کیمیا حسینی
کیمیا حسینی دخترک ریزجثه 9 ساله ای است که این شانس را داشت تا کارگردانی مثل اصغر فرهادی به سراغش بیاید و در هفت سالگی شروع اولین تجربه بازیگری اش به اسکار ختم شود.....

                                                         
کیمیا حسینی دخترک ریزجثه 9 ساله ای است که این شانس را داشت تا کارگردانی مثل اصغر فرهادی به سراغش بیاید و در هفت سالگی شروع اولین تجربه بازیگری اش به اسکار ختم شود.
 او در این دو سال سه فیلم دیگر هم بازی کرد و «سلام بر فرشتگان»، «فرزندخوانده» و «عملیات مهد کودک» را هم به کارنامه اش اضافه کرد. بازیگر خردسال فیلم ممتاز فرهادی، اصلیت اصفهانی دارد و همشهری او محسوب می شود.

 او چند سال هم در اهواز زندگی کرد اما به خاطر شغل پدرش به تهران آمد و دست بر قضا بازیگر شده است. او در دیدار با خبرنگار با لحن کودکانه ای که معلوم بود دوست دارد فضای مصاحبه را تجربه کند، گفت: «با من هم مصاحبه می کنید؟» ادای کلمات و صحبت کردن او آنقدر شیرین و شنیدنی است که حیفم آمد صحبت هایش را در قالب گفت و گوی رسمی بیاورم.
به خاطر ضبط صدایش فکر می کرد از طرف رادیو آمده ام. آخر صحبت هایمان وقتی پرسیدم برای حرف آخر چه دوست داری بگویی گفت: «شما دارید ضبط می کنید اما من اولش یادم رفت سلام کنم». شنیدنی های بیشتر را از زبان خودش بشنوید:

چطور شد برای فیلم «جدایی ...» انتخاب شدی؟
- از طریق کانون پرورش فکری کودکان انتخاب شدم. تو دفتر آقای فرهادی از 70 بچه تست گرفتند. برای بار دوم که خواستند تست بدهم فهمیدم برای این نقش کاندیدا شدم تا اینکه یک روز گفتند از از بین کاندیداها من را برای نقش انتخاب کردند. مادرم مربی انیمیشن کانون بود و من هم آنجا کلاس می رفتم.

بازیگری را دوست داری؟
- راضی ام که بازیگر شدم. یکم سختم است اما خیلی سخت هم نیست. اصلا نمی خواهم غر بزنم که چرا تا 2 نصف شب اینجا می مانم. دیگر عادت کرده ام چون حتما وقتی هم که بزرگ شوم و هر جایی که بخواهم کار کنم باید قبول کنم که سختی هایی دارد.

اینکه هم باید بازی کنی هم بروی مدرسه سختت نیست؟
- من الان کلاس سوم هستم. برای «سلام بر فرشتگان» چون از 2 تا 5 صبح آفیش بودم صبح ها همیشه خسته بودم و زنگ دوم می رفتم مدرسه، آخر ساعت هم ماشین می آمد دنبالم می رفتم سر فیلمبرداری و دوباره تا 5 صبح من کار می کردم.
خوشبختانه معلمم سختگیر نبود. خیلی با من مهربان بود و شرایطم را درک می کرد. تازه وقتی هم که فهمید من بازیگرم خیلی خوشحال شد. من هم همیشه سعی می کردم امتحاناتم را به موقع بدهم و هر روزی که کار نداشتم به موقع مدرسه بروم.

در «جدایی» من کلاس اول بودم و چون در تابستان فیلمبرداری می شد خیلی مشکل مدرسه نداشتم. از وقتی به جامعه سینما آمدم و با فرهنگ آدم هایش آشنا شدم کم کم از سینما خوشم آمد. به همین خاطر سعی می کنم طوری باشم که هم به درسم برسم هم کارم.

نمره هایت چطور است؟
- خب همه بچه ها می گویند بیست من هم همین را می گویم. اما الان درس های ما دیگر نمره ای نیست و من هم در رتبه بندی ها «خیلی خوب» شده بودم.

تا حالا فکر کردی دوست داری چه نقشی بازی کنی؟
- دوست دارم نقش کمدی به من پیشنهاد بدهند. دوست دارم نقش اصلی باشد اما نقش خوبی باشد نه از آنهایی که هیچ کس سینما نمی رود.

وقتی خودت برای اولین بار فیلمت رو روی پرده سینما دیدی چه حسی داشتی؟
- خیلی خوشحال شدم. اصلا یه جوری بودم. اشک تو چشمام جمع شده بود. به خودم گفتم من این فرصت رو داشتم که عکسم رو پرده سینما دیده بشه.

