درباره علت گرایش و ایمان اولجایتو به تشیع را علاقه وی به وصلت و پیوند مجدد با بانوی محبوب خویش عنوان کرده اند. میدانیم که مادر اولجایتو مسیحی بوده است و نیز...
تاریخچه سلطانیه زنجان
در روند تکاملی هستی هماره رخدادهای جزیی باعث پیدایش رویدادها و حرکتهای بزرگی میشود. این امر در سرنوشت فرد و کلیه جوامع بشری به یکسان مصداق دارد. میخواهم درباره یکی از عظیمترین مجتمعها و بناهای خشت- آجری تمدن پیشرفته اعصار میانی تاریخ اسلام سخن بگویم که حدود هفتصد و اندی سال پیش (709 هـ.ق) در کشورمان ساخته شد. دستهیی از لشگریان ارغون شاه (حدود سال 680) به قصد تبریز پایتخت حکومت ایران در حرکت بودند. در نزدیکیهای شهر زنجان از دور لکه سبز بزرگی را که حکایت از وجود چمنزاری داشت، مشاهده کردند. برای استراحت و تعلیف اسبان، از جاده پرسنگلاخ و خاکی منحرف شده و 30 کیلومتر راه پیمودند. مرغزار «شهرویاژ» در میان دشت بزرگ سلطانیه، بهترین آب و هوا را داشت... اردوها برپا شد و ارغون شاه از همان زمان تصمیم گرفت پایتخت بیمانندی را در آن محل برپا سازد و بدین سان پایههای شهری بزرگ و باشکوه ریخته شد.
بیشتر بدانید : گنبد سلطانیه، شاهکاری از معماری ایرانی + عکس
شهر بزرگ و زیبا و پرشکوه «سلطانیه» که اینک مقدار اعظم آن در زیر خاک دشت بزرگ نهفته است، موضوع مقال من است...
این شهر در فاصله 285 کیلومتری شمال غرب تهران و در فاصله پنج کیلومتری جاده ترانزیت تهران- تبریز واقع شده است. فاصله این شهر تا مرکز استان زنجان 35 کیلومتر است. اولین نامی که در متون تاریخی برای این ناحیه آورده شده، «شهرویاژ»- شهرویاز- بوده است.
در کتاب «ذیل جامع التواریخ رشیدی» نوشته شهاب الدین عبدالله بن لطف الله بن عبدالرشید الخوافی ملقب به «حافظ ابرو» متوفی در شهر زنجان که در زمان صدارت وزیر اعظم سلطان محمد، خدابنده لو یعنی رشیدالدین فضل الله همدانی میزیسته، در صفحات 46 و 57 چنین آمده است؛ «... بعد از آن صدوق سلطان سعید (ابوسعید بهادر خان فرزند سلطان محمد خدابنده لو) رحمه الله علیه را به مرقد و مشهدی که در حوالی سلطانیه که آن را «شهرویاژ» خوانند با خواص حضرت روان گردانید و مراسم تعزیت اقامت نمود و...»
زبان اصلی اهالی سلطانیه ترکی آذری است که این زبان در روستاهای اطراف و شهر زنجان در آن زمان نیز رواج داشته است. دشت شهرویاژ در بین دو رشته کوه شمالی و جنوبی به وسعت 940 کیلومتر مربع واقع شده است و از آب و هوایی معتدل با زمستانهایی نسبتاً سرد برخوردار است.
پس از انتخاب چمن سلطانیه به عنوان محلی برای تعلیف اسبان نیروی نظامیا رغون شاه در حال تردد به سوی تبریز و غرب کشور، به تدریج محلی ثابت جهت استراحت تابستانی برای امرای ایلخانان شد و نام مغولی «قنغورالنگ» به معنی «چراگاه عقابان» برای آن انتخاب شد.
تقدیر بر این بود که دشت قنغورالنگ در زمانی نه چندان دور به یکی از عظیمترین شهرهای متمدن ایرانی- اسلامیتبدیل شود. در کتاب بررسی آثار تاریخی سلطانیه (هوشنگ ثبوتی) صفحه 32 به نقل از تجزیه الامصار چنین آمده است؛ «... تمام عمارت «قنغرالنگ» را که پدر نیکوی پادشاه موسس فرموده بود... و بعد از آن به تواتر اعصار آن را سلطانیه لقب نهاد و...»
