فرزند خاک زیباترین و پرمعناترین فیلم است، چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پایان آن نیز همان وصل، وصل بدین معنا که زن سید مصطفی...

      
 
 
   فیلم سینمایی فرزند خاک فیلمی ‌است که این روزها در سینماهای کشور بر روی پرده سینما رفته است. به راستی این فیلم که به کارگردانی محمد علی آهنگر جایگاه واقعی و حق به جانب خود را در کانون سینمای ایران باز کرده، از چه محاسن و ویژگی‌های ویژه ای بهره می‌جوید. از این منظر مهم‌ترین فاکتور این فیلم که خود را از دیگر فیلم‌های سینمایی متفاوت و مجزا می‌نماید، شاید همان نام بدیع و با مفهومی‌باشد که بر روی آن نهاده شده و البته ارتباط موضوع و محتوای فیلم نیز که با هم همگن و عجین شده اند از دیگر عناصر مهم و پربار فیلم است. اگر چه محمد علی باشه آهنگر در گرداندن این فیلم دقت فراوان و تلاش مضاعف گذاشته است اما تشریح مقوله خاک در زوایای مختلف که تاکنون از سوی هیچ فیلم سازی در این حد و نصاب برجسته و تصویر نشده است از دیگر فاکتورهای برتر و بی بدیل و قابل تامل و توجه تماشاگر است. فیلم فرزند خاک کارگردان سعی کرده که فرهنگ استقامت و پایداری و فرهنگ شهید و شهادت را با خاک درآمیزد و این در آمیختگی به گونه ای است که خاک در زوایای مختلف به خصوص معنویب و اعتقادی محل بحث و وارسی است.
سید مصطفی از بچه‌های مذهبی و متدینی است که در جبهه‌های غرب کشور حاضر شده و پس از آن توسط دشمن اسیر و به شهادت می‌رسد. اما آنچه که از محتوای فیلم پیداست گویی که به دست کردهای شیعه در خاک کردستان عراق به عاریت به خاک سپرده می‌شود. می‌توان گفت که دو نکته مهم در ابتدای فیلم، بسیار حائز اهمیت جلوه می‌نماید. نخست کارگردان ادبیاتی را تشریح می‌کند که دقیقا همان ادبیات مصداق بارز و به اصطلا ح عصاره فیلم به شمار می‌رود. ادبیات بدین مفهوم که ملوان به ناخدا می‌گوید: ناخدا انگشترم از دستم افتاد در دریا، و ناخدا نیز در جواب می‌گوید: ناراحت مباش گمشده ات پیدا می‌شود.
به بیانی منظور ناخدا این است که من ناخدای دریا هستم، پس گمشده شما پیدا خواهد شد. در ثانی پخش موسیقی دلگشایی است که دقیقا با موضوع و محتوای فیلم متوازن است، موسیقی ای که پیامش پیامی‌به رنگ و شمایل پیدایی و وصل است. بنابراین هدف اصلی زنی که از تهران به اتفاق پسرش به جبهه‌های جنوب می‌رود، پیدا کردن جسد شوهر مفقودالا ثرش به نام سید مصطفی است. اوج کار فیلم نامه نویس و کارگردان فیلم در آنجا است که زن سید مصطفی با دادن مقداری پول از سوی زنی کردتبار که ظاهرا شوهرش قاچاقچی بوده و بر اثر همین کار از دست رفته است و اکنون کارش پیدا کردن و تحویل اجساد گمشده بچه‌های جبهه و جنگ به کانون تجسس مفقودالا ثرهاست، که در این جا باید گفت این کانون سعی در تفهیم و انتقال خیلی از فرهنگ‌ها و رویدادهای تاریخی زمان جنگ را به نسل سوم و چهارم دارد (جا انداختن فرهنگ استقامت و پایداری و ویژگی‌های خاص آن به نسل جوان).
