یک اتفاق خوشایند
«یک حبه قند» تجربه ای نسبتا موفق از نامی آشنا و موفق در سینمای ما، به نام رضا میرکریمیاست. کسی که با «زیر نور ماه» مورد توجه قرار گرفت. با «خیلی دور، خیلی نزدیک» اوج گرفت و با اثری فاخر چون «به همین سادگی» ثابت کرد باید آثارش جدی گرفته شود و موفقیت اش را یک اتفاق ندانست. هرچند میرکریمیفیلمهای دیگری هم دارد اما آثار شاخصش که به آنها اشاره شد چنان توجه مخاطب خاص و عام را جلب کرد که همه در انتظار اثر بعدی اش باشند. اگر اثر جدیدش یعنی «یک حبه قند» همکاری نامهای بزرگی در مراحل مختلف چون تولید آنونس، طراحی پوستر و از همه مهم تر بازی و فیلم برداری را هم به همراه داشته باشد باز هم اتفاق خوشایند است که به راحتی قابل چشم پوشی نیست.
تمام داستان مثل یک حبه قند، کوچک است
دختر کوچک یک خانواده پرجمعیت میخواهد ازدواج کند. خواهران بزرگ ترش از راه میرسند و در منزل دایی عبوس خانواده دور هم جمع میشوند تا مقدمات ازدواج خواهر کوچک شان یعنی پسند (با بازی نگار جواهریان) را فراهم کنند، اما تقابل غم و شادی با اتفاقات غیرمنتظره ای شکل میگیرد و ... این چند خط ایده اصلی «یک حبه قند» است. فیلمی که با تیتراژی ساده که اصلا با فضای کلی فیلم همخوانی ندارد شروع میشود. ساختار روایی و موضوع اصلی داستان و حتی طراحی صحنه میتوانست ایدههای خوبی برای تیتراژ فراهم کند. اگر گوشی آیفون و یکی دو خودروی ابتدای فیلم نباشد ممکن است تصور کنید بیننده یکی از آثار مرحوم علی حاتمی هستید که روایتگر زندگی مردم در چند دهه قبل است. (هرچند این قیاس هم درست نیست)
احترام به ذائقه بصری مخاطب
رنگ، قابهای دیدنی و فیلم برداری زیبا در همان دقایق اولیه فیلم ذائقه بصری شما را به خود جذب میکند. به دوران کودکی میروید و یاد روزهایی میافتید که تمام فامیل منزل بزرگ تری دور هم بودند. منزلی بزرگ، آدمهایی شاد و سرزنده و کودکانی بازیگوش ... اما همین که فیلم گذشته را در ذهن مخاطب خود تداعی میکند یعنی روایت درستی از ایران امروز نیست. نگار جواهریان مثل فیلمهای کلاسیک دهه ۶۰ غرب، روی تاب نشسته است و سعی میکند سیبی را بچیند، موسیقی خوب فیلم هم حس تصاویر را تکمیل میکند اما در برابر این همه صحنه آرایی خوب و تصویربرداری رویایی این داستان است که از همان ابتدا کم میآورد. چند تلاش ساده برای نشان دادن سنت و مدرنیته در کنار هم نافرجام میماند. یک گوشی آیفون در دست نوعروس فیلم، یک نمایشگر مسطح که مردها با آن فیلم میبینند و شکارچی کهنه کاری که حالا به جای کشتن حیوانات به گربهها غذا میدهد. حال آن که تقابل یا تعامل یا هر چیز دیگری درباره سنت و مدرنیته باید در روابط شخصیتها یا خط روایی داستان شکل بگیرد نه در چند شی و اتفاق ساده که ربطی به داستان ندارد.
چراغ نفتی در سال ۹۰!
وقتی دیوارهای قدیمی، زنان با چادرهای رنگی و لهجه یزدی کم میآورد مدام برقها میرود تا فانوس چراغ نفتیهای قدیمیوارد داستان شوند و فضا شاعرانه تر شود و عجیب هم نیست که چرا خانواده فیلم برای مواقع قطع برق به جای چراغ قوه دست به دامن حدود ۲۰ فانوس و چراغ نفتی و ... میشود و این وسایل قدیمیرا دست آدمهای فیلم میدهد. ای کاش فیلم با این آدمها، با این داستان و این نوع از مناسبات شخصیتها در زمان دیگری روایت میشد. «یه حبه قند» با این همه رعایت جزئیات مثل نخهای پنکه، لیوانهای شربت، پارچهای ضخیم و شیشه ای قدیمیو گریمهای نسبتا جالب، اثری چندان صمیمینیست.
