کمتر کسی باور میکرد کودکی که در 27 ژوئن 1941 در خانواده ی فقیر لهستانی بدنیا پا میگذارد روزی یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما خواهد شد. کودک فقیری که حتی برای خرید بلیت سینما نیز پولی نداشت. اما سرنوشت که مهمترین مولفه فیلمهای او نیز هست جور دیگر برایش رقم خورد و پس از گذراندن سختی ها ی زیادی در کودکی و نوجوانی از جمله بیماری پدر و گرفتن رژیم غذایی طاقت فرسا برای فرار از سربازی موفق به قبولی درمدرسه فیلم لودز شد. و توانست وارد عرصه فیلمسازی شود. مدرسه لودز همانجایی بود که کارگردانی چون پولانسکی نیز در آن در رشد یافته بود ابتدا روی به ساخت مستندها و فیلمهای سیاسی آورد که برایش مشکلاتی را به همراه داشت و با محدودیتهایی از سوی حکومت کشورش روبرو گردید. همین مسئله موجب شد مسیر فیلمسازیاش تغییر کند و رو به سینمایی بیاورد که از آن پس سینمای کیشلوفسکی نام گرفت. سینمایی که با بهره گیری و تاثیر پذیری آگاهانه از بزرگانی چون فلینی, تارکوفسکی, ولز و.. نوع منحصربفردی را تشکیل داده بود. سینمای کیشلوفسکی مولفه هایی چون قهرمانهای تنها و افسرده, تقدیر , خیانت و موسیقی را دربر دارد.
تقدیر:
وجه مشترک تمام فیلمهای کیشلوفسکی تقدیر است, تقدیری که از باورهای او سرچشمه میگیرد این تقدیر در سه گانه رنگها نمود بیشتری پیدا میکند. آدم هایی که بی آنکه خود خبر داشتته باشند بر زندگی دیگری اثر میگذارند. بی آنکه همدیگر را بشناسند در یک آن به یک موسیقی خاص گوش میدهند همزمان با هم در یک مکان حضور مییابند و در انتها سرنوشتشان به هم گره میخورد.
تقدیر:
وجه مشترک تمام فیلمهای کیشلوفسکی تقدیر است, تقدیری که از باورهای او سرچشمه میگیرد این تقدیر در سه گانه رنگها نمود بیشتری پیدا میکند. آدم هایی که بی آنکه خود خبر داشتته باشند بر زندگی دیگری اثر میگذارند. بی آنکه همدیگر را بشناسند در یک آن به یک موسیقی خاص گوش میدهند همزمان با هم در یک مکان حضور مییابند و در انتها سرنوشتشان به هم گره میخورد.
موسیقی:
دیگر عنصر برجسته فیلمهای کیشلوفسکی موسیقی فیلم های اوست. موسیقی ای که گاه در حد یک شخصیت در فیلم نقش دارند. موسیقی ای که از تلفیق تفکر او و پرایزنر آهنگساز بوجود آمده, تفکری که موجب خلق شاهکاری چون آبی و سفید میشود. موسیقی برجسته آبی که مدتها ذهن را به خود مشغول دارد و با هربار شنیدنش سکانسهای فیلم را تداعی میکند. بیاد آورید صدای فلوتی که ژولی همیشه در کافه هنگام قهوه خوردن میشنید و یا موسیقی ای که همراه با حرکت انگشتان ژولی روی پیانو شنیده میشد و همچنین در جای جای فیلم همراه با نور آبی نواخته میشد. بیگمان همهی ما پس از دیدن آبی و سفید اینترنت را برای جستجوی ساوند ترکهایش زیر ورو کردهایم.
زیبایی بصری:
فیلمهای کیشلوفسکی مملو از ایماژهای به یاد ماندنی است. چرا که او کمتر از دیالوگ استفاده میکرد و سعی داشت مفاهیم را در قالب تصاویر انتقال دهد. به همین دلیل است که چنین دقتی در میزانسن و بخصوص کمپوزیسیون رنگها به خرج میداد. نور و رنگ از جایگاه ویژه ای در فیلمهایش برخوردار بودند بخصوص در سه گانه رنگها (آبی- سفید-قرمز) که در جای جای فیلم به گونه های مختلف از رنگ استفاده کرده (آویز آبی – آبنبات آبی استخر آبی- نور آبی در "آبی"- لباس عروس-کبوترهای سفید-نور سفید در "سفید"- ماشین قرمز- جک پات قرمز پوستر تبلیغاتی قرمز-سالن مد در" قرمز")
قهرمان های کیشلوفسکی
در فیلمهای کیشلوفسکی با قهرمانهایی تنها, افسرده و سرخورده روبروییم. سرخوردگی که از عشق میآید, عشقی که در آن خیانت دیده اند. اکثر آنها آدمهایی دور از جامعه و رابطه اجتماعی هستند. آدمهایی که دوست دارند مدتها در کافه بشینند, قهوه بخورند, روزنامه بخوانند, سیگار بکشند و به جایی نامشخص خیره شوند. قهرمانهایی که بی شباهت به خود او نیستند.
اما در این بین سفید یک استثناست. در سفید کارول که شاید از دیگر قهرمانهای کیشلوفسکی مصیبتهای بیشتری نیز میبیند برخلاف هیچکدام از آنها نه تنها به خودکشی فکر نمیکند بلکه فردی را از خودکشی نجات میدهد. کیشلوفسکی در این فیلم برخلاف فضای سرد همیشگی فیلمهایش, فضایی پرشور و سرشار امید میآفریند.
مرگ:
سرانجام پس از ساخت سه رنگ که آرزوی دیرینه اش بود در اقدامی غافلگیرانه از دنیای فیلمسازی خداحافظی میکند. و میگوید "حال که به اندازه کافی پول دارم میخواهم در کلبه روستایی خودم رمان بخوانم و سیگار بکشم". و بدین ترتیب در اوج با سینما خداحافظی کرد و حتی اعلام کرد تا زنده هستم فیلم نگاه نمیکنم. دو سال تمام در کلبه اش با هر پکی به سیگارش صفحه ای از رمان را تمام کرد. تا سرانجام قلبش دیگر او را همراهی نکرد.
جاودانگی:
اما تا وقتی ما نیز به همراه ژولی بغض میکنیم و احساسش را در خراشاندن دستش به دیوار حس میکنیم, تا وقتی چون او در استخر افکارمان برای رسیدن به آرامش غوطه ور میشویم, تا وقتی که ما همراه با کارول و میکولای سرمست از لذت زندگی کردن روی یخ ها سر میخوریم وبه روزنه های امیدبخش خورشید چشم میدوزیم و تا وقتی ما همراه با کارول از دیدن دومینیک پشت پنجره زندان اشک میریزیم, کیشلوفسکی زنده است. استاد بابت همهی این لحظه های ناب که مهمانمان کردی ممنون.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: caffecinema.com/ مصطفی رضایی
مطالب پیشنهادی:
استاد فیلمهای افشاگرانه و درامهای دادگاهی
برای 72 سالگی «فرانسیس فورد كوپولا»
خداحافظی با خالق پلنگ صورتی
بیوگرافی و عکسهای دیدنی «نورمن ویزدوم»
مورگان فریمن؛ همیشه محبوب (+عکس فیلم ها)