مردی كه كارش دویدن دنبال باد، و شكار پروانه هاست. اما از بیم آزردن پروانه ها به شكار سایه آنها هم دلخوش است. گویی با آب و باد و رودخانه و ماهی و سكوت و تنهایی....
                                                         
 مصطفی مجیدی، شاعری طبیعت گراست. به معنای ساده این كلمه، یعنی به طبیعت مهر می‌ورزد و از غم قمری، تا پیچش تاك، و تنهایی پایان ناپذیر خود - حتی در آغوش فرشتگان - سخن می‌گوید. در شعر می‌گوید هبه كنیدم كودكی/ تا نثارتان كنم/ هر آنچه می‌خواهد/دل تنگتان.
   یا در شعر می‌گوید: من خویشاوند بارانم/در نخستین روزمیلاد زمین زاده شدم…
    سر سخنی نمی‌گفت/تنها كنار ماه می‌خفت/ ـ شبی با صدای فرشته یی بیدار شد/
    در مهتاب سراپا نور شد/ از دریا گذشت/و دربهشت سكوت/ خدا از صدای پایش بیدار شد.
    در شعر می‌سراید: من در سكوت صدای خدا را می‌شنوم/در تسبیح كبوتران/در لبخند كودكان.
    خدا، رویا، مهتاب، فرشته/فرشتگان، كودكی، باران، مرغان/ پرندگان/ ماه و خورشید و دریا در اغلب شعرهای رویا گونه و مهتابی رنگ كه آیینه دار معصومیت كودكی اوست، حضور دارند.

 در شعر می‌گوید:
    از كجا آمده ای/ كه به هیچ كس نمی‌مانی/ ای رویای گمشده كودكی ام/ ای ترنم باران در بهار تنم/ من آرزوی كودكانم/ برادر بادبادك ها/ ارزانی خداوندم
    گویی شعرش بازگویی ساده تری از كتاب مقدس است. از مزامیر داوود و غزل غزل های سلیمان و سفر جامعه.
    سكوتی كه میان مان می‌گذرد/ بهشت كلمات نگفته است/ اسرار نگاه میان دو انسان است (شعر)

  یا این نمونه: كودكان شبنمند/ دستی به زیر شانه های زمینند/ سرودی بر آستانه سپیده دمند/ نوری در خلوت خدایند/ باغی در چشمان انسانند/ زبان و زلالی جهانند (شعر)
    تو را میان انگشتانم یافتم/ میان تنهایی لبانم/ كه آب طلبیدند/ تشنگی كشیدند/ و به نور رسیدند/ تو را میان انگشتانم بافتم/ و در ایوان سكوتم نهادم/ قاصدك ها رشته های روحم را تنیدند/ در ظلمت هم زیبایت می‌بینم
    شوق كودكی را دارم/ كه بی آنكه بترسد/ خورشید را در آغوش می‌گیرد (از شعر)

 شاعر این شعرهای معصومانه مصطفی مجیدی است: مردی كه كارش دویدن دنبال باد، و شكار پروانه هاست. اما از بیم آزردن پروانه ها به شكار سایه آنها هم دلخوش است. گویی با آب و باد و رودخانه و ماهی و سكوت و تنهایی ایوان و كودكان جهان و جهان كودكی خویش، پیوندی دیرینه دارد. فضای شعرش غالبا با سه سطر ساخته می‌شود. فضایی كه وهم آلود است و در سپیده دمان با خواننده دیدار می‌كند. او همواره وعده (دیدار در فلق) دارد. عشق در شعرهای او اساطیری و باستانی و نزدیكتر از گیسوان آویخته مهتاب است. اما چه عشق تنهایی دارد و چه تنهایی عاشقانه یی. همه شعرهایش به یك منظومه می‌ماند. صدای پژمردن گیاه را نه با گوشش، بلكه به تعبیر خودش با گوشتش می‌شنود. پرسش های او از این گونه است كه «چرا كسی نمی‌آید تا خورشید را بیدار كند؟» (برگرفته از شعر)