لهجههایی که قابل درک نیست
برآیند بازیها نمره قبولی نمیگیرد و حداقل از فیلمی با این همه هیاهو انتظار بیشتری میرفت. نگار جواهریان که در پوسترها و تبلیغات فیلم روی چهره و بازی او تبلیغ زیادی شده همان «زهراسادات» فیلم «طلا و مس» است. بازی تکراری و درون گرای او خاطره درخششش در «طلا و مس»، «این جا بدون من» و حتی «هیچ» را تحت الشعاع قرار میدهد. ریما رامین فر که مشخصا برای تکرار همان شخصیت پر جنب و جوش «من یک مستاجرم» و «پایتخت» انتخاب شده است، جز یک لهجه همان اجرای قدیم را ارائه میکند. هر چند که بازی اش از بقیه بیشتر به چشم میآید. فرهاد اصلانی در نقش یک روحانی موفق تر از بقیه است و جنبه جدیدی از شخصیت یک روحانی را به سینمای کشور معرفی کرده است. سعید پورصمیمی هم در ایفای نقش یک آدم تلخ موفق است. بازی برخی از بازیگران از جمله هدایت هاشمی در نقش حمید به خاطر گریم عجیب و لمپن مانند از شخصیت خارج و به تیپهای سریال پهلو میزند. در کل لهجههای فیلم خوب از کار در نیامده اند و امکانات فنی سینماهای کشور هم در نامفهوم تر بودن دیالوگها موثر است.
چرا با یک شاهکار طرف نیستیم
ضمن احترام به تلاش میرکریمی و عواملش برای ساخت یک فیلم صمیمی، میتوان گفت فیلم در حد همان صفت صمیمی متوقف شده است و حائز شرایط شاهکار نیست. برای آن که بتوان فیلمیرا شاهکار معرفی کرد و انتظار داشت خاطره مشترک چند نسل باشد باید انتظار برآورده شدن چند نکته را در اثر داشت. اول این که فیلم مخاطب بدنه سینما و عادی را جذب کند و راضی نگه دارد و دوم این که نخستین مخاطب خاص را به همراه داشته باشد. نکته دیگر درباره شاهکار بودن این است که فیلم بتواند افق جدیدی را پیش روی سینمای کشور ایجاد کند. دستاورد جدیدی داشته باشد و منتظر بود بعد از آن، فیلمهای مشابهی هم ساخته شود. اما خود «یک حبه قند» به زحمت پیروی آثاری چون «مادر» مرحوم علی حاتمی و «مهمان مامان» داریوش مهرجویی است. به علاوه این که در فرم روایی در جایگاه پایینی نسبت به این دو فیلم بزرگ است.
مثالی از آثار خود میرکریمیمیزنیم: «زیر نور ماه» فیلمیکه روی لبه تیغ راه میرفت، شاید در فرم به قدرت «یک حبه قند» نبود اما حرفهایی را برای اولین بار در سینمای کشور زد. لحن جسارت آمیز فیلم چنان بستری در سینمای کشور ایجاد کرد که میتوان مدعی شد بدون «زیر نور ماه» سینمای کشور نه یک فیلم، که یک جریان را از دست داده بود. جریانی که سال قبل به «طلا و مس» ختم شد. چند مکث مرموزانه حاج ناصر پشت گوشی تلفن یا شخصیت «پسند» پس از مکالمه و در حالی که میخواهد به دایی خود چیزی بگوید نشان میدهد «یک حبه قند» با علم به این که مخاطب نیاز به تعلیق و داستان دارد، میخواهد ضمن بازی با ذهن مردم مسیر خود را برود و در نهایت، مخاطب را با چنین ترفندهایی نگه دارد. بدون آن که پاسخی به سوالاتش بدهد. در مجموع «یک حبه قند» تلاش موفقی برای زنده کردن روزهای گذشته است.
