سه شعر از جاهد ایرقات، شاعر و نمایشنامه نویس ترکیه
1) به میل خود کوچ نکرد.
نیمه شب که او را بردند
دستبندی بر دست داشت
ماه به اتاقش تابید
و دیگر هیچ کس او را ندید.
2) بمبها با شهرها
همآغوشند،
مردهها با خاک؛
پیشانی مرا هم گلولهای بوسید.
3) دستهایی داری مثل نان
گرم
چرا دوستت نداشته باشم.
4) همه جا همان هوا، همان بو، همان درد
میترسم.
دیگر تو از این شهر فرار نکن
تنهایم نگذار
آسمان اکنون، آسمان لحظهی پیش نیست.
از پشت سرت میآید، نگاه کن
آسمان با خورشید و ابرش
همهی شهر، تمام دریا، خشکیها،
دیگر تو از این شهر فرار نکن
تنهایم نگذار،
من کودک غمگین
ساحلی بیچیز،
میترسم.
میترسم.
دیگر تو از این شهر فرار نکن
تنهایم نگذار
آسمان اکنون، آسمان لحظهی پیش نیست.
از پشت سرت میآید، نگاه کن
آسمان با خورشید و ابرش
همهی شهر، تمام دریا، خشکیها،
دیگر تو از این شهر فرار نکن
تنهایم نگذار،
من کودک غمگین
ساحلی بیچیز،
میترسم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: aynev.blogfa.com