جان سخت
بروس ویلیس،‌ با آن زیر پیراهنی همیشه کثیف،‌ صورت اصلاح نکرده، زبان محاوره‌ای و جسورانه و حاضر جوابی‌های دندان شکنانه، زخم‌ها و دلمه‌های خون روی صورت و...
 
عضله شناسی
این قهرمان‌های خیالی ما از کجا پیدایشان شد؟ آمده بودند چکار؟ حالا کجایند و چه می‌کنند؟
دیدن فیلم‌های راکی و رمبو زمانی که ما مدرسه می‌رفتیم یک جور کل کل بود بین بچه‌ها. هرکس سعی می‌کرد فردای روزی که فیلم جدید راکی را دیده، بیاید توی حیاط و وسط زنگ تفریح اطلاعات جدیدی از آقای عضله به بقیه بچه‌ها بدهد. یک چیزهایی توی این مایه‌ها: «رمبو تو این فیلم  جدیده یه اسلحه داره که وقتی شلیک می‌کنه می‌تونه یه خونه رو درسته منفجر کنه.» این اطلاعات کم کم به سمت شناخت شجره نامه استاد هم می‌رفت. مثل این که اسم اصلی راکی و رمبو چیست و اصلیتش کجایی است و این جور حرف‌ها. حرف‌هایی که بیشتر تخیل خود بچه‌ها بود تا واقعیت. شاید خیلی از آن بچه مدرسه ای‌های آن موقع که حالا دیگر برای خودشان دکتر و مهندس شده اند، هنوز اطلاعات درست و حسابی از نقش‌های اصلی فیلم‌های محبوب کودکی‌شان نداشته باشند. این گزارش قرار است یک بار کامل دارو دسته عضله ای‌ها را برایتان معرفی کند.
 
آرنولد
آرنولد شوارتزنگر چهره پر سرو صدای عالم سیاست پیش از آن که به خاطر اندام غول آسایش به سینما راه پیدا کند، یکی از پولسازترین ستاره‌های بدنسازی دنیا بود. کارنامه بازیگری آرنولد دو وجه کلی دارد: «فیلم‌های علمی- تخیلی درست و حسابی و فیلم‌های اکشن پیش پا افتاده. آرنولد با این که عضلانی ورم کرده تر از استالونه داشت و به عنوان یک قهرمان جهانی بدنسازی شناخته می‌شد ولی بیشتر روی صورت سنگی و بی‌احساسش تاکید می‌کرد. در واقع اندام پیچیده و عضلانی آرنولد کامل کننده حالت چهره اش بود و تماشاگران سینما را به یاد یکی ماشین مرگ آسا می‌انداخت که هیچ تضمینی درباره انسان بودنش وجود ندارد. زمانی که فیلم‌های آرنولد را روی نوار وی اچ اس با آن همه پرش و لرزش می‌دیدیم هر لحظه منتظر بودیم که پوسته انسانی‌اش را کنار بزند و در قالب یک روبات ویرانگر ظاهر شود. اتفاقی که در سری فیلم‌های ترمیناتور افتاد و وقتی آرنولد را در قالب روباتی دیدیم که اندامش پر از سیم و فلز است، هیچ تعجبی نکردیم. انگار از مدت‌ها پیش منتظر این لحظه بودیم و از اول هم به آدم بودن آرنولد شک داشتیم.
آرنولد برخلاف استالونه این امتیاز را داشت که در چند فیلم حسابی و مهم تاریخ سینما بازی کند و برای خودش به اعتباری برسد. تماشاگران او را به عنوان یک شمایل غیر عادی از انسان – ماشین می‌دیدند و او را در همین قالب پذیرفته بودند. به همین دلیل زمانی که سعی کرد از آن شمایل هیولایی بیرون بیاید و در قالب یک مرد معمولی با زن و فرزند و خانواده قرار بگیرد، به شدت شکست خورد. هیچ کس آرنولد را در شمایل جدیدش باور نمی‌کرد و دوست نداشت. شاید همین تصویر فرا انسانی و شکست ناپذیر باعث شد که آرنولد شوارتزنگر به مقام فرمانداری کالیفرنیا برسد. این یکی از جالب‌ترین نمونه‌های ادغام واقعیت و رویاست که تاثیر عملی سینما را در محو کردن مرزهای خیال و واقعیت اثبات می‌کند. مردمی که به آرنولد رای دادند فکر می‌کردند با حضور یک ابر قهرمان نیمه انسان – نیمه روبات دیگر هیچ دشمنی جرات مبارزه با آن‌ها را نخواهد داشت. یادشان رفته بود که همه شاهکارهایی که از آرنولد دیده اند فیلم بوده و حتی لحظه ای واقعیت نداشته. در واقع رای دهندگان با انتخاب آرنولد به رویایی خوش فرو رفتند و با هر صدایی که سعی می‌کرد تفاوت واقعیت و رویا را به آن‌ها گوشزد کند، مخالفت کردند. این رویا از پرده جادویی سینما بیرون آمده بود.
 
