منتظر چهارشنبهسوری نیستم؛ چهارشنبهای که یکباره چهره شهر را بدل به صحنه جنگی تمام عیار میسازد که در آن نه خودی پیداست نه دشمن.
درآستانه شبی که تعدادی انسان، دچار آتش میشوند و در اثر انفجار موادمحترقه چشمها یا دیگر اعضای بدن خود را از دست میدهند، چطور باید آسوده بنشینم و استدلالکنم که چهارشنبه سوری آیین زرتشتی بوده با رسمی که بعد از وردو اعراب به ایران رایج شده و یا تلفیقی از ایندوست.
آتش با سوزاندن جعبه و لوازم قدیمی منزل افروختهمیشود که کپسولهای گاز را منفجرکند و کودکانی را برای همیشه از به دنیا آمدن محرومسازد، نه هفت بوته ای است که برکت داشتهباشد و نه میتواند، زردی کسی را ببرد و سرخی برایش تحفهآورد.
دختری را تصور میکنم که سالها قبل در پسپشت دیوار فالگوش میایستاده، آنچه میشنیده از خوبی یا بدی را برای خود تعبیرمیکرده و به این ترتیب سال جدید را پیشبینی؛ واگر امروز آن دختر بیاید پشت دیوارهایی در حوالی این شهر فالگوش بایستد، خدا میداند که از صدای این همه جیغ و ناسزا و شر چه تعبیری برای خود خواهدساخت. دلم برای دخترک میسوزد، همان بهتر که در سالهای ماضی به دور از جنجالها و تحریفهای امروز، فالش را به خیر تعبیرکند و در دلش قند آب شود که سال جدید به خانه شوهر خواهدرفت.
بگذار شادمان چارقدش را مرتب کند و برای تقسیم آش ابودردا برود. آشی را که لابد مادر در این شب خاص پخته تا بیماری برادر کوچکش بهبود یابد. آش باید بین فقرا تقسیمشود، همیشه باید یادش باشد که چشمهای گرسنهای در انتظار آشابودردا چهارشنبه آخر است.
صدای مهیبی بلند میشود و شب به ناگاه مانند روز روشن؛ یکبار، دوبار، سه بار، پشتهم، حتی فرصت جیغکشیدن هم نیست. از مهلکه سور و سات این جشن به کجا باید گریخت؟ کجا خواندم که اعراب چهارشنبه را نحس می دانسته اند؟ مهم نیست. اگرهیچ چهارشنبهای شوم نباشد، این یکی حتماً هست. دعا میکنم که پایان شب زودتر فرا رسد. یادم میافتد آجیل هفت مغز چهارشنبهسوری را که روزگاری نذر میکردند تا بر گره مشکلات گشایشی رقم خورد. بعدها جنبه نذرانه خود را از دست داد و جزء تنقلات این شب قرارگرفت. و با خودم میگویم یعنی دیوانهای هم پیدا میشود که در این بین هوس خوردن آجیل به ذهنش خطورکند؟
چه راه حلی برای رسیدن به آرامش آن هم در چنین شب وحشتزایی وجود دارد؟ فکر میکنم اگر زیر پای منوچهری دامغانی هم مثل من یکی از همان ترقههایی میخورد که تا چند دقیقه راه رفتن را از یاد میبرد، احتمالاً سروده اش را تکذیب میکرد که:«به ساتگین می خور تا به عافیت گذرد» و حتی شاید میسرود : . . . بگذریم دل و دماغ شاعری باقینمانده.
راستی رسم خوبی بود این شکستن کوزه. وقتی که درونش را مقداری زغال میگذاشتند به نیت سیاهبختی، نمک به نیت چشمزخم و یک سکه به نیت تنگدستی، دور سر افراد خانه میگرداندند و از پشت بام به کوچه میانداختند که درد و بلای خانه را درون کوچه ریزند. پیشترها برای اینکه کسی برود و هرگز باز نگردد پشت سرش کوزه میشکستند، شاید این دو رسم متفاوت کوزه شکستن با هم ادغام شد و یکی از کوزه هایی که شکست، موجب شد تا جشن چهارشنبه سوری برود و دیگر آنچنان که باید باز نگردد. شاید چهارشنبه سوری رفت و مرد. شاید چهارشنبه سوری را عجوزهای بخت برگشته در کنج دیجوری متنفر از پایکوبیها به حیلهای کشت.
میان این همه صدای کرکننده چطور باید انتظار داشتهباشیم که بر هم خوردن قاشق و کاسه خبرمان کند که کسی پشت در خانه ایستاده تا کاسهاش را با آجیل و شیرینی و نقل پرکنیم و این شب را به شیرینی و شادی پایان بریم. شیرینی!! شادی!! تازه فردا که با احتیاط از پناهگاه امن خود کمکم قدم بیرون میگذاریم و با آثار نارنجکهای منفجرشده بر آسفالت خیابان و دیوار خانهها روبرو میشویم، باید خود را برای شنیدن اخبار حوادث شب گذشته آمادهکنیم.
