Moneyball
مانیبال
محصول سال 2011
هنرپیشگان: براد پیت، جونا هیل، فیلیپ سیمور هافمن
کارگردان: بنت میلر
زمانی که فیلم آغاز میشود با نمایش لحظاتی از بازی بیسبال به نظر میرسد با فیلمی ورزشی و با سوژهای تکراری روبرو هستیم و همچون فیلم "با استعداد" «باری لوینسون» و یا "برای عشق به بازی" «سام ریمی» قرار است گوشههایی از زندگی یک بازیکن بیسبال را شاهد باشیم. اما هر چه از زمان فیلم میگذرد مشخص میشود که این فیلم تفاوتی زیادی با اینگونه فیلمها دارد. در "مانیبال" نه قرار است قهرمان بیسبال را ببینیم و نه به دیدن لحظات طولانی از بازی بیسبال بنشینیم.

این فیلم که بر اساس کتابی بنام "مانیبال: هنر بردن بازی ناعادلانه" نوشته مایکل لوئیز ساخته شده است، در اصل سیر تحولی شخصیتیست بنام "بیلی بین" که روزی با یک انتخاب اشتباه وارد دنیای پر فراز و نشیب بیسبال شده و اینک پس از گذشت 26 سال خود را در نقطه ای میبیند که نه راه بازگشت به گذشته و تغییر آن را دارد و نه امید چندانی به آینده.
او که مدیریت تیم اوکلند را بر عهده دارد و چند سالیست با ورود به دوران میان سالی و مواجهه با باختهای مکرر تیمش آمال و آرزوهایش را برباد رفته میبیند و آرام آرام اختلال افسردگی در وی نمایان میشود، با تلاش زیاد سعی دارد با این مسئله مبارزه کرده و خود را همچنان بانشاط و سرزنده نشان دهد.
با توجه به شرایط روحی بیلی و وضعیت تیم اوکلند که ارتباط تنگاتنگی با بیلی دارد میتوان فیلم را به سه بخش کلی تقسیم کرد:
1- باخت تیم اوکلند تا زمان آشنایی بیلی با پیتر برند و گفتگوی آن دو در پارکینگ.
2- یک فلاشبک ذهنی وسپس خرید پیتر از کلیولند و ورود وی به باشگاه اوکلند بعنوان آنالیزور تا زمانیکه بیلی تصمیم میگیرد بازیکنان را اخراج کند.
3- تصمیم به اخراج بازیکنان تیم و سپس کسب موفقیتهای پی در پی برای اوکلند تا انتها.
در قسمت اول که با صحنههایی از یک مسابقه بیسبال بین تیم اوکلند و یانکیهای نیویورک شروع میشود، مشخص شده که تیم اوکلند با واگذاری بازی، این فصل مسابقات را از دست داده است. از همان سکانس ابتدایی، معرفی شخصیت بیلی به عنوان محور شکلگیری قصه آغاز میشود.
او تنها روی صندلیهای استادیوم باشگاه اوکلند نشسته و با کلید خاموش و روشن رادیو بازی میکند و همه چیز گویای اینست که از باخت تیم به شدت ناراحت است. اما بدلیل غروری که در وجود اوست این مطلب را بروز نمیدهد تا زمانیکه از باشگاه خارج شده و مطمئن است دیده نمیشود. در آن لحظه است که بیلی تمام خشم خود را از وضعیت تیم و موقعیتی که در آن قرار دارد با پرتاب کردن رادیو به بیرون از اتومبیل و پس از آن لگدکوب کردن رادیو بروز میدهد.
کارگردان با همین شیوه و تاکید زیاد بر تنهایی بیلی در نماهای مختلف این سکانس و سکانس های دیگر درونگرایی بیلی را به خوبی نشان میدهد؛ و برای تاکید بر شخصیت درونگرای بیلی و همچنین نشان دادن گذشته وی که ارتباط زیادی با وضعیت کنونیاش دارد، با نفوذ به اعماق ذهنیت روانی بیلی و با استفاده از فلاشبکهای ذهنی در این قسمت و قسمتهای بعدی چگونگی ورود وی به دنیای بیسبال را نیز به تصویر میکشد.
در حقیقت ما بجز آنچه بیلی از گذشته در ذهنش مرور میکند نکته چندانی از دیگر شخصیتهای نمیشنویم. البته کارگردان قصد ندارد به بیننده بگوید که دیگران از گذشته وی با خبر نیستند بلکه این شیوه تنها برای پرداخت شخصیت بیلی بکار رفته است.