در این فیلم همانطور که ذکر آن رفت یکی خاک است که منشا اثر وحیات است و دیگر بحث اعتقادی و معنوی خاک می‌باشد و نویسنده فیلم نیز براساس آموز ه‌های دینی و آیین قرانی در حرکت است چه اینکه نامگذاری این فیلم موید این مدعاست بی شک آنچه که در بطن فیلم اتفاق می‌افتد و در معنای فیلم تاثیر می‌گذارد دقیقا معارف دینی و الهی است نامگذاری این فیلم بدین خاطر که می‌توان دو نوع مفهوم را از فرزند خاک دریافت. نخست همان قاعده از خاک بودن و به خاک پیوستن است که آیات قرآن خود بیانگر این مصداق است و دیگر می‌تواند پیامی‌باشد که فرهنگ اصل و نسب را بازگو می‌کند چرا که دفن کردن جسد سید مصطفی شهید گمنام در خاک خود یک نوع فرهنگ متداول و پایدار برای ما ایرانیان به شمار می‌رود.
در این فیلم علا وه بر این موارد ما با دو نوع فرهنگ گونه به گون نیز مواجه می‌شویم یکی همان فرهنگ رسمی ‌و رایج پایتخت است که این فرهنگ در یک زن تهرانی که از نزدیک عرصه جنگ را تجربه نکرده دیده می‌شود و دیگر فرهنگ اصیل ودست نخورده مردمان شجاع و صادق مهمان نواز روستاهای کردستان است.
یعنی کارگردان باتکنیک و ظرافت خاصی فرهنگ مهمان نوازی و بکر این مناطق را تصویر می‌کند. مضاف بر اینکه ما در پایان فیلم به یک اختلا ط فرهنگی برخورد می‌کنیم. شاید مخاطب تصور دارد که ما در این جا با دو نوع فرهنگ متضاد مواجه ایم که امکان کنار آمدن با هم میسور نیست ولی چون این دو فرهنگ هدفی واحد را دنبال می‌کنند بنابراین امکان این اختلا ط فرهنگی ممکن است.
فرزند خاک زیباترین و پرمعناترین فیلم است چرا که آغاز آن به رنگ وصل است و پایان آن نیز همان وصل، وصل بدین معنا که زن سید مصطفی تا جسد شوهرش را پیدا نکند آرام نمی‌گیرد و وصل در پایان نیز بدین مفهوم که فرزند خاک را باید بزرگ کند یعنی در فیلم دو نوع فرزند خاک در حوصله تفهیم مخاطب می‌گنجد.
یکی همان سید مصطفی است که جز مشتی استخوان چیز دیگری از آن یافت نمی‌شود و دیگر پسری است که در این تجسس به دنیا می‌آید و جالب اینجاست که مادر بچه می‌میرد و پسرش را زن مصطفی با جنازه مادرش به خاک ایران می‌آورد و اسم پسر را نیز مصطفی می‌گذارد (یعنی فرزند خاک در فیلم، دو مفهوم دارد یکی خود مصطفی است که فرزند خاک می‌شود و دیگر بچه ای است که متولد می‌شود و زن مصطفی آن را مصطفی نام می‌گذارد) با این تفاصیل فیلم فرزند خاک به کارگردانی محمد علی آهنگر فیلمی ‌است متفاوت و متنوع و البته مجزا; متفاوت بدین سان که هم از نظر نام متفاوت است و هم از نظر محتوا و پیام. و مجزا بدین مفهوم که فرهنگ شهادت را در دفاع مقدس از زوایایی نو و به لهجه خاک تشریح می‌کند. اما نکته بسیار مهمی ‌که باید به آن اشاره داشت، همخوانی این فیلم در دو جنبه نام و محتواست. این فیلم که فرزند خاک نام گرفته است و البته آنچه که از محتوای فیلم پیداست نیز کلافی عمیق می‌باشد که در فرم و محتوای فیلم به چشم می‌آید. یعنی نام فیلم همان محتوای فیلم است و محتوای فیلم نیز به