یك كوله سنگین و یك جفت كتانی همه آن چیزی است كه برای همیشه از پگاه آهنگرانی در ذهنم مانده است و این فقط به خاطر فیلم دختری با كفش‌های كتانی نیست، به خاطر...
 
لذت پریدن از روی جوب
نویسنده: بهاره رهنما
یك كوله سنگین و یك جفت كتانی همه آن چیزی است كه برای همیشه از پگاه آهنگرانی در ذهنم مانده است و این فقط به خاطر فیلم دختری با كفش‌های كتانی نیست، به خاطر مجموعه وجود پگاه است كه برای همیشه جدا از كمیت عجیبی به نام زمان یا سن و سال، تصویر یك دختر نوجوان پرامید را در ذهنم حك می‌كند، تقریبا هرگز چهره اش را بدون آن لبخند غریب و قشنگ به یاد نمی‌آورم، لبخند غریب او حكایت از درونی دارد كه به زعم من به شادی بیرونش نیست، اگرچه انتخاب كرده كه شاد باشد و پرجوش و پویا اما این لبخند غمی ‌را برای من تداعی می‌كند كه نمی‌دانم چیست؟ ناگفته ای یا حرفی كه پگاه در زیر این لبخند برای دل خودش نگه داشته و این شاید همان چیزی است كه به نسبت همسن و سالانش یك جور شگفتی و سرخوشی غیرعادی به بازی او می‌دهد، حضور او در فیلم «زادبوم» ابوالحسن داوودی با وجود بازی حسی درست و لحظات خوب حضورش، یك بار دیگر برای من گواه این بود كه پگاه باید حالاحالاها نقش دختر نوجوان را بازی كند و البته دختران نوجوانی متفاوت از هم، با حس شخصی ام. او تصویر یك دختر جوان دست نیافتنی را به من منتقل می‌كند و اگر در نقشی «به دست آمده» ببینمش غصه می‌خورم، پرسونای بازیگری او برای من از آن دسته شخصیت‌هایی است كه شاید به خاطر یك بلیت ویژه شهربازی كه تاریخش دارد تمام می‌شود حتی سر سفره عقد بگوید نه و برود شهربازی!
اما پگاه مدرسه موسیقی رفته، نوازنده ویولن سل است و دو تا فیلم مستند ساخته یكی راجع به غزاله علیزاده و دیگری راجع به تئاتر شهر. چون پگاه جابه جا شده بود و منزل جدیدش را ندیده بودم فیلم را با حضور دو تا از دوستان پگاه در خانه او دیدیم! یك مونتور جوان و یك طراح صحنه جوان. 

 میان دیالوگ
 
فانتزی این فیلم فوق العاده خوب است. 
و باز هم پرداختن به جزئیات و لذت بردن از چیزهای كوچك، به نظرم این سوژه بی نهایت جای پرداخت دارد و زیباست. من هم كلی از بازی‌های این دختر را در بچگی ام كردم مثل نقاشی روی انگشت‌ها یا چسب ریختن كف دست!
(می‌خندد) آره دقیقا!
ظاهرا یكسری بازی‌های كودكانه جاودانه اند، بی زمان و مكان! دختره مثل خود توست، انگار همیشه قرار است همین سنی بماند! 
اینكه خیلی جذاب است اما به نظر من «آدری تاتو» بازیگر فیلم‌های (بیگ پروداكشن) نیست.
آدری تاتو: (من عشق كوچولوی هیچ آدمی ‌نیستم)
 