مایه‌های جذاب: شخصیت استوار و انعطاف نا پذیر، گستره قابلیت‌های شمایل آرنولد (از قهرمان بی‌سلاح تا روباتی که اسلحه اش از خودش بزرگ‌تر است) و جلوه‌های ویژه فیلم‌های علمی – تخیلی که ویژگی‌های فوق العاده ای برای او خلق می‌کردند. جلوه‌های ویژه در آن زمان بسیار تاثیرگذارتر از امروز بود که دیگر چشم‌ها به دیدن هر چیز عجیبی روی پرده سینما عادت کرده اند. در فیلم‌های امروز هر جوجه بازیگری تا حالا چند بار پرواز کرده و منفجر شده ولی در آن دوران همه این اتفاق‌ها فقط برای آرنولد می‌افتاد.
 
رمز موفقیت: آرنولد هرگز مهره تبلیغات مستقیم نبود و به حضور در پوژه‌هایی که به طرز تابلویی با بودجه سیاستمداران ساخته می‌شدند تن نمی‌داد. او ترجیح می‌داد پیام‌ها و باور‌ها را به شیوه غیر مستقیم منتقل کند و به همین دلیل هیچ وقت به اندازه استالونه و رمبوهایش بد نام نشد. ضمنا حواسش بود که با فیلم سازهای حسابی کار کند. گر چه در مجموعه فیلم‌های آرنولد از فیلم با ارزشی مثل «نابودگر2» وجود  دارد تا آثار سخیفی مثل «کماندو» که از رمبوها هم بدتر است.

اگر می‌خواهید اصلش را ببینید:
توصیه ما «بیگانه» ریدلی اسکات و شاهکار علمی – تخیلی فلسفی «بلید رانر» است.
 
رمبو
اگر راکی‌ها محصول دوران جنگ سرد میان دو ابر قدرت آن روزگار بودند، سری فیلم‌های رمبو ابزار تبلیغاتی آمریکا در دوران جنگ ویتنام بودند. استالونه در قالب رمبو بیش از هر چیزی سلاح‌های مرگبار را تقدیس می‌کرد و تصویری عرفانی،‌ زیبایی شناسانه و پر هیبت از اسلحه نشان می‌داد. این تصویر در نقطه مقابل تصویری قرار داشت که مخالفان جنگ ویتنام و گروه‌های صلح طلب از سلاح و انفجار و کشتن انسان‌ها ارائه می‌دادند. سری رمبو چکیده ای از سینمای عامه پسند ‌هالیوود بود و همه نشانه‌های فیلم‌های قهرمانی در آن‌ها دیده می‌شد. این مجموعه تبلیغاتی‌ترین فیلم‌های استالونه و حتی تبلیغاتی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را در خود داشت. رمبو به نوعی وامدار سینمای وسترن بود (‌هیچ گلوله ای به او اصابت نمی‌کرد، اما یک تنه همه دشمنانش را به خاک می‌انداخت) و شمایلی که از استالونه ساخت فقط چند قدم تا سوپر من فاصله داشت.
در همه عکس‌های تبلیغاتی آن دوران، رمبور را با دو نشانه اصلی نشان می‌دهند: عضلات ورم کرده (نماد رویین تنی) و اسلحه‌های سنگین و دهشتناکی که هنوز برای ارتش‌های معمولی بیگانه بود. اصلی‌ترین هدف ساخت سری رمبو این بود که تصویری شکست نا پذیر از کماندوهای آمریکایی نشان دهد و سربازان ویتنامی را به عنوان آدم‌هایی رذل، وحشی و بی رحم به تصویر بکشد تا خشم جهانیان علیه آنان برانگیخته شود و افکار عمومی به نفع جنگجویان آمریکایی تغییر کند. سیاست‌هایی که پشتوانه تولید این فیلم‌ها بود دنبال مجوزی می‌گشت که کشتارهای بیرحمانه اش در کره و ویتنام را مشروع و دفاعی جلوه دهد. استالونه شمایل آن دوران بود و به همین دلیل خیلی زود در ذهن میلیون‌ها شهروند صلح طلب در سراسر دنیا منفور شد و محبوبیتش در مقام یک ستاره بزرگ بازیگری نیز به سرعت از میان رفت.