جاده فعلی تهران- تبریز، همان جاده و معبری است که از اوایل ظهور اسلام جهت تردد به غرب کشور مورد استفاده قرار میگرفته است. شهر سلطانیه از تاریخ 703 (1304م) که دستور ساخت آن صادر شده، در مدت حدود 10 سال به پایان رسیده است. این شهر در قطعهیی از مرکز چمنزار بزرگ به وسعت 35 کیلومتر مربع بنا شده است. جغرافیای تاریخ ایران نوشته «و، بارتولد» ترجمه حمزه سرداری صفحه 264- که جزء منابع مورد وثوق تاریخدانان ایرانی نیز محسوب میشود- چنین آمده است؛ «در دوره مغول مملکت ایران را پایتخت جدیدی به اسم سلطانیه به وجود آمد که بین ابهر و زنجان واقع شده بود. بنای شهر در قرن سیزدهم در عهد ارغون خان شروع و در اوایل قرن 14 در زمان اولجایتو پایان یافت. مطابق قول گلاویخو (179-177) سلطانیه از حیث وسعت کمتر از تبریز بود ولی اهمیت تجاری بیشتری است. از گیلان که در قرون وسطی ابریشم کشی آنجا رونق داشت و فقط در قرون اخیر رو به انحطاط گذاشت و همچنین از شماخی ابریشم به سلطانیه میآوردند و هکذا از جنوب ایران پارچههای ابریشمی و... و قالی و بالاخره امتعه هند را از جزیره هرمز به سلطانیه حمل میکردند... غوف شاه راهنمایی از شهر سلطانیه که مرکز حیات سیاسی و تجاری ایران بوده...»
شهر به دو قسمت اندرونی به نام «کهندژ» و بیرونی به نام «شارستان» تقسیم میشده که ارگ سلطنتی در کهندژ، با تاسیسات و گنبدی عظیم در مرکز آن در مساحتی حدود 50 هکتار بنا شده است. از شهر باستانی جز آرامگاه چلبی اوغلی و بقعه ملاحسن کاشی و گنبد بزرگ کهندژ چندی باقی نمانده است و کلیه شهر در چند زلزله به ویژه زلزله اوایل قرن 18 در زیر زمین مدفون شده است. ایستایی و سلامت نسبتاً خوب گنبد خود نشانهیی از پیچیدگی فوقالعاده و دقت به غایت علمی سازندگان آن است. که البته بررسی دقیق آن خارج از این حیطه گزارش است. کهندژ را خندقی پر از آب به عمق و عرض هشت متر از شهر جدا میساخته که تنها پلهای تاشونده (جمع شونده) ارتباط آن را با شهر میسر ساخته است. به اعتقاد مورخین سلطان محمد خدابنده لو گنبد را محلی برای قبور خود و خانواده اش انتخاب کرده بود... بعضی نیز معتقدند وی قصد انتقال اجساد مطهر امامان شیعه را از نجف و کربلا به این محل در سر میپرورانده که با آگاهی از مخالفت مقررات شیعه نسبت به نبش قبر، از این کار منصرف میشود. ولی قدر مسلم این است که این بنای عظیم کاخ محل زندگی و دربار سلطان بوده و اغلب مذاکرات و رویدادهای سفیران و میهمانان خارجی در آنجا انجام میشده است.
