مسعود جعفری جوزانی روایت در چشم باد را با همین دو كودك آغاز كرد. با آنها به میان جنگل‌های شمال رفت، قیام سردار جنگل را نشانمان داد، شاهنامه‌خوانی را به یادمان انداخت و نشان داد مهر و محبتی كه بین...

تلخ و شیرین‌های به یاد ماندنی یك سریال تاریخی
در همه جای دنیا سریال‌هایی كه در قسمت‌های متعددی تولید می‌شوند فراز و فرودهای زیادی دارند.در این سریال‌ها سكانس‌هایی وجود دارد كه در طولانی مدت در ذهن مخاطب می‌ماند و سكانس‌های بی‌اهمیتی هم وجود دارد كه بیننده خیلی زود آنها را فراموش می‌كند و هیچ گاه به اتفاقاتی كه در این سكانس‌ها رخ داده است فكر نمی‌كند.
سریال «در چشم باد» هم مانند همه این سریال‌ها سكانس‌های به یاد ماندنی دارد كه حداقل تا پایان سریال كه مخاطب هر هفته این سریال و شخصیت‌های آن را می‌بیند در ذهن او خواهد ماند. این سكانس‌ها را می‌توان از ابتدای سریال و پخش فاز اول آن چنین مرور كرد:
*‌*‌*‌
فصل اول سریال در چشم باد اختصاص به كودكی شخصیت‌های اصلی داستان یعنی بیژن و لیلی داشت. مسعود جعفری جوزانی روایت در چشم باد را با همین دو كودك آغاز كرد. با آنها به میان جنگل‌های شمال رفت، قیام سردار جنگل را نشانمان داد، شاهنامه‌خوانی را به یادمان انداخت و نشان داد مهر و محبتی كه بین لیلی و بیژن به وجود آمده است تا پایان در چشم باد ستون اصلی قصه آن خواهد بود. در همین فصل بود كه جوزانی یكی از سكانس‌های زیبای این سریال را به تصویر كشید. مخاطب كه از ابتدا با لیلی و بیژن قصه را پی گرفته بود با دیدن سكانس جدایی این دو كودك كه خیلی به هم وابسته بودند این فصل را به پایان رساند. در این فصل دیدیم آقاحسام بعد از مهاجرت به تهران شناسایی شد و به زندان افتاد. او بعد از آزادی تصمیم گرفت به كشور خود، تاجیكستان برگردد. این تصمیم باعث شد لیلی و بیژن از هم جدا شوند. وقتی لیلی و خانواده‌اش سوار كالسكه شدند، بیژن مسافت زیادی را در یك خیابان مشجر و خزان‌زده در پی كالسكه دوید و نام لیلی را فریاد زد. دور شدن كالسكه در پرسپكتیو این خیابان زیبا و به یاد ماندنی بود.
*‌*‌*‌
بعد از شكست قیام جنگل، شناسایی مبارزان و اعدام برخی از آنها، حسن ایرانی و دوست و همرزمش آقاحسام تصمیم گرفتند همراه خانواده به تهران مهاجرت كنند. آنها با دشواری زیاد از پاسگاه‌های بین‌راهی كه سربازان رضاخان آنها را قرق كرده بوند عبور كردند و در مسیر قزوین‌ـ تهران با برف و بوران شدیدی روبه‌رو شدند. حركت در این مسیر بسیار دشوار بود. گرگ‌ها در كمین آنها بودند و گلنسا ـ همسر حسن ایرانی ـ باردار بود. او در تب می‌سوخت و كودكش به زودی متولد می‌شد. تمام سكانس‌های مربوط به این بخش را جوزانی در میان برف و بوران فیلمبرداری كرده بود. كاری كه دمار از روزگار بازیگران و عوامل پشت دوربین درآورده بود، اما نتیجه خوبی هم برای سریال داشت. این سكانس‌ها بیننده را به یاد اولین فیلم سینمایی جوزانی می‌انداخت. فیلمی كه جاده‌های سرد نام داشت و یكی از فیلم‌های تحسین شده جوزانی است.
*‌*‌*‌
خانواده ایرانی در تهران مستقر شدند و حسن ایرانی در چاپخانه دوستش مشغول كار شد. زنان خانه هم در منزل مشغول پارچه‌بافی و عبادوزی بودند. ایرانی این بافته‌ها را به بازار می‌برد و می‌فروخت تا این كه یك روز نادر (پسر بزرگ ایرانی) عبا را خودش در بازار فروخت. در این سكانس بود كه رضاقلی (رضا شفیعی‌جم) نادر را دید و پی برد كه نادر در آینده تاجر موفقی خواهد شد.
