وقتی ساویر به جان لاک می‌گوید: «برو وس تو هم؟!» در واقع دارد به یک واقعه مشهور تاریخی و یک نقل قول معروف از شکسپیر ارجاع می‌دهد که برای بیننده هم آشناست و کنایه...
 
داستایفسکی در جزیره
 در طول سریال از کتاب‌ها و نویسندگان بزرگی نام برده می‌شود که خالقان لاست به آن‌ها ارجاع داده‌اند
گمشدگان یک سریال خوش رنگ و لعاب عامه پسند است که البته نه برای مخاطب پایین دستی جامعه بلکه برای طبقات متوسط فرهنگی هدف گذاری شده است. گمشدگان را می‌توان از زوایای مختلفی بررسی کرد. این سریال یک دایره المعارف فرهنگی و بصری است که سرشار از نشانه‌ها، نماد‌ها و ارجاعات فرهنگی به ادبیات و سینماست. پیوندی که سریال میان درونمایه و عناصر متنی‌اش با مولفه‌های فرهنگی فرا متنی برقرار می‌کند، با پیشرفت داستان رفته رفته کارکردی معنا دار و تاویل پذیر پیدا می‌کند. البته هیچ عجیب نیست که در سریالی با مضمون و ساختار گمشدگان به کتاب‌هایی مثل «آلیس در سرزمین عجایب» (لوئیس کارول)‌ یا «جزیره اسرار آمیز» (ژول ورن) اشاره شود اما ارجاع دادن بینندگان به آثار کلاسیک و عمیقی مانند «براردان کارامازوف» (فئودور داستایوفسکی) یا  «موش‌ها و آدم‌ها» (جان اشتاین بک) بیننده را تشویق می‌کند که به دنبال تاویلی مفهومی برای این اشارات بگردد و در لایه‌های زیرین داستان، تفکر کند.
 
گذشته از انجیل‌ها و قرآن کریم که در طول فصول گمشدگان چند بار با احترام مورد اشاره قرار می‌گیرند، ارجاعات بصری فیلم نامه در پاره ای از موارد جزء شخصیت پردازی محسوب می‌شوند و در برخی موارد وظیفه انتقال معنا را بر عهده می‌گیرند یا کاربردی کنایی دارند، مثلا وقتی بن در اتاقی در دریچه گیر افتاده یا در حقیقت اسیر دوستان جک شده، جان لاک کتاب برادران کارامازوف را به او می‌دهد تا بخواند. شخصیت بن، در فیلم نامه دو خصیصه اصلی دارد؛ دروغ و خیانت. با توجه به دیالوگ‌های دو پهلوی بن شاید کتاب داستایوفسکی را به این نیت به او می‌دهند که قدری معنوی‌تر و درستکارتر شود. اما او از کتاب استقبال نمی‌کند. در این جا این ارجاع فیلم نامه کارکرد شخصیت پردازی دارد، یعنی با قسمت پنهانی شخصیت بن این گونه آشنا می‌شویم که او میانه ای با کتاب معنوی، پالاینده، تاویل پذیر و انسان شناسانه عظیمی مثل برادران کارامازوف ندارد بلکه دنبال یک نوول سطحی از استیفن کینگ می‌گردد.
 وقتی ساویر به جان لاک می‌گوید: «بروتوس تو هم ؟!» در واقع دارد به یک واقعه مشهور تاریخی و یک نقل قول معروف از شکسپیر ارجاع می‌دهد که برای بیننده هم آشناست و کنایه پنهان در کلام را به خوبی دریافت می‌کند. بروتوس پسر خوانده محبوب ژول سزار است که وقتی سزار را در سنا ترور کردند، ضربه ای به او وارد آمد و سزار با حیرت و تاسف آن دیالوگ معروف را به زبان آورد. ویلیام شکسپیر در نمایشنامه ژولیوس سزار این دیالوگ را به کار برده و از آن معنای خیانت ناجوانمردانه از سوی نزدیک‌ترین افراد افاده می‌شود، چرا که بروتوس بیش از هر انسان دیگری مدیون محبت‌های سزار بود و سزار از هر کسی انتظار دشمنی داشت جز همین پسر خوانده عزیز کرده‌اش. البته در گمشدگان این نقل قول، بار کنایی و طنز آمیزی دارد و سویه فرهنگی و مذهبی شخصیت لاک را نیز آشکار می‌کند.
 