 مادر در شعر او حضوری غایبانه دارد. عطر مهربانی اش از بسیاری شعرها شنیده می‌شود. مهربانی مادر، هم مادر او و هم مادر همه ما- زمین ـ امید و بیم بزرگ اوست: «مادر با نسیم رفته است/ و گویی تا همیشه نمی‌آید» (شعر)
    «مادر با پستان های پر از شكوفه می‌آید/ و من چون كودكی در آغوشش آرمیده ام/ و باغ دیگر در نگاهم نمی‌میرد» (شعر) نیز:

مادر به رویم لبخند می‌زند/ دانه ها در انگشتانم جوانه می‌زند/ كبوتران خاموشند/ وكسی زبان فرشتگان را نمی‌داند/ روح تنها می‌ماند (همان شعر)

 شعرهای یكدست و یكسان و بی فراز و فرود مجیدی را نمی‌توان توصیف كرد، و در ترازوی نظریه های نقد ادبی سنجید، فقط باید خواند و خاموش تر از روشنایی یا روشن تر از خاموشی شد:
    سكوت/ كلام خداست/ و تنهایی/ میراث انسان است (شعر)

  رئالیسم او جادویی نیست. بیشتر رویایی است. رویاهایی كه یا بی تعبیر است، یا تعبیرش دشوار است: بی آنكه بافت كلام او پیچیده باشد.
    پیدا نیست كه ماه مادر اوست یا مادر او ماه است:
    ماه از من می‌گذرد/ و در آن سوی خود خانه یی بنا می‌كند/ ماه از خود می‌گذرد/ و تمامی‌آوارگان خاك را
    ز روح خویش اطعام می‌كند/ چه شكیبا و ستبر است ماه/ چه ملیح و لطیف است مادر ما (شعر)

همچنین: نام من باران است/ كوچك ترین فرزندآسمانم/ سجاده نیایش ما هم/ رستنگاه كودكان زیبا/ صافی و زلالی جهانم/ به تنهایی انسان می‌مانم/ به زیبایی درد درونش/ و سكوت روحش/ بر بام های تنها ترانه می‌خوانم/ در دهلیز رویای كودكان جاری می‌شوم (شعر )

 در آغاز سخن گفتم كه او شاعری طبیعت گراست و با نمونه هایی كه آوردم صدق گفتارم تا حدودی روشن شد. اكنون می‌افزایم كه او تصویرسازی چیره دست است. شعر بدون تصویر در دفتر او نایاب است. چند نمونه: - نجوای ستاره و ماه/ در سكوت و تنهایی/ و مادیان خسته/ كه نبود شوی خویش را/ در باد شیهه می‌كشد/ «كسی با من سخن نمی‌گوید» (شعر)
    - كودك از خواب برمی‌خیزد/ نور از شانه هایش فرو می‌ریزد/ ماه می‌تابد (شعر)

 و آخرین نمونه: بگذار روح تو را در گوشت تنم ماوا دهم/ چشمان تو را در گیسوی مادر كه تنهاست/ و خورشید/ خاطره تلخ مردی/ كه در انتظارش سال هاست رخساره می‌آراید/ و با فرا رسیدن ظلمت/ اشكی، گونه اش را زخم می‌زند

 مجیدی اهل درد است. حال آنكه در سراسر دفترش دو سه بار بیشتر كلمه درد را به كار نبرده است. تغزل هم در شعر او نایاب است. باران های شعر او گویی گریه فرشتگان است بر تنهایی كودكی كه با هیچ شادباشی، شاد نمی‌شود، و آرام نمی‌گیرد.


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
  
منبع: روزنامه اعتماد


مطالب پیشنهادی:
یك ترانه و یك غزل
نشانه‌ها همه برف‌اند و راه‌ها همه برف
قلم موی خیال در دست شاعر
وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست!
تنها تویی برای همه نقطه نجات