یادداشت روزنامه همشهری درباره حادثه سقوط مرگبار پرواز ۷۳۷ اوکراینی
او نوشت:
مسافران هواپیمای اوكراین در فاصله بین شلیك اولین و دومین موشك تاسقوط هواپیما چه حالی داشتند؟ و لحظههایشان چگونه گذشت؟ فاصله بین شلیك موشك اول و دوم 23 ثانیه بود. پس از آن هواپیمای اوكراین سقوط كرد و روی زمین منفجر شد.گفته میشود 4 دقیقه طول كشید تا هواپیما به زمین برخورد كرد.یكی از احتمالات این است كه پس از شلیك موشك دوم تعدادی از مسافران هواپیما جانشان را از دست داده باشند و احتمال دیگر این است كه تعدادی زنده مانده و 4 دقیقه بعد و پس از اصابت هواپیما بازمین جان باختهاند.
پس درنهایت حدود 5 دقیقه طول كشیده تا 176 شهروند ایران و برخی كشورهای دیگر براثر یك خطا، جان شیرینشان را از دست بدهند.اما در این مدت چه بر این صورتهای زیبا، دستهای مهربان، سینههای پرآرزو و قلبهای امیدوار گذشت؟ چه لحظات سخت و دلهره آور و پر از بیم و امید را گذراندند.
در این ثانیههای هولناك به چه فكر میكردند؟ و ثانیهها چقدر برایشان نفسگیر و وهمناك بوده است؟ لحظههایی را تصور كنید كه متوجه میشوید مرگ به زودی شما را درآغوش میكشد و نمیتوانید هیچكاری برای نجات جانتان انجام دهید.وقتی میبینید فرزند، همسر، مادر، پدر، خواهر و برادر و كسانی كه دوستشان دارید همسفر شما هستند و جدایی دردناك نزدیك است. وقتی جدال مرگ را به چشمخود میبینید و امید دارید كه برنده این جدال، نه«مرگ تاریك» كه «زندگی سبز» باشد.
شاید برخی از سرنشینان هواپیما، عاشقترین زندهها بودهاند. عاشقانی كه شور زندگی داشتند.عاشق خندیدن، درسخواندن،سفر كردن، زندگی كردن، و ....لابد میخواستند چند ساعت بعد برای نزدیكانشان پیام بفرستند كه صحیح و سالم رسیدهاند.فردا برای همكلاسیهای دانشگاهشان سوغات سفر ببرند.
كادوهای فرزندانشان را بدهند. یا شاید به فكر ناهار فردای بچههایشان بودند و فكر میكردند با خستگی سفر اصلا فرصت غذا درست كردن دارند، اصلا چطور چمدانهایشان را پس از خستگی یك سفر طولانی میتوانند باز كنند؟و خب شاید یكی دو روز دیگر! اما خیلی زود هول و هراس جای عالم خیال را گرفت.
لحظههای خوفانگیز برایشان با شلیك اولین موشك آغاز شد.لحظههای آخر همیشه دیر میگذرند. به خصوص اگر با بدرقه موشك همراه باشد.میگویند زمان قوانین ثابت خودش را تغییر میدهد و مفهومی دیگر به خود میگیرد.شاید برای مسافران هواپیما هم همینطور بوده است.انگار كه هر یك ثانیه به اندازه یك عمر طول میكشد.
برای من پیش آمده بود سالها پیش هواپیما مشکل داشت و در آستانه ی سقوط بود ... من به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمی کردم فقط به مادرم که بعد از من چقدر زجر خواهد کشید فقط نگران اون بودم ... مرگم را پذیرفته بودم و تسلیم بودم ... سکوت کرده بودم و در دلم اشهدم رو می خوندم اما اکثرا جیغ می زدن و گریه می کردن ... در نهایت خلبان با مهارت خاصی که داشتن هواپیما رو بر زمین نشاندند همه ی مسافرا مرگ رو به چشم دیدن.
گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: روزنامه همشهری