ساویر در زندان کتاب موش‌ها و آدم‌ها را می‌خواند و بن از این کتاب نقل قول‌هایی می‌آورد. جان اشتاین بک پیش از آن که پخته‌ترین و کامل‌ترین رمانش یعنی «شرق بهشت» را بنویسد، موش‌ها و آدم‌ها را برای کاوشی در روحیات فردی و تنهایی روانی آدم‌ها نوشته بود. ارجاع شخصیت‌های گمشدگان به این رمان معروف، یکی از دلالت‌های معنایی سریال در حوزه روان‌شناسی است و بر تعریف کلی مفهوم تنهایی در کتاب تاکید دارد.
 
یکی از شخصیت‌های اصلی گمشدگان دزموند است، شخصیتی ساده و دلنشین که لهجه اسکاتلندی دارد و قرار است نوعی کمدی لطیف در رفتارش وجود داشته باشد. شخصیت دزموند قرینه یا معادل شخصیت بیلی پیلگریم در رمان «سلاخ خانه شماره پنج» (کورت ونه گات) است که البته این مشابهت شامل لهجه و خصوصیات فردی نمی‌شود. دزموند و بیلی پیلگریم از جهت عناصر بیوگرافیک و تجربه‌های زیستی معادل یکدیگر هستند. هر دو در محیط‌های نظامی حضور داشته اند و هر دو تجربه ای به نام «کنده شد از زمان» را پشت سر گذاشته اند. دزموند توانایی دیدن آینده را دارد و در تقابل با یکی دیگر از شخصیت‌های گمشدگان یعنی پنه لوپه، فراز‌هایی از اودیسه هومر را نیز در قالب درام بروز می‌دهد. برخی از ارجاعات گمشدگان کارکرد طنز و کنایه دارند؛ مثلا جایی که زوج جوان درباره هیولای جزیره صحبت می‌کنند و زن میان هیولا و دایناسور مشابهت قائل می‌شود، مرد با تمسخر او را دست می‌اندازد که «این جا ژوراسیک پارک نیست!» ژوراسیک پارک، رمانی تخیلی و هیجان انگیز نوشته مایکل کرایتون است که استیون اسپیلبرگ آن را به فیلم تبدیل کرده است. فیلم ژوراسیک پارک مانند خود رمان یکی از پرفروش‌ترین محصولات صنعت سرگرمی آمریکا شد و نگرشی تازه به دنیای ماقبل تاریخی دایناسورها ایجاد کرد. این دیالوگ در گمشدگان به تفاوت ماهوی جهان تخیل و جهان واقعیت اشاره دارد. مرد می‌خواهد ذهن زنانه همراهش را از فانتزی کردن واقعیت‌های عینی پرهیز دهد و واقعیت موجود را همان طور که هست به رخش بکشد. واقعیت گم شدن در جزیره متروک، نه به زیبایی و خیال انگیزی یک فانتزی اسپیلبرگی است و نه می‌توان آن را خیالات زیبا و قابل تحمل کرد. دنیای گمشدگان بیش از هر چیزی با فضای «جزیره اسرار آمیز» ژول ورن شباهت دارد. در آن کتاب نیز عده ای به طور اتفاقی وارد یک جزیره متروک شده و در نهایت متوجه حضور نیرویی مقتدر و مسلط در جزیره می‌شوند. این شخصیت که کاپیتان نمو نام دارد، از دور مراقب تمام حرکات این افراد است و در پایان ماجرا نیز به رهایی آنان از جزیره کمک می‌کند. هیولای گمشدگان شباهت زیادی با کاپیتان نمو دارد؛ موجود مرموزی که ماهیتی پنهان دارد و در طول داستان با تاثیراتی که روی ساکنان جزیره می‌گذارد باعث تغییر وضعیت آنان می‌شود.