وجه دیگری از شخصیت بیلی، نگاه وی به نقاط ضعف خود و تیمش، و در واقع نگاه بدبینانهایست که در طول این 26 سال پیدا کرده است. به عنوان مثال در همین قسمت زمانیکه مربیان و آنالیزورهای تیم برای فصل آینده در حال برنامه ریزی و گفتگوی هستند، بیلی با حرکات دست خود به نشانه وراجی کردن مربیان و آنالیزورها آنها را به تمخسر گرفته و با نگاهی بد بینانه و ناامید کننده در مورد طبقه بندی تیمها میگوید "اول تیمهای ثروتمند، دوم تیمهای فقیر و بدبخت، بعد آشغالها و بعد هم تیم ما"
در انتهای این قسمت پیتر که بشدت مورد توجه بیلی قرار گرفته، طی دیالوگی این نکته را به بیلی میگوید که موفقیت یک تیم بر خلاف تصور همگان به ثروت زیاد و بازیکنان معروف و گران قیمت ارتباط چندانی نداشته و میتوان با بازیکنانی ارزان قیمت و استفاده از توانایی های هرکدام درجای خود به پیروزی رسید.
(در اینجا باید به این نکته نیز اشاره شود که شخصیت پردازی خوب فیلم بدون بازی بسیار جذاب براد پیت بی معنا میبود. واضح است که او توانسته به جزئیات شخصیت و ظرافتهای آن کاملا پی برده و تصور نمیرود هنرپیشه دیگری میتوانست شخصیت بیلی را بدین زیبایی بازی کند بعنوان مثال درونگرایی و غرور بیلی که مشخصه اصلی اوست از تمام حرکات و ژشتها و حالات چهره پیت به خوبی پیداست)
قسمت دوم با یک فلاشبک شروع میشود که مرور خاطرات بیلیست و طی آن مشخص میشود که بیلی در 18 سالگی میتوانسته به دانشگاه برود ولی با یک انتخاب اشتباه وارد دنیای بیسبال شده است. در ادامه پس از آنکه بیلی با پیتر تماس میگیرد و مسئله خرید پیتر از کلیولند را میگوید در چند نما، ورود پیتر به باشگاه نشان داده میشود.
صحنه ورود پیتر حاوی نکات بسیار جالبی بوده و با فلاشبک ابتدایی این قسمت ارتباط دارد. زمانیکه او به درب ورودی باشگاه میرسد در نمایی شاهد سقوط پوسترهای سه بازیکن بزرگ اوکلند هستیم که بیلی به آنها بسیار دلبسته بود ولی نتوانست از رفتن آنها جلوگیری کند.
با کنار هم قرار دادن این صحنه و فلاشبک این نتیجه حاصل میشود که پیتر با ورود به باشگاه و زندگی بیلی، قرار است موجب ریزش بسیاری از تعلقات و دلبستگیهای بیلی شده و راه و روش دیگری را به او نشان دهد. درحقیقت پیتر و آنالیزهای وی قرار است جای آنها را برای بیلی پر کرده و اینطور به نظر میرسد که پیتر نیمه گم شده بیلیست، نیمه دانشگاه رفته و تحصیل کرده.
در ادامه هر چه رابطه بیلی و پیتر عمیقتر میشود و در عین حال مربی تیم به نکات فنی و آنالیزهای پیتر بی توجهی نشان میدهد، رفتار بیلی نیز تغییر میکند؛ به گونهای که در انتهای قسمت دوم و پس از باخت اوکلند در یکی از مسابقات، در صحنهای بیلی درونگرا رفتاری میکند که مختص افراد کاملا برونگراست. وی پس آنکه متوجه میشود بعد از باخت تیم بازیکنان در حال شادی هستند وارد رختکن شده و با عصبانیت بسیار زیاد با آنها برخورد کرده و هنگام خروج از رختکن کلمن پر از یخ را نیز به زمین میکوبد.
پس از آنکه در صحنهای در فرودگاه بیلی با دخترش خداحافظی میکند قسمت سوم شروع میشود و ابتدا شاهد صحنهای هستیم که بیلی در حال رانندگیست و ناگاه تصمیم به دور زدن میگیرد بعد توقف کرده و باز دور میزند و دوباره توقف کرده و پس از تاملی میگوید " آره ". ارتباط این صحنه و صحنه فرودگاه در ادامه به سرعت آشکار میشود.
آنجا که بیلی در دفترش پس از اقدام به فروش دو بازیکن مشهور تیم به پیتر که عواقب این تصمیم را به وی تذکر میدهد، میگوید " آره حق باتوئه، ممکن کارم رو از دست بدم، در هر صورت من یه مرد 44 ساله ام با یه دیپلم و یه دختر که دوست دارم بفرستمش کالج " و اینگونه ادامه میدهد " مشکل اینجاست که تو احساس میکنی باید کارمون رو توضیح بدیم، نه به هیچ کس توضیح نده؛ میخوام این تجربه رو از سر بگذرونم، چه خوب چه بد".