علت پیدایش سلطانیه
مهرطلبی بشری که قدمتی به طول آغاز پیدایش انسان روی کره زمین دارد، همیشه عامل و انگیزه اعمال و کارهای شگفت انگیز فوق «تصور» بوده است همچنان که یکی از عجایب هفتگانه زمین مجموعه «تاج محل» در هندوستان، را عشق شاهزاده مغول نسبت به بانوی بانوانش، بانو شاه جهان به وجود آورده است. درباره علت گرایش و ایمان اولجایتو به تشیع را- که عامل اساسی در بسط و توسعه فیزیکی شهر و همچنین انبساط فرهنگی و ارتقای علم و دانش شده و عمده این پیشرفت و توسعه نیز به وسیله وزیر اعظم و اول وی رشیدالدین فضل الله همدانی به انجام رسیده- علاقه وی به وصلت و پیوند مجدد با بانوی محبوب خویش عنوان کرده اند. میدانیم که مادر اولجایتو مسیحی بوده است و نیز در کودکی او را نیکلا نام نهاده بود ولی او در سنین جوانی به پیروی از ایلخانان دیگر اسلام را پذیرفته و مسلمان شده بود؛ «تصادفاً در آن زمان شاه مغول برای سومین بار همسرش را طلاق داده بود، به خاطر علاقه زیادی که به او داشت و دلش میخواست برای چهارمین بار با او عقد ازدواج بندد اما مطابق اهل تسنن برای اینکه هیچ راهی در پیش نبود ملاحسن فرصت را مناسب شمرد تا شمهیی از مزایا و آزاداندیشیهای مذهب تشیع در این گونه موارد را به گوش سلطان بخواند و او را به حقانیت شیعه معتقد کند. قبر این روحانی مقدس که توفیق آن را داشت که یکی از اولین پادشاهان شیعی را در ایران بر تخت بنشاند...»
(ایران امروز، سفرنامه اوژن اوین ترجمه اصغر سعیدی ، تهران 1362، ص 37)
نقش سازنده ایرانی
باری تمایل سلطان به رشد و توسعه شهر حتی اگر به هر دلیل دیگری هم که باشد آنچه مسلم است این است که ایرانیان در طول تاریخ بشری یکی از پایه گذاران تمدن بشری بوده اند و حتی پس از شکست و اسارت در دست دشمن نیز نقش تاریخی خود را فراموش نکرده اند به طوری که پس از حمله مغول که از خونبارترین و وحشیانهترین شکستهای ایران محسوب میشود ایرانیان نه تنها باورها، سنتها و اعتقادات خود را از دست ندادند بلکه توانستند مهاجمان بدوی و وحشی را که جز زبان جنگ و خونریزی، زبانی نمیشناختند در خود مستحیل ساخته و فرهنگ و تمدن خویش را بر آنها تحمیل کنند. پذیرش تمامیخصوصیات آیینی و ویژگیهای قومی ایرانی از طرف ایلخانان و نیروهایشان موید این مطلب است، به طوری که حتی بعضی از ایلخانان و نوههای مهاجمان اولیه در بسط فرهنگ و تمدن ایرانی گوی سبقت را از دیگران نیز ربودند. بیسبب نیست یکی از درخشانترین برهههای اوج و شکوفایی هنر و ادبیات و فرهنگ ایران زمین در همین 200 سال فتنه مغول اتفاق افتاده است. به معنی دیگر صعب و سختی و شکست نه تنها باعث انهدام فرهنگ و تمدن ایرانی نشده بلکه ثمرهیی پربارتر و ژرف تر از قبل را باعث شده است. سلطانیه یکی از نمودهای عینی این تئوری میتواند باشد. باری برای رهیافت به ارائه تصویری مشخص از این بحث لازم است درباره دو موضوع پژوهش شود.
1- شهر سلطانیه
2- گنبد سلطانیه.
شهر سلطانیه
شهر سلطانیه که نهادها و مراکز جمعیتی آن مساحتی حدود 200 هکتار است و شارستان نامیده میشود به معنی واقعی کلمه یک شهر متمدن و پیشرفته بوده است بازار پررونق و پرشکوه آن مرکز داد و ستد تمام شهرهای ایران بوده است. به لحاظ ژئوپولتیک بر سر چهارراهی بود که شمال و جنوب و شرق و غرب کشور را به هم پیوند میداد. حتی ترمینالی برای توقف کالاهای عبوری جهت بررسی و اخذ مالیات و عوارض گمرکی محسوب میشد مثلاً محصولات شمال و غرب و تبریز و قسمتی از شرق کشور برای رسیدن به بغداد باید با توقفی در سلطانیه ارسال میشدند. (از طریق همدان و کرمانشاه).
قوانین و مقررات دیوانی محتوایی عادلانه و مترقیانه داشت. توزیع ثروت و امکانات عمومیدر حدی بسیار عالی اجرا میشد و عامل مهم چنین برنامههایی عمدتاً رشیدالدین فضل الله همدانی وزیر اولجایتو معرفی شده است. مقررات به طریقی تنظیم شده بود که تحقیقات علمی و آموزشهای دقیق بودجهیی فراخور بالاترین اقدامات کشوری را به خود اختصاص دهد.