مایه‌های جذاب:
سلاح‌های عجیب، ‌صلابت صورت سنگی و بی احساس استالونه که وسط همه موقعیت‌های دلهره آور خونسردی اش را حفظ می‌کرد. صحنه‌های اکشن خوش آب و رنگ و همه دستمایه‌های معمول در فیلم‌های قهرمانی.

رمز موفقیت:
دستگاه تبلیغاتی عظیمی که پشتوانه این فیلم‌ها بود. شمایل قهرمانانه راکی (قهرمان بدون سلاح) که در چهره رمبو قابل باز شناسی بود و حال و هوای آن دوران که بوی جنگ از همه جا به مشام می‌رسید.

اگر می‌خواهید اصلش را ببینید:
یکی از بهترین درام‌های ضد جنگ دهه 1970 «شکارچی گوزن» است که نقش اصلی‌اش را رابرت دنیرو بازی می‌کند.
 
 راکی
نخستین فیلم از مجموعه راکی با هر معیاری که سنجیده شود پدیده ای بزرگ در تاریخ سینمای عامه پسند آمریکا است. سیلوستر استالونه پیش از نوشتن فیلم نامه راکی هیچ کار خاصی انجام نداده بود و شهرتی نداشت. وقتی فیلم نامه را نوشت (‌آن هم در مدتی بسیار کوتاه و بدون باز نویسی) تصورش این بود که اگر خیلی خوش شانس باشد تهیه کننده ای حاضر به همکاری با او خواهد شد که فیلمی کم هزینه برای پخش در شبکه ویدئویی بسازند اما در عمل اتفاق منحصر به فردی افتاد؛ راکی مثل بمب منفجر شد و از هر زاویه ای فکرش را بکنید یک موفقیت تمام عیار بود. فروش فیلم ده‌ها برابر بیشتر از حد انتظار استالونه بود، منتقد‌ها حسابی فیلم را تحویل گرفتند، استالونه با بازی در نقش راکی یک شبه به یکی  از مشهورترین و پول سازترین ستاره‌های‌هالیوود تبدیل شد و حتی از جوایز اسکار هم بی نصیب نماند. خلاصه راکی باعث شد که در کمتر از چند هفته، سیلوستر استالونه از یک بازیگر درجه دوم و فیلم نامه نویس گمنام به یک سوپراستار پر طرفدار و فیلم نامه نویس اسکاری شکل عوض کند. دیگر همه دنیا استالونه را به اسم راکی می‌شناختند.
در چنین شرایطی عقل سلیم حکم می‌کرد که دنباله‌هایی برای فیلم راکی ساخته شود. استالونه هم تابع قوانین نا نوشته ‌هالیوود بود و بلافاصله دنباله سازی برای راکی شروع شد. بازار استالونه گرم بود و فیلم‌هایی که با عنوان راکی2، راکی 3 و... ساخته شدند همگی با اقبال مردم به خصوص جوان‌ها رو به رو بودند اما هیچ کدام نتوانستند موفقیت چشمگیر فیلم اول را تکرار کنند. اولین راکی یک درام ورزشی نفسگیر بود درباره ارزش‌های فردی و قهرمانی؛‌ درباره سختکوشی و همه چیز ساختن از هیچ. کاری که علاوه بر راکی، استالونه هم موفق به انجام آن شده بود. ولی راکی‌های بعدی اصالت نسخه اولیه را نداشتند و کم کم جنبه تبلیغاتی پیدا کردند. به خصوص قسمت‌های مربوط به جنگ راکی و «غول روسی» در رینگ بوکس که بازتابی از تمایلات دولتی و تبلیغاتی علیه شوروی در دوران جنگ سرد بود.
سال‌ها بعد، زمانی که سیلوستر استالونه مشهور و پول ساز از تاج و تخت قهرمانی اش فرود آمده بود، راکی بالبوآ را به عنوان آخرین دنباله سری راکی ساخت که با داستانی درباره یک قهرمان باز نشسته که می‌خواهد توانایی‌هایش را اثبات کند. موفقیتی دیگر برای او قلمداد شد. راکی بالبوآ حسن ختامی بر افسانه قهرمانی بود که دو دهه با ذهن و خاطره جوانان آمریکا عجین شده بود و تاثیری عمیق بر ناخودآگاه جامعه آمریکایی گذاشته بود.
 
مایه‌های جذاب: تقدیس فردگرایی، از صفر به صد رسیدن با اتکا به توانایی‌های فردی، ‌سختکوشی و مهارت. راکی ابر قهرمان نبود، ولی فراتر از هر قهرمان دیگری متکی به توانایی‌های خودش بود.
 