شبی که «جدایی ...» اسکار گرفت چطور؟
- آن شب خیلی خوشحال شدم. یک احساسی که خیلی خاص بود. لحظه ای که اسم ها رو اعلام می کردند همش به خودم می گفتم حتما به آقای فرهادی هم اسکار می دهند و دادند و خوشحالی ام طور عجیبی بود. با اینکه می دانستم اسکار می گیرند اما انگار باز هم نگران بودم خیلی دوست دارم باز هم با ایشان کار کنم.

کارگردان هایی که تا الان برایشان بازی کردی چطور بودند؟
- آقای اژدری معمولی بود. آقای نیکخواه هم معمولی بود اما آقای فرهادی یک ذره فرق داشت. او استعداد من رو کشف کرد. آقای اژدری هم چیزهایی به من یاد داد اما آقای نیکخواه آزاد نه. فقط از من بازی می گرفت ولی خب چون کارگردان کودک بود یک چیزهای خوبی هم سر فیلمبرداری به من می گفت. با اینکه آقای فرهادی فرق داشت اما از هر کسی یک چیزهایی یاد گرفتم بالاخره.

بزرگ شدی دوست داری چکاره شوی؟
- دوست دارم مخترع شم. یعنی دوتا شغل داشته باشم. هم بازیگر هم مخترع. دلم می خواهد یک ماشین زمان اختراع کنم و با مردم در لباس های مختلف آشنا بشم. بیشتر دوست دارم به عقب برم ولی خب آینده رو هم دلم می خواد ببینم.
تو این فکرم که آینده بهتر است اصلا گذشته دیگه نه. فقط می رم آینده رو می بینم. ولی اگر بروم دانشگاه رشته گرافیک را دوست دارم. مامانم انیمیشن متحرک می سازد. من هم یک چیزهایی بلدم اما خب دوست دارم بیشتر یاد بگیرم.

برای تفریح چه کارهایی خوشحالت می کند؟
- درباره اش فکر نکرده ام. آخه با همه چی حال می کنم اما وقتی بیکار می شوم دلم می خواد برم پارک ارم یا پارک لاله. البته بیشتر جاهای نزدیک رو دوست دارم. بعضی وقتا تصمیم می گیریم برم خونه دوستم اما نمی شه برم بعد می گم برم خونه اون یکی دوستم باز نمی شه برم بعدش دیگه بی خیال می شم.

بزرگترین آرزویی که داری، چیه؟
- اولین آرزوم اینه که یکی از دوستای مدرسم که دور از جون شما رو ویلچیر می شینه و نمی تونه راه بره پاش خوب بشه. خیلی دلم براش می سوزه همیشه هم براش دعا می کنم.
دومین آرزوم اینه که همه بچه های سرطانی، بچه های کار و همه اون بچه هایی که مشکل دارند راحت زندگی کنند و دیگه هیچ بچه ای تو پرورشگاه نباشه. سومین آرزومم اینه که فیلمم بازم پروانه زرین بگیره و جایزه های خوب به من و فیلمم بدهند و یک بازیگر خوب بشوم.

از اینکه شرایط دوستان همسن و سالت را نداری ناراحت نیستی؟
- اینکه مثل بچه های عادی نیستم کمی اذیتم می کند. الان همه دوست هایم تابستان کلاس می روند ولی من باید سر فیلمبرداری باشم اما اصلا ناراحت نیستم. به خودم می گویم خب این هم برای من یک کلاس است.

انگار تابستان شده و من هم کلاس بازیگری ثبت نام کرده ام. من خیلی با بچه های دیگر فرق دارم. مثلا بچه های همسن و سال من نمی توانند تا 5 صبح بیدار بمانند اما من می توانم. به دوستانم که می گفتم بیدار ماندن سخت است قبول نمی کردند تا اینکه سر فیلمبرداری «سلام بر فرشتگان» همکلاسی هایم همه جلوی دوربین آمدند همه گفتند ما هم بلدیم اینجا که خیلی خوبه بعد یهو همشون خسته شدند هی می گفتند گرممون شده پس کی تموم می شه منم می گفتم باید طاقت بیارید وقت ناهار که شد آنقدر که خسته و گرسنه بودند همه حمله کردند (می خندد) ولی برای بچه ها هم تجربه خوبی بود.
 حالا یک مشکلی که پیدا کردم اینکه بچه ها دائم می پرسند پس کی فیلممون بیرون میاد منم هی می گم نمی دونم. آنها فکر می کنند مسئول پخش فیلم منم.



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
  
منبع: روزنامه تماشا



مطالب پیشنهادی:
هنگامه قاضیانی: وصیت نامه ام را در 28 سالگی نوشتم!
پرویز پرستویی، سوپر استاری از دل فقر و محله های جنوب شهر
گفتگویی صمیمی با بازیگر محبوب سینما و تلویزیون!
یک گفتگوی مفصل با لیلا حاتمی
بازیگر پیشکسوت: لجبازی بازیگرم كرد