جامعه به لحاظ سمت گیری سیاسی به سوی ارزشهای والای انسانی هدایت میشد. معیار ارزشها نه ثروت و مال اندوزی و نه نظامیگری و جنگجویی بود. حتی حکومتگران و ابواب جمعی نظامی و اداری دستگاه اولجایتو در برابر شهروندانی که ارزشهای متعالی علمی و فضیلت و آگاهی و دانش و کرامت انسانی را دارا بودند کرنش میکردند. احترام و اعزاز نه بر اساس قطر انبان، فضولات و زائدات اغذیه نبود بلکه بر اساس وزن مغز و میزان اندیشگی و دانش و آگاهی هر شهروند مورد ارزیابی قرار میگرفت. این یک حقیقت انکارناپذیر است که هیچ اثر باشکوه و قابل ارزشی در فضایی خموده و متحجر و ضد دانش و علم امکان حضور و ظهور نمییابد و اولین شاهکار معماری دست بشر نیز که عمارت کهندژ در زمان خود در سراسر گیتی داشت نمیتوانست بدون وجود ماهیتی فرهنگی در بطن حاکمیت تحقق یابد. به مثالی از تاریخ بسنده میکنیم. میدانیم که جهت افزایش و ارتقای دانش و آگاهی عمومی باید اندیشمندان و پژوهشگران و خلاصه فرهنگیان یک ملت از رفاه نسبی و امکانات زندگی برخوردار باشند تا در سایه این بینیازی بدون دغدغه و مشغولیت ذهنی تمامی ظرفیت و توان خویش را در نیل به آرمانهای اجتماعی و احیای اندیشگی در جامعه به کار برند.
در 715 هجری لیست حقوقی از طرف دولت سلطان محمد خدابنده لو به ماموران پرداخت ارائه شده است که میزان حقوق افرادی که به کارهای دولتی (یا مربوط به منافع عمومی جامعه) اشتغال داشتهاند را تعیین کرده است و در آن لیست بالاترین حقوق متعلق به محققان و استادان است؛ «از آن جمله شهر سلطانیه که در شهور اربع و سبع مائه (704) بنیاد نهاد و در مدت 10 سال به مرتبهیی رسانید که از بلاد ربع مسکون معمورتر شد و در وسط سلطانیه قلعهیی بس عالی به مقدار شهری بنا فرمود و جهت مرقد خود گنبدی بس عالی، هشت منار بر سر آن ساخته و در حوالی آن ابواب خیر از جامع و خانقاه و مدارس و دارالسیاده که هرگز مثل آن در جهان کس ندیده و نشنیده بفرمود و بسیاری از املاک نفیسه بر آنجا وقف کرد. چنانچه حاصل آن در عهد دولت او به صد تومان میرسد و چون این جمله به تعلیم و ارشاد وزیر عالم و عادل صاحب شهید خواجه رشیدالدین طاب مثواه بود نیابت تولیت به او داده و در آنجا 10 مدرس و بیت معبد و صد نفر از طلبه علم و بیت صوفی و اداره حافظ و هشت موذن و چهار معلم تعیین فرمود و جهت هر مدرس 1500 دینار موسوم کرد و مهتر هر معبد 750 هزار دینار. از جهت هر طالب علم و صوفی و حافظ و موذن و معلم 120 دینار هر روز جهت آینده و رونده که از دارالضیافه آنجا صرف کند 300 دینار تعیین فرمود... چنانچه در وقفیه مفصل مشروح است. مقرر فرمود... و هم در سلطانیه جامعی بس عالی و مدرسهیی با دارالشفا مطابق آن بنا فرمود که در ممالک هیچ یک را نظیر نیست.»
(نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشته شمس الدین محمدبن محمود آملی تهران، صص 7 و 8)
تاسیس دانشگاه و مراکز علمی
در کشور پهناور ایران آن زمان که دانشگاه مستنصریه بغداد معروفترین سازمان آکادمیک آموزش رشتههای مختلف دانش بشری بوده، بخارا و تبریز قبل از سلطانیه دارای دانشگاههایی به سبک و سیاق مستنصریه بغداد بوده اند. رشیدالدین فضل الله که خود پزشک نیز بوده، به عنوان وزیر اعظم و حامی و بنیانگذار مدارس جدید، در سلطانیه اقدام به تاسیس دانشگاهها و مراکز دیگر علمی و خدماتی و تحقیقاتی میکند.