امسال مصیبت یک شب دامن چند خانواده را خواهد گرفت؟
منبع:fararu.com
درآستانه شبی که تعدادی انسان، دچار آتش میشوند و در اثر انفجار موادمحترقه چشمها یا دیگر اعضای بدن خود را از دست میدهند، چطور باید آسوده بنشینم و استدلالکنم که چهارشنبه سوری آیین زرتشتی بوده با رسمی که بعد از وردو اعراب به ایران رایج شده و یا تلفیقی از ایندوست.
آتش با سوزاندن جعبه و لوازم قدیمی منزل افروختهمیشود که کپسولهای گاز را منفجرکند و کودکانی را برای همیشه از به دنیا آمدن محرومسازد، نه هفت بوته ای است که برکت داشتهباشد و نه میتواند، زردی کسی را ببرد و سرخی برایش تحفهآورد.
دختری را تصور میکنم که سالها قبل در پسپشت دیوار فالگوش میایستاده، آنچه میشنیده از خوبی یا بدی را برای خود تعبیرمیکرده و به این ترتیب سال جدید را پیشبینی؛ واگر امروز آن دختر بیاید پشت دیوارهایی در حوالی این شهر فالگوش بایستد، خدا میداند که از صدای این همه جیغ و ناسزا و شر چه تعبیری برای خود خواهدساخت. دلم برای دخترک میسوزد، همان بهتر که در سالهای ماضی به دور از جنجالها و تحریفهای امروز، فالش را به خیر تعبیرکند و در دلش قند آب شود که سال جدید به خانه شوهر خواهدرفت.
بگذار شادمان چارقدش را مرتب کند و برای تقسیم آش ابودردا برود. آشی را که لابد مادر در این شب خاص پخته تا بیماری برادر کوچکش بهبود یابد. آش باید بین فقرا تقسیمشود، همیشه باید یادش باشد که چشمهای گرسنهای در انتظار آشابودردا چهارشنبه آخر است.
صدای مهیبی بلند میشود و شب به ناگاه مانند روز روشن؛ یکبار، دوبار، سه بار، پشتهم، حتی فرصت جیغکشیدن هم نیست. از مهلکه سور و سات این جشن به کجا باید گریخت؟ کجا خواندم که اعراب چهارشنبه را نحس می دانسته اند؟ مهم نیست. اگرهیچ چهارشنبهای شوم نباشد، این یکی حتماً هست. دعا میکنم که پایان شب زودتر فرا رسد. یادم میافتد آجیل هفت مغز چهارشنبهسوری را که روزگاری نذر میکردند تا بر گره مشکلات گشایشی رقم خورد. بعدها جنبه نذرانه خود را از دست داد و جزء تنقلات این شب قرارگرفت. و با خودم میگویم یعنی دیوانهای هم پیدا میشود که در این بین هوس خوردن آجیل به ذهنش خطورکند؟
چه راه حلی برای رسیدن به آرامش آن هم در چنین شب وحشتزایی وجود دارد؟ فکر میکنم اگر زیر پای منوچهری دامغانی هم مثل من یکی از همان ترقههایی میخورد که تا چند دقیقه راه رفتن را از یاد میبرد، احتمالاً سروده اش را تکذیب میکرد که:«به ساتگین می خور تا به عافیت گذرد» و حتی شاید میسرود : . . . بگذریم دل و دماغ شاعری باقینمانده.
راستی رسم خوبی بود این شکستن کوزه. وقتی که درونش را مقداری زغال میگذاشتند به نیت سیاهبختی، نمک به نیت چشمزخم و یک سکه به نیت تنگدستی، دور سر افراد خانه میگرداندند و از پشت بام به کوچه میانداختند که درد و بلای خانه را درون کوچه ریزند. پیشترها برای اینکه کسی برود و هرگز باز نگردد پشت سرش کوزه میشکستند، شاید این دو رسم متفاوت کوزه شکستن با هم ادغام شد و یکی از کوزه هایی که شکست، موجب شد تا جشن چهارشنبه سوری برود و دیگر آنچنان که باید باز نگردد. شاید چهارشنبه سوری رفت و مرد. شاید چهارشنبه سوری را عجوزهای بخت برگشته در کنج دیجوری متنفر از پایکوبیها به حیلهای کشت.
میان این همه صدای کرکننده چطور باید انتظار داشتهباشیم که بر هم خوردن قاشق و کاسه خبرمان کند که کسی پشت در خانه ایستاده تا کاسهاش را با آجیل و شیرینی و نقل پرکنیم و این شب را به شیرینی و شادی پایان بریم. شیرینی!! شادی!! تازه فردا که با احتیاط از پناهگاه امن خود کمکم قدم بیرون میگذاریم و با آثار نارنجکهای منفجرشده بر آسفالت خیابان و دیوار خانهها روبرو میشویم، باید خود را برای شنیدن اخبار حوادث شب گذشته آمادهکنیم.
امسال مصیبت یک شب دامن چند خانواده را خواهد گرفت؟
منبع:fararu.com