پلان‌ها تك به تك حال خوبی دارد و رنگ و لعاب خیلی خوب و رنگ‌های زنده ای به فیلم دادند كه با روحیه دختره و فضای فانتزی اش جور است. 
چه جالبه كه همه آدم‌ها راجع به خودشان با او حرف می‌زنند!
آره هر جا می‌رود آدم‌ها شروع به دردودل كردن باهاش می‌كنند.
می‌دونی یك چیز خوب دیگر فیلم ستایش زندگی در عین وجود غصه‌هاست مثلا همین مرغی كه این مرد هر روز می‌خرد و سرخ می‌كند خودش یك لحظه كوچك اما قشنگ زندگی اوست!
آره از این چیزها زیاد دارد و تا آخرش هم از این صحنه‌ها هست! مثلا من این بخش را خیلی دوست دارم كه خودش را جای شخصیت فیلم می‌بیند! 
صورت آدری تاتو از آن نوع چهره‌هایی است كه كم كم برای آدم سمپات می‌شود.
صورتش خیلی شخصیت دارد!
این نكته را هم دوست دارم كه علت شَل زدن و مشكل پای زن صاحب كافه كسی بوده كه عاشقش بوده!
(زندگی بدون عشق آدم را پژمرده می‌كند)
حالا می‌بینیم كه عشق كم كم حال همه شان را خوب می‌كند. 
 پگاه به نظرم این عشق نیست، نزدیك شدن آدم‌ها به هم به خاطر پر كردن لحظات تنهایی‌شان است!
آره خب منظور همان نزدیك شدن كه حس خوبی به آنها می‌دهد! همه آدم‌ها نه فقط زن و مرد. مثلا رابطه این شاگرد میوه فروشی و صاحب مغازه هم رابطه خیلی بامزه ای است. 
(وقتی برای زندگی كردن انگیزه ای نداری خیلی سخته) 
(تو به معجزه اعتقاد داری؟ به امروز نه)!
 
این دختر به داشتن استراتژی علاقه منده، جالبه الان فكر می‌كنم من در تصمیمات احساسی ام اصلا استراتژی ندارم، تقریبا هرگز!
معلومه من هم ندارم. من هم نمی‌توانم فلش بكشم و به كسی بگویم حالا از روی نشانی‌ها بیا دنبالم. همیشه منتظر می‌مانم تا خودش بیاید. نكته اینجاست كه ما الان فیلم را می‌بینیم و می‌گوییم وای چه كارهای با حالی این دختر می‌كند اما این فانتزی در بستر رئال جسارتی می‌خواهد كه من یكی ندارم.
البته بحث استراتژی جداست مثلا من استراتژی ندارم اما جسارتش را چرا!
(می‌خندد) من هیچكدام را ندارم!
چه صحنه زیبایی است لحظه ای كه دختر فیلمی ‌را می‌بیند كه یك مرد با یك پای چوبی روی یخ و برف می‌رقصد، این هم تجلیل زیبای زندگی است! 
    
