كردم، چون میدانستم در مدیوم تلویزیون دارم بازی میكنم و سینما با تلویزیون تفاوتهای اساسی دارد و بازیگری در این دو مدیوم باهم فرق دارد. من در بازیگری به اصولی پایبند هستم. صدا و بدن برایم مهم است. به بازی چشم خیلی اهمیت میدهم؛ چون معتقدم در سینما چشم حرف اول را میزند. وقتی دوربین به بازیگر نزدیك میشود، نوع نگاه خیلی از حرفها را میتواند به مخاطب القا كند. من در مدتی كه بازیگری را به صورت جدی پیگرفتهام خواستهام خیلی متفاوت ظاهر شوم؛ چون معتقدم بازیگری مثل زندگی است و رنگهای مختلف دارد.
چگونه برای بازی در نقش آراس انتخاب شدید؟
آقای جیرانی این نقش را به من پیشنهاد كرد. ابتدا آراس نقش مهمان را داشت و نقش كوتاهی بود. آقای جیرانی خلاصه نقش را برایم گفت و من بدم نیامد كه آن را بازی كنم. من با گروه آقای جیرانی به تركیه رفتم.وقتی خانم شیرازی تست گریم را میزدند پیشنهاداتی درباره مو و ریشم دادم كه قبول كردند. وقتی آقای جیرانی مرا با این گریم دید، تصمیم گرفت كه نقش آراس را گسترش دهد.
وقتی پیشنهاد گریم را به خانم شیرازی دادید، چه ذهنیتی از آراس داشتید؟
آراس را از لحاظ ظاهر مثل محسن میدیدم. من احساس میكنم آدمهایی كه تنها هستند وتحت شرایطی در زندگی در تنگنا قرار میگیرند، آدمهایی هستند كه به خشونت روی میآورند. آنها آدمهای عمیقی نیستند؛ به همین دلیل در قدم اول تلاش میكنند با ظاهر خودشان دیده و مطرح شوند؛ در نقشهایی كه قابلیت گریمهای متفاوت دارند، به گریمور پیشنهادهای خودم را میدهم. وقتی مقابل آینه مینشینم و گریم روی صورتم اجرا میشود، تلاش میكنم نقشم را در آن گریم پیدا كنم و این لحظه همیشه برایم خیلی اهمیت داشته است.با همه اینها، آراس تفاوتهای اساسی با محسن دارد، چون او شخصیت عاطفیتر، مظلوم تر و بی گناه تر از محسن یا سیامك است.
و عكس مادر و ارتباط آراس با این عكس؛ این عاطفی بودن را بیشتر نشان داد.
بله ،آراس همیشه با مادرش در ارتباط است.
اما با اینكه به مادرش قول داده كه خلاف نكند اما دست به كارهای خلاف میزند.
چون او یك آدم جا مانده است. او در غربت تبدیل به آدمی بیهویت شده است و آدم بیهویت لباس و ظاهرش هم بیهویت میشود. آراس در عین اینكه بیهویت است، اما حافظه تاریخی دارد و با دیدن هستی به هویت ایرانی خودش بر میگردد.
در ابتدای مصاحبه گفتید همه شخصیتهایی را كه بازی میكنید، در درونتان وجود دارند. آیا آراس هم در ذهن شما وجود داشت؟
بله. زندگی آراس هم شبیه زندگی خود من است، بههمیندلیل خیلی برایم قابل درك بود.
شما از سینما به تلویزیون آمدید آیا این تفاوت شما را اذیت نمیكرد؟ سال پیش هم درسریال خونمردگی نقش اصلی را بازی كردید؟
به نظرم در شرایط فعلی تفاوت جدیای بین سینما و تلویزیون در كشور ما وجود ندارد. سینما در كشور ما با بحرانهای زیادی روبهرو شد، اما تلویزیون بنا به ماهیت خودش كه ارتباط برقرار كردن با عموم مردم است، به ساخت سریال و فیلم ادامه داد و متاسفانه سینمای ما برای بقا به مرور شبیه تلویزیون شد و تهیهكنندهها شروع به ساخت فیلمهای ملودرام و كمیك شبیه فیلمهای تلویزیونی كردند و چنین شد كه اكنون بندرت میتوان فیلم ملی و بزرگی در آن پیدا كرد.
حتی در چند سال اخیر اتفاق بزرگی در زمینه بازیگری نیز رخ نداده است.من معتقدم بازیگر سینما هرگز نباید در تلویزیون بازی كند، چون این دو تفاوتهای اساسی باهم دارند؛ اما وقتی دیدم سینما با تلویزیون در كشور ما تفاوت چندانی ندارد، تمایل پیدا كردم بازی در سریالهای تلویزیونی را نیز تجربه كنم.
تلویزیون برای من جذابیت داشت، چون میخواستم بازی در سریالی چندین قسمتی را تجربه كنم و از نزدیك احساس كنم چگونه میتوان در چندین قسمت از یك سریال بیننده را با خود همراه كرد و او را پای تلویزیون نشاند؛ بینندهای كه كنترل تلویزیون را دركنار خود دارد و هرلحظه میتواند كانال و برنامه دیگری را برای دیدن انتخاب كند.
پس از این باز هم شما را در تلویزیون خواهیم دید؟
اگر نقش خوبی از طرف یك كارگردان مطرح پیشنهاد شود، حتما خواهم پذیرفت، نقشی كه چیزهای جدیدی برای گفتن داشته باشد.
در سینما چطور؟ آیا بازهم تصمیم دارید خشم فروخورده یك شخصیت را به نمایش بگذارید؟
در سینما هم دوست دارم منطقه بازیگریام را تغییر دهم اما واقعیت این است كه شخصیتهای خنثی و آرام را دوست ندارم. ما در عصر نا آرامیزندگی میكنیم كه شخصیتهای آرام نمیتوانند در آن جایی داشته باشند. ما به الگوهای اسطورهای نیاز داریم تا بتوانیم تصمیمات بزرگ بگیریم.
مطالب مرتبط:
حاتمیکیا قرار بود "مرگ تدریجی یک رویا" را بسازد
سریال مرگ تدریجی یک رویا به روایت ستاره اسکندری+ گزارش تصویری
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: جام جم آنلاین