توماس هاردی (١٨٤٠- ١٩٢٨) از مهمترین نویسندگان دوره ی ویکتوریا -انتهای سده ی نوزدهم - در انگلستان است. در ایران بسیاری از رمان های همچون "جود تاریک"، "یک جفت چشم آبی"، "به دور از مردم شوریده"، "تس دروبویل" ترجمه شده است. عموما ً وی را به عنوان رمان نویسی با گرایش ناتورالیستی بر میشمارند، با این حال، امروز که به شعرهای وی دقت میکنیم، جهان هنری ِ حقیقتا ً ژرف و بدیعی را در مییابیم. در شعر، او زبان متداول زمان خود را با عناصر کهن گرایانه (archaic) به خوبی در میآمیزد و از این رَه، به شیوه ی بیان دلخواه خود دست مییابد. افزون بر این، برخی از تصاویر در اشعار وی بسیار تأمل برانگیز و تأثیر گذارند، برای نمونه در شعر "در هم شدن ِ دو" (The Convergence of the Twain) که نگاهی ست به فاجعه ی غرق شدن کشتی تایتانیک، در آغاز شعر وی منظره ای را توصیف مینماید حاکی از کشتی مدفون در اعماق، به این شکل:
"در پرت افتادگی دریا
دور و ژرف از نخوتِ آدمی
و غرور زندگی که طرح آن را ریخته بود
بی هیچ جنبشی، او آرمیده است
تالارهایی از فولاد، هیزم پشته ی
آتش سمندرگون ِ او
که اینک خاموش و
جریانی سرد که رشته میشود و بعد
به نغمه ی چنگِ موج آور باز میگردد..."
همچنین در آمیختن مؤلفه هایی مانند تصادف، بخت، بی اعتنایی طبیعت به سرنوشت انسان، که با تصاویر و لحن پرتوانی تلفیق شده است، به شعر وی کیفیّتی ماندگار و منحصر به فرد میدهد. معمولا ً شعرهای او با وصفی دقیق، با زبانی پرداخته و متناسب، آغاز میشوند و فضایی حاکی از مالیخولیا یا اضطراب را مجسم میکنند. در شعری به نام "آهنگ های بی اثر" (Neutral Tones)، پرسونای شعری این گونه عشقی قدیمیرا فرایاد میآورد:
"درنگ کردیم کناردریاچه اندکی
و خورشید سفید بود، گویی نفرین خدا باشد
و برگی چند بر زمین گرسنه افتاده بودند
خاکستری رنگ و از درختِ زبان گنجشکی..."
جزئیات طرح شده دراین توصیف همگی به شکل یافتن فضای ذهنی مالیخولیایی و سردِ شعر یاری میرسانند، تا جایی که، پرسونای شعری، در ادامه، از معشوقی که وی را همراهی میکرده ست و در آن زمان در آستانه ی سردی رابطه و فروکشیدن شعله ی عشق بوده است، این گونه یاد میکند:
"مرده ترین ِ چیزها بود
در دهان ِ تو خندیدن
زنده آن قدَر که توان ِ مردنش باشد
و این گونه بود، که نیش خندی از تلخی
آنی برفت، چون پرنده ای شوم با بال های باز..."
به هر ترتیب، هاردی امروزه نه فقط به سبب رمان های بی بدیلش که به خاطر ِ شعرهایی هنرورانه و آکنده از ژرف بینی نیز ازمهمترین میراث داران ادبیات انگلیسی محسوب میشود. در شعر او نیز مانند سلف ویکتوریایی وی، اِی. ای. هوسمن (A. E. Housman) نوعی اندیشه ی اپیکوری – خیامیبه چشم میخورد که بیشتر بر تألمات و دشواری های هستی و بی سرانجامیآن تأکید دارد. نباید از نظر دور داشت که ادوارد فیتزجرالد نیز در همین دوره رباعیات خیام را به انگلیسی بر میگرداند. هاردی در شعری تحت عنوان ِ "بخت" (Hap)، این گونه میسراید:
" خدایی کینه شاد هم اگر
مرا از اوج آسمان
میخواند و میخندید که:
"هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال
هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است
و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من."
پس آنگاه من تاب میآوردم
میپیچیدم سخت به خود و جان میدادم
خشکیده تن از احساس ِ خشمیبه ناحق
نیم آسوده که وجودی
با- زورمندانگی- تر از من
مرا به سرشکی که افشاندم
خوش تر داشته و کیفر داده است.
اما چنین نیست..."
شعری که در این جا از وی ترجمه شده نیز، نشان دهنده ی همین نظرگاه وی درقبال سرنوشت و زندگی ست. عنصر تصادفِ صرف (crass casualty) سرنوشت آدمیان را تعیین میکند، و آن دو تن که میتوانستند در میخانه ای یکدیگر را به صرف یک نوشیدنی دعوت کنند و همکلام شوند، در جنگی به کشتن یددیگر روی میآورند.
مردی كه او كشت
مترجم: مینا جلالی فراهانی
اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمیو كهن
همدیگر را میدیدیم،
مینشستیم و به چند پیمانه
لبی تر میكردیم!
اما آراسته چون سربازی پیاده،
و چهره در چهره هم خیره،
به او شلیك كردم، همان گونه كه او به من،
و در جا كشتمش.
من او را با گلوله ای كشتم،چرا كه
چرا كه دشمن من بود،
فقط همین: او دشمن راه من بود،
به اندازه ی كافی واضح است، اگرچه
شاید، بی درنگ انگاشته بود كه
در ارتش ثبت نام كند درست مانند من
چون بیكار بود و لوازم كارش را فروخته بود
دلیل دیگری وجود نداشت.
آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
تو كسی را به گلوله میزنی
كه اگر در كافه ای میدیدی اش، مهمانش میكردی،
و یا به نیم سكه ای كمكش.
"در پرت افتادگی دریا
دور و ژرف از نخوتِ آدمی
و غرور زندگی که طرح آن را ریخته بود
بی هیچ جنبشی، او آرمیده است
تالارهایی از فولاد، هیزم پشته ی
آتش سمندرگون ِ او
که اینک خاموش و
جریانی سرد که رشته میشود و بعد
به نغمه ی چنگِ موج آور باز میگردد..."
همچنین در آمیختن مؤلفه هایی مانند تصادف، بخت، بی اعتنایی طبیعت به سرنوشت انسان، که با تصاویر و لحن پرتوانی تلفیق شده است، به شعر وی کیفیّتی ماندگار و منحصر به فرد میدهد. معمولا ً شعرهای او با وصفی دقیق، با زبانی پرداخته و متناسب، آغاز میشوند و فضایی حاکی از مالیخولیا یا اضطراب را مجسم میکنند. در شعری به نام "آهنگ های بی اثر" (Neutral Tones)، پرسونای شعری این گونه عشقی قدیمیرا فرایاد میآورد:
"درنگ کردیم کناردریاچه اندکی
و خورشید سفید بود، گویی نفرین خدا باشد
و برگی چند بر زمین گرسنه افتاده بودند
خاکستری رنگ و از درختِ زبان گنجشکی..."
جزئیات طرح شده دراین توصیف همگی به شکل یافتن فضای ذهنی مالیخولیایی و سردِ شعر یاری میرسانند، تا جایی که، پرسونای شعری، در ادامه، از معشوقی که وی را همراهی میکرده ست و در آن زمان در آستانه ی سردی رابطه و فروکشیدن شعله ی عشق بوده است، این گونه یاد میکند:
"مرده ترین ِ چیزها بود
در دهان ِ تو خندیدن
زنده آن قدَر که توان ِ مردنش باشد
و این گونه بود، که نیش خندی از تلخی
آنی برفت، چون پرنده ای شوم با بال های باز..."
به هر ترتیب، هاردی امروزه نه فقط به سبب رمان های بی بدیلش که به خاطر ِ شعرهایی هنرورانه و آکنده از ژرف بینی نیز ازمهمترین میراث داران ادبیات انگلیسی محسوب میشود. در شعر او نیز مانند سلف ویکتوریایی وی، اِی. ای. هوسمن (A. E. Housman) نوعی اندیشه ی اپیکوری – خیامیبه چشم میخورد که بیشتر بر تألمات و دشواری های هستی و بی سرانجامیآن تأکید دارد. نباید از نظر دور داشت که ادوارد فیتزجرالد نیز در همین دوره رباعیات خیام را به انگلیسی بر میگرداند. هاردی در شعری تحت عنوان ِ "بخت" (Hap)، این گونه میسراید:
" خدایی کینه شاد هم اگر
مرا از اوج آسمان
میخواند و میخندید که:
"هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال
هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است
و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من."
پس آنگاه من تاب میآوردم
میپیچیدم سخت به خود و جان میدادم
خشکیده تن از احساس ِ خشمیبه ناحق
نیم آسوده که وجودی
با- زورمندانگی- تر از من
مرا به سرشکی که افشاندم
خوش تر داشته و کیفر داده است.
اما چنین نیست..."
شعری که در این جا از وی ترجمه شده نیز، نشان دهنده ی همین نظرگاه وی درقبال سرنوشت و زندگی ست. عنصر تصادفِ صرف (crass casualty) سرنوشت آدمیان را تعیین میکند، و آن دو تن که میتوانستند در میخانه ای یکدیگر را به صرف یک نوشیدنی دعوت کنند و همکلام شوند، در جنگی به کشتن یددیگر روی میآورند.
مردی كه او كشت
مترجم: مینا جلالی فراهانی
اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمیو كهن
همدیگر را میدیدیم،
مینشستیم و به چند پیمانه
لبی تر میكردیم!
اما آراسته چون سربازی پیاده،
و چهره در چهره هم خیره،
به او شلیك كردم، همان گونه كه او به من،
و در جا كشتمش.
من او را با گلوله ای كشتم،چرا كه
چرا كه دشمن من بود،
فقط همین: او دشمن راه من بود،
به اندازه ی كافی واضح است، اگرچه
شاید، بی درنگ انگاشته بود كه
در ارتش ثبت نام كند درست مانند من
چون بیكار بود و لوازم كارش را فروخته بود
دلیل دیگری وجود نداشت.
آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
تو كسی را به گلوله میزنی
كه اگر در كافه ای میدیدی اش، مهمانش میكردی،
و یا به نیم سكه ای كمكش.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: shaer.ir
مطالب پیشنهادی:
پابلو نرودا شاعر همه اعصار
شعرهایی از خورخه لوئیس بورخس
گزیدهای از اشعار چارلز بوكوفسكی
5 شعر از ولادیمیر ناباکوف
معرفی جک کرواک شاعر +نمونه شعر
مطالب پیشنهادی:
پابلو نرودا شاعر همه اعصار
شعرهایی از خورخه لوئیس بورخس
گزیدهای از اشعار چارلز بوكوفسكی
5 شعر از ولادیمیر ناباکوف
معرفی جک کرواک شاعر +نمونه شعر