در این صحنه است که تحول روحی و تصمیم انقلابی که او در اتومبیل گرفت و با رفتن دخترش که تنها امید زندگی اوست، مشخص میشود. در واقع صحنه اتومبیل غلبه بیلی بر شکها و تردیدهایش است اما در فیلم برای آنکه بر شخصیت درونگرای وی تاکید شده باشد تصمیم بیلی را در صحنههای بعدی شاهدیم.
اثرات این تحول روحی و تصمیم انقلابی در ادامه، هم در وضعیت تیم و هم در پیتر و بیلی بوضوح دیده میشود بطوریکه آن دو در کنار یکدیگر با بازیکنان تیم رابطه صمیمیایجاد کرده و عوامل پیروزی در مسابقات را به آنها توضیح میدهند و در عین حال تیم نیز یکی پس از دیگری در بازیها به پیروزی میرسد.
مانیبال
محصول سال 2011
هنرپیشگان: براد پیت، جونا هیل، فیلیپ سیمور هافمن
کارگردان: بنت میلر
زمانی که فیلم آغاز میشود با نمایش لحظاتی از بازی بیسبال به نظر میرسد با فیلمی ورزشی و با سوژهای تکراری روبرو هستیم و همچون فیلم "با استعداد" «باری لوینسون» و یا "برای عشق به بازی" «سام ریمی» قرار است گوشههایی از زندگی یک بازیکن بیسبال را شاهد باشیم. اما هر چه از زمان فیلم میگذرد مشخص میشود که این فیلم تفاوتی زیادی با اینگونه فیلمها دارد. در "مانیبال" نه قرار است قهرمان بیسبال را ببینیم و نه به دیدن لحظات طولانی از بازی بیسبال بنشینیم.

او که مدیریت تیم اوکلند را بر عهده دارد و چند سالیست با ورود به دوران میان سالی و مواجهه با باختهای مکرر تیمش آمال و آرزوهایش را برباد رفته میبیند و آرام آرام اختلال افسردگی در وی نمایان میشود، با تلاش زیاد سعی دارد با این مسئله مبارزه کرده و خود را همچنان بانشاط و سرزنده نشان دهد.
با توجه به شرایط روحی بیلی و وضعیت تیم اوکلند که ارتباط تنگاتنگی با بیلی دارد میتوان فیلم را به سه بخش کلی تقسیم کرد:
1- باخت تیم اوکلند تا زمان آشنایی بیلی با پیتر برند و گفتگوی آن دو در پارکینگ.
2- یک فلاشبک ذهنی وسپس خرید پیتر از کلیولند و ورود وی به باشگاه اوکلند بعنوان آنالیزور تا زمانیکه بیلی تصمیم میگیرد بازیکنان را اخراج کند.

در قسمت اول که با صحنههایی از یک مسابقه بیسبال بین تیم اوکلند و یانکیهای نیویورک شروع میشود، مشخص شده که تیم اوکلند با واگذاری بازی، این فصل مسابقات را از دست داده است. از همان سکانس ابتدایی، معرفی شخصیت بیلی به عنوان محور شکلگیری قصه آغاز میشود.
او تنها روی صندلیهای استادیوم باشگاه اوکلند نشسته و با کلید خاموش و روشن رادیو بازی میکند و همه چیز گویای اینست که از باخت تیم به شدت ناراحت است. اما بدلیل غروری که در وجود اوست این مطلب را بروز نمیدهد تا زمانیکه از باشگاه خارج شده و مطمئن است دیده نمیشود. در آن لحظه است که بیلی تمام خشم خود را از وضعیت تیم و موقعیتی که در آن قرار دارد با پرتاب کردن رادیو به بیرون از اتومبیل و پس از آن لگدکوب کردن رادیو بروز میدهد.

در حقیقت ما بجز آنچه بیلی از گذشته در ذهنش مرور میکند نکته چندانی از دیگر شخصیتهای نمیشنویم. البته کارگردان قصد ندارد به بیننده بگوید که دیگران از گذشته وی با خبر نیستند بلکه این شیوه تنها برای پرداخت شخصیت بیلی بکار رفته است.