چای دوم
خب پگاه من تقریبا سال‌هاست كه می‌شناسمت از 14 سالگی ات به گمانم 24 سالگی خودم. بار اول سر صحنه دختری با كفش‌های كتانی دیدمت با جزئیات یادم مانده پارك قیطریه بود و شب، من هم منتظر به دنیا آمدن دخترم بودم و قرار بود اسمش را بگذاریم «تداعی»، این اسم اختراع من بود اول گذاشتیم روی تو در همان فیلم ببینم چه طور شنیده می‌شود، بعد پیمان گفت نه، اسم خوبی نیست اما هنوز هم به نظرم اسم خوبی بود! 
آخی چه بامزه، آره من هم آن شب را تقریبا به یادم مانده! یادش به خیر. 
 به نظر تو چقدر خصوصیات و روحیه املی به تو نزدیك بود؟ وقتی پیشنهاد دادی خودم فیلم را انتخاب كنم، من عمدا این فیلم را آوردم!
نمی‌توانم بگویم چقدر نزدیك است اما می‌توانم بگویم هم من و هم اكثر دختران همسن و سال من، دوست داریم مثل اَملی باشیم (می‌خندد) واقعا نمی‌دانم نزدیك هستم یا نه اما دوست دارم باشم. 
 پس شاید شبیه ایده آل ذهنی ات است!
جدا از جذابیت شخصیت، فضای وسوسه انگیز فانتزی و رویایی فیلم هم آدم را ترغیب می‌كند كه در این حس و حال باشد و تضاد بسیار فاحشی با فضایی كه ما در آن زندگی می‌كنیم دارد كه در جذاب كردن فیلم موثر است. شاید همه جوان‌های همسن و سال من همین تضاد را دوست داشته باشند و شبیه اَملی باشند.
خب بله به دلیل سرعت و ریتم زندگی در جهان و نیز خصوصیات خاص این شهر ما (تهران) واقعا فرصتی برای پرداختن به این همه جزئیات باقی نمی‌ماند و این خیلی غم انگیز است، ما نمی‌توانیم حتی به فانتزی در زندگی فكر كنیم، تو این را در اطرافت به عنوان یك جوان حس می‌كنی؟
آره به نظرم ما حتی اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم، آنقدرها به جزئیات توجه كنیم و با جزئیات فكر كنیم. ما به شدت درگیر مسائل و مشكلات روزمره هستیم چیزی هم كه فیلم اَملی دارد توجه به همین جزئیات است كه آن دانای كل یا راوی می‌گوید مثلا: مردی كه دوست دارد این برچسب‌ها را بتركاند یا اَملی كه عشقش این است كه با قاشق روی دسر یخ زده را بشكند. همه شخصیت‌های فیلم از همین جزئیات دارند جالب است كه آدم برود در بحر جزئیات آدم‌ها نه؟ 
 آره این سرگرمی‌ محشریه! آخرین بار كه رفتی تو بحر جزئیات كی و چه كسی بود؟ 
همین امشب رفتم تو بحر جزئیات تو! موقع دیدن فیلم بهت دقت كردم. 
(می‌خندد) چه خوب این خیلی جذاب است كه كسی از جزئیات آدم برای خودش بگوید، حالاچی دیدی؟ 
(می‌خندد) قسمت هیجان انگیز فیلم پاهاتو تكان می‌دادی. 
آره این عادت را دارم چه بامزه كه تو دیدی! پس حواست به فیلم نبود.
آره اینها جزئی هستند كه زودگذرند اما خیلی مهمند!
و گاهی دلیل چیزهای بزرگتر!
آره جزئیات واقعا مهمند اما ما زود یادمان می‌رود!
 