*‌*‌*‌
آقاحسام در زندان تهران دوران حبس را طی می‌كند. حسن ایرانی همراه نادر، لیلی و بیژن به ملاقات او می‌رود. زندانی كه آقاحسام در آن حبس است نشان‌دهنده شرایط بسیار بدی بود كه در زمان رضاخان در زندان‌ها حاكم بود. آقاحسام نمی‌خواست لیلی او را با این وضع ببیند و لیلی هم از دیدن پدر در آن شرایط وحشت كرد و بیژن با زبان كودكانه سعی می‌كرد او را آرام كند.
*‌*‌*‌
فصل دوم با بزرگ شدن بچه‌ها آغاز شد. نادر تاجر خوش‌تیپی شده بود كه با زبان و پول خود به همه جا راه پیدا كرده بود و بیژن علاقه دوران كودكی را ادامه داده بود و خلبان شده بود. او به واسطه نادر با دختر تیمسار نخجوان كه ایران نام داشت آشنا شده بود و علاقه‌ای بین آنها شكل گرفته بود، اما تیمسار نخجوان در یك مهمانی در مقابل چشمان بیژن، دخترش را با مرد جوانی كه مقیم خارج از كشور بود آشنا كرد و در میان بهت بیژن، مرد جوان، ایران را به رقص دعوت نمود. بهت بیژن از این بی‌وفایی ایران و معامله تیمسار از آن بهت‌هایی است كه به این زودی فراموش نمی‌شود.
*‌*‌*‌
تا حالا در تاریخ معاصر و سریال‌هایی كه درباره تاریخ معاصر ساخته شده است از قیام پادگان قلعه‌مرغی در زمان جنگ جهانی دوم چیزی گفته نشده است، اما درسریال در چشم باد به واسطه بیژن كه خلبان ارتش بود به این اتفاق مهم تاریخ هم پرداخته شد.
*‌*‌*‌
رضاشاه بعد از ورود متفقین به ایران، فرماندهان ارتش را در كاخ سعدآباد فرا خواند و آنها را به باد شماتت گرفت. این سكانس با بازی سعید راد در نقش رضاشاه از سكانس‌های دیدنی در چشم باد بود.
*‌*‌*‌
اگر جدایی بیژن و لیلی را در كودكی فراموش نكرده‌ایم حتما سكانسی را كه این دو بار دیگر در روسیه بلشویكی با هم رودررو شدند و لیلی بیژن را شناخت را هم فراموش نخواهیم كرد. سخن گفتن لیلی بسیار زیبا بود. او هنوز هم سنجاق سینه‌ای را كه مادر بیژن در كودكی به او داده بود به همراه داشت. همین سنجاق سینه باعث شد بیژن لیلی را بشناسد. البته این دیدار و شیفتگی دوباره، جدایی سختی را هم به همراه داشت. جدایی تراژیك كه بیژن را تا مرز فرو ریختن پیش برد. فرمانده روسی به او گفت لیلی را اعدام كرده‌اند...
*‌*‌*‌
بعد از مرگ لیلی، بیژن هم به بصره تبعید شد. سكانسی بسیار زیبا در كنار دریا و كشتی كه مسافران را به عراق می‌برد. فضایی خاكستری كه بیننده را به یاد نوستالژیك‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌انداخت. این سكانس‌ها آنقدر زیبا بود كه جوزانی تصمیم گرفت سریال در چشم باد را با همین سكانس‌ها آغاز كند و فصل دوم سریال را با همین سكانس‌ها به پایان برساند.
فصل سوم سریال در چشم باد چند هفته‌ای است آغاز شده است. باید این قسمت‌ها را هم ببینیم تا بتوانیم فهرست سكانس‌های به یادماندنی در چشم باد را كامل‌تر كنیم.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
 کامبیز دیرباز: نمی‌توانستم از «در چشم باد» بگذرم
نگاهی به سریال «در چشم باد»
با ماه‌چهره خلیلی بازیگر نقش گل نسا در سریال «در چشم باد»
گفت و گو با نیوشا ضیغمی؛ بازیگر «در چشم باد»
گفت وگو با سعید نیك پور؛ بازیگر مجموعه «در چشم باد»