«یک حبه قند» تجربه ای نسبتا موفق از نامی آشنا و موفق در سینمای ما، به نام رضا میرکریمیاست. کسی که با «زیر نور ماه» مورد توجه قرار گرفت. با «خیلی دور، خیلی نزدیک» اوج گرفت و با اثری فاخر چون «به همین سادگی» ثابت کرد باید آثارش جدی گرفته شود و موفقیت اش را یک اتفاق ندانست. هرچند میرکریمیفیلمهای دیگری هم دارد اما آثار شاخصش که به آنها اشاره شد چنان توجه مخاطب خاص و عام را جلب کرد که همه در انتظار اثر بعدی اش باشند. اگر اثر جدیدش یعنی «یک حبه قند» همکاری نامهای بزرگی در مراحل مختلف چون تولید آنونس، طراحی پوستر و از همه مهم تر بازی و فیلم برداری را هم به همراه داشته باشد باز هم اتفاق خوشایند است که به راحتی قابل چشم پوشی نیست.
تمام داستان مثل یک حبه قند، کوچک است
دختر کوچک یک خانواده پرجمعیت میخواهد ازدواج کند. خواهران بزرگ ترش از راه میرسند و در منزل دایی عبوس خانواده دور هم جمع میشوند تا مقدمات ازدواج خواهر کوچک شان یعنی پسند (با بازی نگار جواهریان) را فراهم کنند، اما تقابل غم و شادی با اتفاقات غیرمنتظره ای شکل میگیرد و ... این چند خط ایده اصلی «یک حبه قند» است. فیلمی که با تیتراژی ساده که اصلا با فضای کلی فیلم همخوانی ندارد شروع میشود. ساختار روایی و موضوع اصلی داستان و حتی طراحی صحنه میتوانست ایدههای خوبی برای تیتراژ فراهم کند. اگر گوشی آیفون و یکی دو خودروی ابتدای فیلم نباشد ممکن است تصور کنید بیننده یکی از آثار مرحوم علی حاتمی هستید که روایتگر زندگی مردم در چند دهه قبل است. (هرچند این قیاس هم درست نیست)
احترام به ذائقه بصری مخاطب
رنگ، قابهای دیدنی و فیلم برداری زیبا در همان دقایق اولیه فیلم ذائقه بصری شما را به خود جذب میکند. به دوران کودکی میروید و یاد روزهایی میافتید که تمام فامیل منزل بزرگ تری دور هم بودند. منزلی بزرگ، آدمهایی شاد و سرزنده و کودکانی بازیگوش ... اما همین که فیلم گذشته را در ذهن مخاطب خود تداعی میکند یعنی روایت درستی از ایران امروز نیست. نگار جواهریان مثل فیلمهای کلاسیک دهه ۶۰ غرب، روی تاب نشسته است و سعی میکند سیبی را بچیند، موسیقی خوب فیلم هم حس تصاویر را تکمیل میکند اما در برابر این همه صحنه آرایی خوب و تصویربرداری رویایی این داستان است که از همان ابتدا کم میآورد. چند تلاش ساده برای نشان دادن سنت و مدرنیته در کنار هم نافرجام میماند. یک گوشی آیفون در دست نوعروس فیلم، یک نمایشگر مسطح که مردها با آن فیلم میبینند و شکارچی کهنه کاری که حالا به جای کشتن حیوانات به گربهها غذا میدهد. حال آن که تقابل یا تعامل یا هر چیز دیگری درباره سنت و مدرنیته باید در روابط شخصیتها یا خط روایی داستان شکل بگیرد نه در چند شی و اتفاق ساده که ربطی به داستان ندارد.
چراغ نفتی در سال ۹۰!
وقتی دیوارهای قدیمی، زنان با چادرهای رنگی و لهجه یزدی کم میآورد مدام برقها میرود تا فانوس چراغ نفتیهای قدیمیوارد داستان شوند و فضا شاعرانه تر شود و عجیب هم نیست که چرا خانواده فیلم برای مواقع قطع برق به جای چراغ قوه دست به دامن حدود ۲۰ فانوس و چراغ نفتی و ... میشود و این وسایل قدیمیرا دست آدمهای فیلم میدهد. ای کاش فیلم با این آدمها، با این داستان و این نوع از مناسبات شخصیتها در زمان دیگری روایت میشد. «یه حبه قند» با این همه رعایت جزئیات مثل نخهای پنکه، لیوانهای شربت، پارچهای ضخیم و شیشه ای قدیمیو گریمهای نسبتا جالب، اثری چندان صمیمینیست.