بعضی از اشاراتی که در گمشدگان به آثار و مفاهیم ادبی می‌شود، برای عموم مخاطبان قابل فهم نیست اما خیلی از این اشارات نیز برای مخاطب عام آشنا و قابل درک است. خود فیلم نامه اصرار دارد که بیننده را به کتاب‌ها و مضامین آشنا ارجاع دهد تا مفهوم کنایی نهفته در اشارات توسط عموم بینندگان دریافت شود ولی گاهی اشارات مفهومی داستان قدری پیچیده یا غیرعمومی به نظر می‌رسد، مثلا در قسمت‌های مختلفی از سریال به اودیسه هومر که یکی از متون کلاسیک و سنگین ادبیات یونانی است، اشاره می‌شود و این اشاره کم کم به یک تم تکرار شونده تبدیل می‌شود. البته تقریبا همه بینندگان تلویزیونی با حماسه اودیسه آشنایی دارند اما شاید عده خاصی از بینندگان آن قدر فرهیخته و کتابخوان باشند که از وجوه اسطوره شناختی اودیسه و دلالت‌های معنایی آن آگاهی داشته باشند. در مقابل نویسنده ای مثل استیفن کینگ در دنیای ادبیات و به خصوص ادبیات آمریکایی فرهنگ پالپ فیکشن، به قدری مشهور است که با کوچک‌ترین اشاره ای به آثار او، ذهن بیننده به سمت مفهوم مورد نظر سوق پیدا می‌کند و منظور فیلم نامه نویسان سریال را به سرعت دریافت می‌کند. مخاطب عام تلویزیون حتی اگر کتاب «تلالو» نوشته استیفن کینگ را نخوانده باشد،‌ حتما فیلمش را دیده است و حتی اگر استنلی کوبریک را نشناسد، بازی جک نیکلسون را به یاد دارد. در نتیجه، وقتی در صحنه ای از گمشدگان مایکل را می‌بیند که رو به روی دیواری ایستاده و با ژستی عبوس توپ تنیس را به دیوار می‌کوبد و می‌گیرد، سریعا در ذهنش موازنه یا تقارنی میان این حرکت مایکل و قرینه اش در فیلم تلالو برقرار می‌کند، آن جا که جک نیکلسون قبل از کشتن خانواده‌اش یک توپ تنیس را با ریتمی یک نواخت مدام به دیوار می‌زند. در قسمتی دیگر از گمشدگان هم روی میز کار بن، نسخه ای از کتاب «‌تفنگدار» (استیفن کینگ) دیده می‌شود.
 
ارجاعات ادبی گمشدگان بسیار گسترده است و آثار ادبی زیادی را در بر می‌گیرد اما اشاره به همین مقدار نیز برای درک این نکته کافی است که سریال سازان جهان برای طراحی و نگارش یک داستان، چه اندازه دقت و ظرافت به خرج می‌دهند. جزئیات فیلم نامه گمشدگان از یک فیلم سینمایی نیز بیشتر است و اهمیت سریال سازی و طراحی داستان دنباله دار را نشان می‌دهد. شاید روزی سریال سازان ایرانی هم با گنجاندن اطلاعات مفید و ارجاعات ادبی و فرهنگی بر غنای محتوایی و ساختاری سریال‌های تلویزیونی بیفزایند و این نگرش سرسری و سطحی که سریال را فقط وسیله ای برای ایجاد سرگرمی می‌بینند، فراموش شود.                                                                                         
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 245
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
مرور شخصیت‌های اصلی لاست تا فصل ششم
10 راز بزرگ سریال لاست که باید جوابشان را بفهیم!!
بالاخره کارگردان لاست به سئوالات پاسخ داد!!
حل معماهای سریال «لاست» در یک کتاب!!
سریال جدید «فلش فوروارد» و شباهت با «لاست»