با توجه به اینکه تجربیات احداث چنین سازمانهایی در سه شهر بزرگ کشور در دست بوده، رشیدالدین مدرنترین واحدهای آکادمیک را با مدرسینی به غایت فرهیخته و اندیشمند در سلطانیه به وجود آورد «... و دارالشفایی دیگر با اطبا و ادویه و مجموع مایحتاج و دیگر مدرسه عالی بر نمونه مستنصریه بغداد در آن شهر ساخت.»
(ذیل جامع التواریخ رشیدی، حافظ ابرو، تهران، 1317)
پس از نقل این نکته حائز اهمیت که بالاترین امکانات و شرایط مطلوب زندگی از آن مدرسین و فرهنگیان بوده و ارزش در جامعه علم و دانش و آگاهی محسوب میشده است و این مثبتها مثلاً نه در اختیار نظامیان یا بازرگانان و اقشار مشابه - که در نظامهای توتالیتر بالاترین امکانات و دستاوردهای جامعه را نصیب شان میسازند - نبوده است، به یکی دیگر از عملکردهای حیرت آور و فوق العاده متعالی رهبران سلطانیه میپردازیم.
رهبران سلطانیه
اولجایتو به عنوان یکی از نوادگان چنگیز خود بهتر از هر کسی میدانست که پدران وی چه جنایات هولناکی را در کشور مرتکب شده و چقدر عامل انحطاط و فقر، مسکنت و طبعاً محروم ماندن تودههای عظیم مردم عاری از امکانات و شرایط بهینه زندگی، همچنین سواد و دانش و علوم شده اند. او به تشیع ایمان آورده و سعی در شناخت مبانی فکری آن میکرد.
شاید بتوان بدون تردید گفت این گفتار زیبای نمادین امام اول شیعیان را شنیده یا دیده بود که؛ «من علمنی حرفاً و قد صیرنی عبداً» (هر کس کلمهیی به من بیاموزد، مرا بنده خویش ساخته است.) از همین رو یکی از تلاشهای پیگیر و جدی اش مهار بیسوادی و جهالت بوده است. خواجه رشیدالدین فضل الله از دانش و آگاهی و قدرت علمی و رهبری بالاتری نسبت به وزیران و مشاوران دیگر به ویژه تاج علیشاه وزیر دوم اولجایتو برخوردار بود. و همین مساله سبب کینه خاموش نشدنی تاج علیشاه شد تا پس از مرگ اولجایتو بلافاصله پس از قریب یک سال توطئه قتل وی را برچیند که موفق هم شد. مامور شده بود که از تمام شیوههای راهبری و تاکتیکی در راه نیل به مقصود که همانا جهاندن اسب شرف از گنبد گردون با درخت دانش و بینش اش بود استفاده کند... با توجه به عدم وجود وسایط نقلیه سریع ارتباطی بین شهرها و روستاها و سیستم تجمع و شهرنشینی خاص این زمانها، تصمیم به ایجاد مدارس سیار میگیرد. این مدارس سیار با مدرسین مبرز به روستاها و شهرهای کوچک اطراف سفر میکرد و کلاسهای آموزشی خود را برپا میداشت.
حافظ ابرو مینویسد؛ «سلطان سعید اولجایتو از غایت محبت دین اسلام و دوستی محمدرسول الله(ص) و اهل بیت او دائماً با علما در مناظره و مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه سیاره بساختند، از خیمههای کرباس و دائماً با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چنین تعیین فرمود، چنانچه شیخ جمال الدین حسن بن المظهری و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سید برهان الدین عیری و قریب صد طالب علم (دانشجو) را در آنجا اثبات کردند و ترتیب ماکول و ملبوس و الاغ و دیگر مایحتاج ایشان مهیا فرمود تا دائم در بندگی حضرت میباشند و در سلطانیه در ابواب الی مبارک مدرسه انشا فرمود و شانزده مدرس و معبد و دویست طالب علم را اثبات فرمود. تا چنان شد که در زمان دولت او روز بازار علم و فضل رواجی تمام یافت و تمامت آن معانی به مساعی جمیله خواجه رشیدالدین بود که سلطان را در این معنی تحریص فرمودی تا چندان فاضل و عالم در آن زمان مبارک پیدا شدند که به وصف نگنجد.» (مجمع التواریخ سلطانیه، به اهتمام محمد مدرسی زنجانی، انتشارات اطلاعات، 1364 ، صص 30 - 29) شرح این شگفتیها که 700 سال پیش در گوشهیی از این سرزمین پهناور و جاودان رخ داده است، به واقع به وصف نگنجد. به قول نجم الدین رازی در مرصاد العباد؛ «سامان سخن گفتن با لبها نیست.»