لهجههایی که قابل درک نیست
برآیند بازیها نمره قبولی نمیگیرد و حداقل از فیلمی با این همه هیاهو انتظار بیشتری میرفت. نگار جواهریان که در پوسترها و تبلیغات فیلم روی چهره و بازی او تبلیغ زیادی شده همان «زهراسادات» فیلم «طلا و مس» است. بازی تکراری و درون گرای او خاطره درخششش در «طلا و مس»، «این جا بدون من» و حتی «هیچ» را تحت الشعاع قرار میدهد. ریما رامین فر که مشخصا برای تکرار همان شخصیت پر جنب و جوش «من یک مستاجرم» و «پایتخت» انتخاب شده است، جز یک لهجه همان اجرای قدیم را ارائه میکند. هر چند که بازی اش از بقیه بیشتر به چشم میآید. فرهاد اصلانی در نقش یک روحانی موفق تر از بقیه است و جنبه جدیدی از شخصیت یک روحانی را به سینمای کشور معرفی کرده است. سعید پورصمیمی هم در ایفای نقش یک آدم تلخ موفق است. بازی برخی از بازیگران از جمله هدایت هاشمی در نقش حمید به خاطر گریم عجیب و لمپن مانند از شخصیت خارج و به تیپهای سریال پهلو میزند. در کل لهجههای فیلم خوب از کار در نیامده اند و امکانات فنی سینماهای کشور هم در نامفهوم تر بودن دیالوگها موثر است.
چرا با یک شاهکار طرف نیستیم
ضمن احترام به تلاش میرکریمی و عواملش برای ساخت یک فیلم صمیمی، میتوان گفت فیلم در حد همان صفت صمیمی متوقف شده است و حائز شرایط شاهکار نیست. برای آن که بتوان فیلمیرا شاهکار معرفی کرد و انتظار داشت خاطره مشترک چند نسل باشد باید انتظار برآورده شدن چند نکته را در اثر داشت. اول این که فیلم مخاطب بدنه سینما و عادی را جذب کند و راضی نگه دارد و دوم این که نخستین مخاطب خاص را به همراه داشته باشد. نکته دیگر درباره شاهکار بودن این است که فیلم بتواند افق جدیدی را پیش روی سینمای کشور ایجاد کند. دستاورد جدیدی داشته باشد و منتظر بود بعد از آن، فیلمهای مشابهی هم ساخته شود. اما خود «یک حبه قند» به زحمت پیروی آثاری چون «مادر» مرحوم علی حاتمی و «مهمان مامان» داریوش مهرجویی است. به علاوه این که در فرم روایی در جایگاه پایینی نسبت به این دو فیلم بزرگ است.
مثالی از آثار خود میرکریمیمیزنیم: «زیر نور ماه» فیلمیکه روی لبه تیغ راه میرفت، شاید در فرم به قدرت «یک حبه قند» نبود اما حرفهایی را برای اولین بار در سینمای کشور زد. لحن جسارت آمیز فیلم چنان بستری در سینمای کشور ایجاد کرد که میتوان مدعی شد بدون «زیر نور ماه» سینمای کشور نه یک فیلم، که یک جریان را از دست داده بود. جریانی که سال قبل به «طلا و مس» ختم شد. چند مکث مرموزانه حاج ناصر پشت گوشی تلفن یا شخصیت «پسند» پس از مکالمه و در حالی که میخواهد به دایی خود چیزی بگوید نشان میدهد «یک حبه قند» با علم به این که مخاطب نیاز به تعلیق و داستان دارد، میخواهد ضمن بازی با ذهن مردم مسیر خود را برود و در نهایت، مخاطب را با چنین ترفندهایی نگه دارد. بدون آن که پاسخی به سوالاتش بدهد. در مجموع «یک حبه قند» تلاش موفقی برای زنده کردن روزهای گذشته است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: khorasannews.com
مطالب پیشنهادی:
بازیگر «یه حبه قند»: تكهای از خاطرههایمان در فیلم است
چرا باید به تماشای «یه حبه قند» رفت؟
عکسهای جالب از «یه حبه قند»
منبع: khorasannews.com
مطالب پیشنهادی:
بازیگر «یه حبه قند»: تكهای از خاطرههایمان در فیلم است
چرا باید به تماشای «یه حبه قند» رفت؟
عکسهای جالب از «یه حبه قند»
تلاش برای نگاهی منصفانه و بیطرف به «یه حبه قند» رضا میركریمی
درباره فیلمی با همایش رنگ و نور
درباره فیلمی با همایش رنگ و نور