آن سوی پنجره‌ی ساكت و پرخنده‌ی تو كاروانهایی از خون و جنون می‌گذرد، كاروان‌هایی از آتش و برق و باروت...
 
 محمدرضا شفیعی كدكنی ( م.سرشك)
پیغام
خوابت آشفته مباد
خوش ترین هذیان ها
خزه ی سبز لطیفی
كه در بركه ی آرامش تو می‌روید
خوابت آشفته مباد
آن سوی پنجره ی ساكت و پرخنده ی تو
كاروانهایی
از خون و جنون می‌گذرد
كاروان هایی از آتش و برق و باروت
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی كه لب و عطر و نسیم
یا شب و سایه و خواب
می‌توان چشانی زمزمه كرد؟
هر چه در جدول تن دیدی و تنهایی
همه را پر كن تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را در دفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام ابد
خواب شان خرم باد
لای لای خوشت ارزانی سالنهایی
كه بهاران را نیز
از گل كاغذی آذین دارند
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tebyan.net
 
مطالب پیشنهادی:
تنها تر از مسیح...
بازگشت؛ شعری از فروغ فرخ زاد
پرنده ای در دوزخ
با فریدون مشیری در کوچه عشق
چند هایکوی بهاری