در همه بحثهای دیگر خدمات کشوری نیز امور به همین منوال در جریان بوده است. با توجه به اهمیت موضوع به یک مورد دیگر که مساله بهداشت و پزشکی کشور در آن زمان بود، به طور مختصر میپردازیم و کار جدی در این زمینه را به محققان و استادان وامیگذاریم.
آنچه مسلم است، سه واحد بیمارستانی بزرگ در شهر سلطانیه وجود داشته است. در نحوه اداره بیمارستان و پزشکان و پرسنل آن در سلطانیه متاسفانه جزییات بیشتری در دست نیست ولی در مورد ارگ تبریز که مدتی رشیدالدین فضل الله در آنجا بوده، جزییات بیشتری به جای مانده و با توجه به اینکه خواجه رشیدالدین قبلاً در تبریز چنین شیوه و متدی را در اداره بیمارستانها (دارالشفاها) به کار میبرده، منطقی به نظر میرسد که در سلطانیه اشکال تکامل یافتهتری از عملکردهای قبلی در تبریز را به اجرا گذاشته باشد محمد مدرسی زنجانی در مجمع التواریخ السلطانیه (29) از قول حافظ ابرو مینویسد؛ «... بزرگ ترین بنیاد خیریه خواجه رشیدالدین فضل الله که در شکوه و عظمت بینظیر بود «ربع رشیدی» نام داشت که در شرق شهر تبریز، در غرب شهر غازانیه... تاسیس شد... و شامل عماراتی عالی و مدرسه و کتابخانه معتبری، دارای 60 هزار جلد کتاب از بهترین نفایس کتب که از اطراف و اکناف جهان جمع آوری شده بود و به زبانهای مختلف در دسترس اهل دانش و هنر قرار گرفته بود، و عمارت به، کنان کوه، معروف به ربع رشیدی که به حقیقت شهری است معمور و مثل عمارت سلطانیه که همچنان عمارت در هیچ شهری نیست...»
خواجه در مکتوب دیگری که به پسر خواجه سعدالدین حاکم قنسرین و عواصم نوشته است از آبادی ربع رشیدی چنین توصیف میکند؛ «... اکنون به میامین قدوم علما و یمن همت فضلا به اتمام پیوست و در او 24 کاروانسرای رفیع که چون قصر خورنق منیع است و به رفعت بنا از قبه مینا گذشته و هزار و پانصد دکان که در متانت بنیان از قبه هرمان سبقت برده و 30 هزار خانه دلکش در او بنا کرده ایم و حمامها خوش هوا و بستانها باصفا و حوانیت و طواحین و کارخانههای شعربافی و کاغذسازی و رنگرزخانه و دارالضرب و... حافظ قرآن 200 نفر کوفی، بصری، شامی، علما و فقها و 400 نفر طبیب حاذق از هند، چین، مصر و شام و دیگر ولایات 50 نفر، هر یکی پنج نفر را تعلیم دهند. غرض از تسطیر این است که 50 نفر صوف باف از انطاکیه و اسیواس، و طرسوس بفرستد، نه به زور روانه دارالسلطنه تبریز کند.»