دنبال رساندن بار مفهومی‌ نام فیلم. در این جاست که باید گفت چنین تداخلی در نام و محتوای اشعار نگارنده این مقوله نیز به چشم می‌خورد و شاعر به سهولت باب تازه ای را نسبت به مقوله خاک برای خواننده باز می‌کند. به طوری که در نثرهای ادبی ذیل می‌توان به این ارتباط موضوع با محتوا پی برد، افزون بر اینکه مقوله خاک هر چند مقوله تازه ای نیست و در وصف آن زیاد گفته اند، اما آنچه که در فیلم فرزند خاک رخ می‌دهد باآنچه که در اشعار نگارنده این مقاله تصویر می‌شود، همخوانی دارند. چه اینکه در چشم خاک شاعر می‌گوید: در آغوش این خاک / وصیت می‌کنم / هر که بر بالینم آمد / بخندد / چون، چشم خاک را هرگز ندیدم / بگرید. و در طعم روزگار: ای خاک؟ روزگارم، طعم گسی دارد / و تو می‌گویی / خوش ترین طعم طعم گس است / پس دیگر فرقی نمی‌کند / که قفس در جست وجوی پرنده باشد / و یا پرنده در پی قفس.
یا در محبت زمین: محبت زمین / بالاتر از محبت مادر است / چون تا زنده ایم / بر دوش آنیم / و در وقت مردن در آغوش آن.
یا در تمثیل: انسان زاده خاک است / و بسان مروارید می‌ماند / که زائیده صدف است.
یا در صدای جمع: گر تن از تنها جدا می‌شود / آنکه صدای جمع می‌زند / زمین است.
و بالاخره در قطعه ادبی ذیل که برای شهید گمنامی ‌سروده شده به نام فرزند خاک چنین می‌خوانیم: دوست ندارم بنویسند / بربالینم / آرامگاه ابدی فلانی فرزند فلانی / دوست دارم بنویسند / بربالینم گمنامی‌فرزند خاک. در تشریح و تفهیم قطعه نخست نگاه شاعر دقیقا همان خنده‌های خاک می‌باشد. خنده‌هایی که از چشم خاک می‌تراود. این قطعه در چند زاویه محل بحث می‌باشد: یکی خود شاعر است که برای خاک ارزش معنایی و حیاتی قایل می‌شود. دوم اینکه منشا اثر همه چیز را خاک می‌داند و در واقع این چنین هم هست. چرا که همه اشیا و موجودات و حتی خود انسان از خاک به وجود می‌آید و مهمتر اینکه انسان همه چیز را از خاک دریافت و استفاده می‌کند. نکته دیگر احترام و ارج نهادن به بعد اعتقادی خاک براساس آموزه‌های دینی و الهی است. در قطعه دوم شاعر از خاک سوال می‌کند که روزگارم طعم گسی دارد و چون پاسخ خاک خوش ترین طعم همین طعم است بنابراین پیام شاعر در دو سطر آخر از درون مایه و پیام ارزنده ای برخوردار است. چون شاعر ابتدا به دنبال پیام اجتماعی است و در سطر بعد به بعد اعتقادی اشاره می‌کند. قفس در این جا به معنی محدودیت است. یعنی محدودیتی که به دنبال پرنده می‌باشد. مقصود پرنده در این قطعه آزادی‌ای می‌باشد که شاعر از قاعده ایهام بهره می‌جوید. در سطر آخر نیز دقیقا شاعر عکس مساله را بازگو می‌کند یعنی در این جا پرنده در پی قفس یا همان محدودیت می‌باشد. بدین گونه که شاعر پرنده یا همان آزادی را به دنبال محدودیت می‌پندارد، لذا در هر دو زاویه هدف و نیت شاعر ارائه پیامی‌است اجتماعی.   
    
  
  
 
 
 
 
گردآورى: گروه فرهنگ و هنر سيمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: روزنامه مردم سالاری