رمز موفقیت: راکی و راکی بالبوآ از زندگی و تجربه‌های شخصی استالونه سرچشمه می‌گرفتند و به همین دلیل واقعی و باور پذیر بودند. استالونه محیط زندگی اش را در آن محله کثیف و فقیر نشین بازسازی کرده بود و قصه زندگی راکی بیش از هر کسی شبیه سیلوستر استالونه بود.
 
اگر می‌خواهید اصلش را ببینید: فیلم تحسین شده «کسی آن بالا مرا دوست دارد» قصه زندگی راکی بالوآی افسانه ای را با بازی پل نیومن روایت می‌کند. داستانی گرم و پر احساس درباره سختکوشی یک یاغی لجوج که با همه سیستم‌ها و قید و بندها مشکل دارد.
 
بروس ویلیس قهرمانی بدون عضله اما مثلا باهوش
جان سخت!
بروس ویلیس،‌ با آن زیر پیراهنی همیشه کثیف،‌ صورت اصلاح نکرده، زبان محاوره‌ای و جسورانه و حاضر جوابی‌های دندان شکنانه، زخم‌ها و دلمه‌های خون روی صورت و بدن و چهره مصمم و منعطفش،‌ آلترناتیو دلپذیر کوه‌های یخ و عضله دهه‌های 80 و 90 سینمای آمریکاست. او «جان مک لین» را جوری می‌آفریند که رمبو و آرنولد با همه هیبتشان مقابلش کارتونی و فانتزی جلوه می‌کنند.
جان مک لین، هیچ علاقه ای به نمایش عاملانه و متفرعنانه بدن ندارد و قدرت خام عضله جایش را به هوش، چابکی و ریسک پذیری داده است. او به هیچ عنوان قهرمانی مطلق و بی چون و چرا نیست و آسیب پذیری اش را هم تماشاگر و هم دشمنانش می‌دانند. موقعیت‌هایی که جان مک لین در آن‌ها گیر می‌کند در یک کلام «مخمصه»اند. او ناخواسته یا نا دانسته و اغلب با اکراه وارد موقعیتی می‌شود که هسته پیش بینی نا پذیری درام را نیز می‌سازد. این که برخلاف آن قهرمان‌های روئین تن، هر لحظه این امکان وجود دارد که زخمی به او وارد شود یا تصمیمی غیر ممکن بگیرد. او «جان سخت» است؛ مردی که حتی اگر آن زیر پیراهنی سفید به رنگ خونش درآید از پا نمی‌نشیند. ترکیب این سرسختی و آن آسیب پذیری، شمایل قهرمانی است که قدرتش از مسلسل و بازوکا نیست.
تماشاگر مک لین با تماشاگر رمبو و آرنولد و رزمی کارهای همیشه پیروز متفاوت است. اگر دومی منفعلانه به تماشای آتش بازی عضله ای‌ها یا حرکات محیرالعقول کونگ فو کاران و امثالشان می‌نشیند، اولی به راحتی می‌تواند خود را جان مک لینی بپندارد که بیش از سلاح یا مهارت‌های ماورای زمینی به خود متکی است.
در چهار قسمت «جان سخت» خصوصا در سه قسمت اول، روابط، شخصیت پردازی و دیالوگ‌ها نقشی همسان با حادثه پردازی‌های متعارف دارند. آن چه به جان مک لین انگیزه حضور مستقیم در دل این حوادث نفسگیر را می‌دهد، صرف دستور مافوق یا انجام ماموریت محوله یا انگیزه‌های انتزاعی چون «نجات بشریت» نیست، انگیزه‌های او بیشتر نوعی لجبازی و رقابت با ضد قهرمان، نجات همسر یا یک دوست، یا موقعیتی است که در عین شمولیت عام آن به مردم مثلا یک شهر یا مسافران یک فرودگاه،‌ فردیت او را هم حفظ می‌کند.
حالا که بیشتر فکر می‌کنم شباهت‌های غریبی بین جک باوئر «24» و جان مک لین «جان سخت» می‌بینم. جک باوئر هم جان سخت است و هدفش البته متفاوت. اگر مک لین کمی لاابالی و دمدمی مزاج است، جک باوئر همواره خود را متعهد به «خیر برتر» می‌داند اما جز این، هر دو می‌خواهند «آزاد زندگی کنند یا مردانه بمیرند»
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 278/ شاهین شجری کهن
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
5 ستاره پرطرفدار سینمای اكشن!
همه‌ی ‌مردان‌ هالیوود!
شیوه بازیگری آل پاچینو
 گذری کوتاه به 6 فیلم کریستوفر نولان و بعضی شباهت‌های آن‌ها
گزارش تصویری سری جدید هری پاتر: هری پاتر و هدیه‌های مرگ