(مجمع التواریخ سلطانیه، به اهتمام محمد مدرسی زنجانی، انتشارات اطلاعات، 1364، صص 33-32-31-30)
در این نقل سه مورد قابل توجه است که اشاره موکد به آنها خالی از لطف نیست. اول اینکه حافظ ابرو خود مورخی چیره دست و از شخصیتهای برجسته علمی سلطانیه و از مشاوران نزدیک خواجه رشیدالدین بوده و در بیان عظمت ربع رشیدی این مکان را به «سلطانیه که نظیری ندارد» تشبیه میکند، و این نظر را که نظام اجتماعی و عملکرد مجریان در متدولوژی اداره نهادها و سازمانهای فرهنگی، خدماتی و عام المنفعه در سلطانیه مطمئناً پیچیده تر و اساسی تر از این مقدار که تواریخ مربوط به سازمانهای شهری سلطانیه آمده است، بوده، تایید میکند. دوم اینکه پزشکان خارجی مشغول در پایتخت، هر کدام موظف به تعلیم پنج ایرانی بوده اند که طبعاً در دوره اول اقامت پزشکان خارجی، 250 طبیب حاذق ایرانی آماده کار میشدند. نتیجتاً مجموعه تجربیات دانش پزشکی تمام کشورهای مترقی و پیشرفته جهان، در اختیار پزشکان سلطانیه قرار میگرفت، و سوم اینکه فضای سیاسی کشور، در پرتو تفکر باز و عدالت خواهانه رهبران، فضای آزاد، و دموکراتیک، و عاری از استبداد و زورگویی بوده است، و بازگویی خیلی مختصر و دو کلمهیی «نه به زور» حاکی از مرسوم و شایع، و عادی بودن این شیوه حکومتی در جامعه و حتی در برخورد با اتباع خارجی بوده است. و نیز این مساله که روابط خارجی ایران با کشورهای مشترک المنافع تحت پرچم ایران (فدراتیو) کاملاً گسترده و نزدیک بوده است.
در اینجا بررسی اساسی از استخوان بندی و استیل معماری شهر و نحوه استقرار اماکن مختلف و چگونگی و بافت طبقاتی شهر و موارد متعدد دیگر را به مقالی دیگر موکول میکنیم، و به مورد دوم، یعنی اصلیترین مکان و محل ابنیه به جا مانده از گذشت اعصار و قرون، (گنبد سلطانیه) میپردازیم، همان طوری که گفته شد شهر به دو بخش کهندژ و شارستان تقسیم شده است. که کهندژ ارگ سلطنتی و مرکز حکومت و کاخ رهبری بوده و با خندقی آبی از شهر جدا میشده است.
پی نوشت؛--------------------------
-1 در طول تاریخ کشور پهناورمان یکی از متجاوزان آثار به فرهنگ و تمدن، غربیان بوده اند. اگر کشور کهنسال ما، گاه و بیگاه در زیر چکمهها و شمشیرهای زورمداران و چپاولگران ضجه زده است، غارتگران فرهنگ کشورمان کمتر از آنها بر ما ستم نکرده اند و اکثر کتابها و آثار هنری و باستانی ما را به غارت برده اند. مطمئناً ما صدها جلد کتاب و هزاران شعر درباره فعل و انفعالات و روند زندگی در شهر سلطانیه داشته ایم که به تاراج رفته است. به نمونهیی از اعتراف اندک یکی از مهاجمین بنگرید. آدام اولئاریوس (مستشرق آلمانی) چنین میگوید؛ «شهر سلطانیه بر دشتی هموار در حالی که هر دو طرف آن را رشته کوههایی از جمله در سوی راست کوه کیدر پیامبر فرا گرفته، واقع شده است... یک نرده آهنین قسمت بالای مسجد را از سایر بخشها جدا کرده و محراب را تشکیل داده بود، در این محراب تعداد زیادی کتب قدیمیبه زبان عربی قرار داشت که در ازای برخی از آنها پنج ربع ساعد و پهنایشان تقریباً برابر با یک ساعد بود. حروف یک انگشت درازا داشته و سطور آن به وسیله آب طلا و مرکب سیاه به صورتی بسیار استادانه نوشته شده بود. من به چند برگ این کتابها دست یافتم و آنها را به کتابخانه دربار شاهزاده نشین هلشتاین برای مراقبت و نگهداری سپرده ام»
(سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه احمدبهپور، تهران 1363، صفحه 1147)
بیشتر بدانید : گزارش تصویری: گنبد سلطانیه
بیشتر بدانید : گنبد سلطانیه؛ نماد دانش و هنر ایرانی
بیشتر بدانید : معماری اشباح؛لای جرز دیوار
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: etemaad.ir