کریم خان زند به تماشای کار بنایان آمده بود و بر صفه ای در سایه به کرسی نشسته بود.
  آخدا! تو کریمی، اونم کریمه، منه فلان شده هم کریمم!

کریم خان زند به تماشای کار بنایان آمده بود و بر صفه ای در سایه به کرسی نشسته بود، قلیانی از تنباکوی معطر برابرش نهاده بودند و قدحی افشره، که هوا به غایت گرم بود. از سر اتفاق دید که یکی از گلکاران، یکی سر به جانب آسمان برداشته سخنی گفت و به تلخی آهی کشید. فرمود او را به حظور آورند و از آن حال باز پرسید. او گفت: "ای جهاندار! مرا نیز چون تو نام کریم است. دیدمت که در آن فراز به سایه نشسته ای، با غلامان و امیرانت در پس و شربت و قلیانت در پیش. به حسرت با خداگفتم: بار الها! تو کریمی، خان زند نیز کریم است و من فلان شده نیز کریمم." وکیل سخت بخندید و او را درمی بسیار داد.

  

برای بستن جلوی دهن آمیرزا. . .!

نام کامل این آمیرزا را استاد باستانی پاریزی (در کتاب آسیای هفت سنگ) آقا میرزا بقای بیرجندی ذکر کرده است. به هر حال آمده است که این آمیرزا، آخوندی بسیار سختگیر بوده و در قلمرو مذهبی خود نفوذ کلام بسیار داشته و مسلمانان از خشم و غضبش نیک حساب می برده اند، که هر لغزش ناچیزی را به شدت کیفر می داد.

معروف است که وقتی به گوش او رساندند که زنان در گرمابه عمومی از بستن لنگ طفره می روند و به اعتبار آنکه همه از جنسی واحد هستند و نامحرمی در میان نیست به یکباره عریان می شوند. آخوند بی درنگ فرمان داد که از آن پس زنان در گرمابه ها موظف به بستن فوطه اند و وای بر مؤمنی که از امروز بر خلاف این فتوا عمل کند.

روزی در گرمابه ای زنی را دیدند با فوطه ای چندان از هم دریده و شره شره که از حکمت فوطه به کلی عاری مانده بود و از فوطه بر آن تنها نامی باقی. زنان از مشاهده آن حال به خنده افتادند و گفتند این دیگر چه صیغه ایست؟ زن گفت: "راست است. شاید این جلپاره را لنگ نتوان نامید، اما آنقدر هست که جلوی دهن آمیرزا را ببندد."