وجه دیگری از شخصیت بیلی، نگاه وی به نقاط ضعف خود و تیمش، و در واقع نگاه بدبینانهایست که در طول این 26 سال پیدا کرده است. به عنوان مثال در همین قسمت زمانیکه مربیان و آنالیزورهای تیم برای فصل آینده در حال برنامه ریزی و گفتگوی هستند، بیلی با حرکات دست خود به نشانه وراجی کردن مربیان و آنالیزورها آنها را به تمخسر گرفته و با نگاهی بد بینانه و ناامید کننده در مورد طبقه بندی تیمها میگوید "اول تیمهای ثروتمند، دوم تیمهای فقیر و بدبخت، بعد آشغالها و بعد هم تیم ما"
در انتهای این قسمت پیتر که بشدت مورد توجه بیلی قرار گرفته، طی دیالوگی این نکته را به بیلی میگوید که موفقیت یک تیم بر خلاف تصور همگان به ثروت زیاد و بازیکنان معروف و گران قیمت ارتباط چندانی نداشته و میتوان با بازیکنانی ارزان قیمت و استفاده از توانایی های هرکدام درجای خود به پیروزی رسید.

قسمت دوم با یک فلاشبک شروع میشود که مرور خاطرات بیلیست و طی آن مشخص میشود که بیلی در 18 سالگی میتوانسته به دانشگاه برود ولی با یک انتخاب اشتباه وارد دنیای بیسبال شده است. در ادامه پس از آنکه بیلی با پیتر تماس میگیرد و مسئله خرید پیتر از کلیولند را میگوید در چند نما، ورود پیتر به باشگاه نشان داده میشود.
صحنه ورود پیتر حاوی نکات بسیار جالبی بوده و با فلاشبک ابتدایی این قسمت ارتباط دارد. زمانیکه او به درب ورودی باشگاه میرسد در نمایی شاهد سقوط پوسترهای سه بازیکن بزرگ اوکلند هستیم که بیلی به آنها بسیار دلبسته بود ولی نتوانست از رفتن آنها جلوگیری کند.
با کنار هم قرار دادن این صحنه و فلاشبک این نتیجه حاصل میشود که پیتر با ورود به باشگاه و زندگی بیلی، قرار است موجب ریزش بسیاری از تعلقات و دلبستگیهای بیلی شده و راه و روش دیگری را به او نشان دهد. درحقیقت پیتر و آنالیزهای وی قرار است جای آنها را برای بیلی پر کرده و اینطور به نظر میرسد که پیتر نیمه گم شده بیلیست، نیمه دانشگاه رفته و تحصیل کرده.

پس از آنکه در صحنهای در فرودگاه بیلی با دخترش خداحافظی میکند قسمت سوم شروع میشود و ابتدا شاهد صحنهای هستیم که بیلی در حال رانندگیست و ناگاه تصمیم به دور زدن میگیرد بعد توقف کرده و باز دور میزند و دوباره توقف کرده و پس از تاملی میگوید " آره ". ارتباط این صحنه و صحنه فرودگاه در ادامه به سرعت آشکار میشود.
آنجا که بیلی در دفترش پس از اقدام به فروش دو بازیکن مشهور تیم به پیتر که عواقب این تصمیم را به وی تذکر میدهد، میگوید " آره حق باتوئه، ممکن کارم رو از دست بدم، در هر صورت من یه مرد 44 ساله ام با یه دیپلم و یه دختر که دوست دارم بفرستمش کالج " و اینگونه ادامه میدهد " مشکل اینجاست که تو احساس میکنی باید کارمون رو توضیح بدیم، نه به هیچ کس توضیح نده؛ میخوام این تجربه رو از سر بگذرونم، چه خوب چه بد".
در این صحنه است که تحول روحی و تصمیم انقلابی که او در اتومبیل گرفت و با رفتن دخترش که تنها امید زندگی اوست، مشخص میشود. در واقع صحنه اتومبیل غلبه بیلی بر شکها و تردیدهایش است اما در فیلم برای آنکه بر شخصیت درونگرای وی تاکید شده باشد تصمیم بیلی را در صحنههای بعدی شاهدیم.
اثرات این تحول روحی و تصمیم انقلابی در ادامه، هم در وضعیت تیم و هم در پیتر و بیلی بوضوح دیده میشود بطوریکه آن دو در کنار یکدیگر با بازیکنان تیم رابطه صمیمیایجاد کرده و عوامل پیروزی در مسابقات را به آنها توضیح میدهند و در عین حال تیم نیز یکی پس از دیگری در بازیها به پیروزی میرسد.
www.seemorgh.com/culture
منبع: زندگی ایده آل
مطالب پیشنهادی:
مطالب پیشنهادی:
معرفی فیلم های روز جهان: سایه های تاریکی
معرفی فیلم های روز جهان: کلبه ای در جنگل
فیلمهایی که به دنبال عدالت هستند!
بهترین لحظه های مراسم اسکار از آغاز تاکنون +عکس
گزارش تصویری: 30 سال بهترین بازیگران زن برنده اسکار!
فیلمهایی که به دنبال عدالت هستند!
بهترین لحظه های مراسم اسکار از آغاز تاکنون +عکس
گزارش تصویری: 30 سال بهترین بازیگران زن برنده اسکار!