محمد مهدی سیار
از عطر یاسم ...
گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
از عِطر یاسم بادهای ساحل غربی
از یاد میبردند مریمهای عالم را
از یاد میبردند مریمهای عالم را
تا صبح بر گلبرگ زردش گریه خواهم كرد
شرمنده خواهم كرد شبنمهای عالم را
شرمنده خواهم كرد شبنمهای عالم را
انگار یك جا بر سرم آوار میكردند
تیغ تمام ابنملجمهای عالم را
تیغ تمام ابنملجمهای عالم را
من پشت پرچین بهشت كوچكم دیدم
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرمهای عالم را
میدیدم آغاز محرمهای عالم را
******
گاه گاه
گاه بی دل و دماغ میکند
گاه شور و شوقِ کار میشود
عشق تو
هر دقیقه ای به شیوه ای
در نهانم آشکار میشود
گاه بی دل و دماغ میکند
گاه شور و شوقِ کار میشود
عشق تو
هر دقیقه ای به شیوه ای
در نهانم آشکار میشود
******
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما...
آنگاه چشمم خسته شد، در گور خوابیدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
آنگاه چشمم خسته شد، در گور خوابیدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
من، سنگ سرگردان، عجین با آهن و سیمان
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
پلکی زدم باری، نه موری بود و نه ماری
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
معلوم شد دستی شراب انداخته ست از من
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما
من خسته بودم، بی خیال صور... خوابیدم!
من خسته بودم، بی خیال صور... خوابیدم!
******
هر که دیده ست مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست
در دلم هر طرفی مجلس ذکری برپاست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست
حاجت و روضه به قدر حرمی با من هست
سر مویی دلم آشفته گیسویی نیست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست
گیسویی نیست ولی پیچ و خمی با من هست
می خرم از همگان تا بفروشم به خودم
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست
تا بخواهید غم از هر قلمی با من هست
شده در هر نفسم شکر دو نعمت واجب
"آه" در هر دمی و بازدمی با من هست
"آه" در هر دمی و بازدمی با من هست
"محمد مهدی سیار" شاعر جوانی است که این روزها سرودههای شورانگیزی دارد که افقهای روشنی را میپیماید. سیار شاعری است که هم عاشقانه دارد هم مذهبی هم سیاسی!
سیار که متولد زاهدشهر فارس است و اکنون 28سالگی خود را سپری میکند، سرودن را از دوران دانشآموزی آغاز کرده و برگزیده بسیاری از جشنوارههای شعر کشور است. سیار، بیشتر با شعرهای کلاسیک و به ویژه غزلهای تأمل برانگیزش شناخته شده است. او زبان شعر را به خوبی میشناسد و میکوشد تا واژه واژه شعر را با زیباییهای لفظی و معنوی بیاراید. وی دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه امام صادق است.
کتاب "حق السکوت"اش به تازگی برنده جایزه کتاب فصل و نامزد جایزه کتاب سال هم شده است. او همچنین چندین بار در محضر رهبر انقلاب شعر خوانده است.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: bornanews.ir
مطالب پیشنهادی:
زیباترین شعری که از مادر میشناسم!
معشوق در شعر فروغ
خورشید هدیه شاعر است
آفتاب میشود (شعر فروغ فرخزاد)
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من