این (پیچ امین الدوله) هم كه در این گلدان كوچك كاشتی نشانه توجه تو به جزئیات است و شاید امیدی كه مشخصه جوانی ات هست، ببینم واقعا امیدواری كه این گلدان كوچك تبدیل به بوته‌های حجیم این گیاه بشود؟
(می‌خندد) آره واقعا امیدوارم.
خب بدجنسی است اگر بگویم من تجربه كردم و نمی‌شود، تو تجربه خودت را بكن شاید هم شد! از امید بگذریم این حس فیلم در تو هم هست تجلیل لحظات زندگی؟
آره این لحظات خوب زندگی را دوست دارم، این مثبت بودن اَملی خیلی جالب است و دوست داشتنی. اینكه دوست دارد آدم‌ها را به هم نزدیك كند یا خوشحالشان كند اما خب از زندگی واقعی ما كاملادوره نه؟ 
بله جوان‌های ما آنقدر درگیر مفاهیم اولیه ای مثل اجاره خانه و كار و این حرف‌ها هستند كه واقعا فرصت خوبی كردن به دیگران میان این همه روزمرگی گم می‌شود.
این فیلم یك فیلم فانتزی است كه در بستر رئال جاری شده! اما به خاطر همان روزمرگی كه گفتید ما خیلی مجال جاری كردن این فانتزی‌ها را در زندگی رئالمان نداریم.
البته پگاه جان، بخش كوچكی از این موضوع به سلیقه و انتخاب هم برمی‌گردد. جدا از محیط اطراف برای آدم‌ها گاهی راحتی صندلی كه می‌خرند مهم است گاهی فرم و زیبایی آن، تو جزو كدام دسته هستی؟
(مكث) خب همیشه بین ایده آل و واقعیت فاصله هست، ایده آل من هم این است كه با مدل صندلی حال كنم و همیشه هم سعی می‌كنم، اینطوری باشد ممكن است یك صبح برفی تصمیم بگیرم بروم لواسان برف بازی كنم یا پتو را بكشم روی سرم و به برف بازی فكر كنم، خیلی سخت است كه تو به ایده آلت نزدیك شوی و پایت را بگذاری بیرون. معمولاما از همان زیر پتو به برف بازی فكر می‌كنیم اما حس واقعی خوشبختی همان است كه بروی بیرون، من خودم خیلی سعی می‌كنم و تجربه كردم كه بروم بیرون. همه آدم‌ها حتی آنها كه مدل زندگی شان كاملا كارمندی هم است به هر حال یك بار هم كه شده بیرون زدن را تجربه كرده اند اما اتفاقی كه بیشتر می‌افتد این است كه زیر همان پتو می‌مانیم!
شاید این یك جور تربیت فرهنگی است ما معمولا از تجربه كردن می‌ترسیم.
بله این هم هست اما برای آدم‌های غیرایرانی هم گاهی ترس از تجربه كردن، لذت بردن و انجام دادن كار عجیبی كه ممكن است حسابی هم بچسبد وجود دارد! 
آره یاد عادت تو در دختری با كفش‌های كتانی افتادم، «راه رفتن روی لبه جوب‌های خیابان».
آره آن هم از همین كارها بود. خب این كار قطعا از راه رفتن در پیاده رو بیشتر حال می‌دهد اما همه ما معمولا سعی می‌كنیم خیلی معقول از توی پیاده رو راه برویم!
بله و البته یك عمر با حسرت به راه رفتن روی لبه جوب فكر كنیم، ما گاهی بیشتر عاشق حسرت خوردنیم تا درك لذت یك تجربه! بگذریم، پگاه چكار می‌كنی كه خودت آنقدر در نقش‌هایت جاری هستی!
به نظر من خیلی سعی نمی‌كنم در بازیگری كار محیرالعقولی انجام بدهم، بیشتر سعی می‌كنم خودم را در نقش بیندازم، خیلی هم شبیه نقش‌هایم نیستم اما!
نگفتم شبیه نقش‌هایت هستی گفتم بارقه ای از خودت در همه آنها رو می‌شود این حس و حال را من هم دارم، می‌خواستم ببینم علتش در تو از كجا نشات می‌گیرد؟
شاید چون خیلی دنبال چیزهایی كه از خودم دور هستند نمی‌گردم یا سعی نمی‌كنم به زور به آنها برسم. 
برای پایان بحث دوست دارم نظرت را راجع به محافظه كاری در زندگی بدانم!
به نظرم گذشتن از مرز محافظه كاری لحظه نزدیك شدن به فضای واقعی هنره! می‌دونی به نظرم هنر مغایر محافظه كاری است در زندگی هرچه محافظه كار نباشی هنرمندتری!
و تو دختر محافظه كاری نیستی؟
(می‌خندد) نمی‌دانم لااقل سعی می‌كنم كه نباشم البته من با شما فرق دارم، شما خیلی شفاف فكر می‌كنید جسارت این را دارید كه هرچه به ذهنتان می‌رسد به زبان می‌آورید! من سعی می‌كنم محافظه كار نباشم!
(می‌خندد) تو هم پیدا می‌كنی عزیزم بخشی این جسارت به دلیل عبور از مرز 30 سالگی است به نظرت اگر دختر مژگان حكمت نبودی باز هم اینقدر از محافظه كاری فاصله می‌گرفتی؟
شاید اگر دختر مژگان نبودم به جای بازیگر شدن می‌رفتم موسیقیدان می‌شدم اما باز هم همین قدر از ته دل دوست داشتم نظراتم را ابراز كنم. (می‌خندد)
(می‌خندد) دلت برای كسی تنگ می‌شود؟
نه اصولا اهل دلتنگی نیستم شاید اگر روزی آدم خاصی در زندگی ام باشد دلتنگ او بشوم، اما گمان می‌كنم اگر برود با آن دلتنگی هم كم كم كنار می‌آیم!
و به تقدیر هم زیاد معتقد نیستی؟
نه راستش زیاد نه!
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: magiran.com
 
مطالب پیشنهادی:
ایرانی‌های هالیوود
 گفتگو با 15 بازیگر سینمای ایران
نگاهی متفاوت به فیلم حاشیه ساز سه زن
پگاه آهنگرانی: نمی‌خواهم از من دلجویی كنید
حرفهایی که تابحال از ستاره اسکندری نشنیده بودید!!