ببین قلبت چطور توی سینه ام می زند ...
 می شد اتفاق بیفتد. بایست اتفاق می افتاد. زودتر اتفاق افتاد.دیرتر. نزدیک تر. دورتر. برایت اتفاق نیفتاد. زنده ماندی به خاطر این که اولین نفر بودی.

در هر صورت اثر ویسوا واشیمبورسکا

 می شد اتفاق بیفتد.

بایست اتفاق می افتاد.

زودتر اتفاق افتاد.دیرتر.

نزدیک تر. دورتر.

برایت اتفاق نیفتاد.

زنده ماندی به خاطر این که اولین نفر بودی.

زنده ماندی به خاطر این که اخرین نفر بودی.

به خاطر این که تنها بودی. به خاطرذ ادم ها.

به خاطر این که چپ رفتی. به خاطر این که راست رفتی.

به خاطر این که باران گرفت. به خاطر این که سایه شد.

به خاطر این که افتاب شد.

شانس اوردی – که انجا جنگل بود.

شانس اوردی _ که انجا درختی نبود.

شانس اوردی _ که یک شن کش، یک قلاب، یک تیرچه، یک بیل

یک چاچ.ب در؛ یک چرخش، یک نیم ساعت، یک لحظه...

شانش اوردی _ که درست همان موقع الوار توی اب شناور بود.

روی همین اصل، به خاطر این که، با وجود این که، یه رغم این که.

راستی چه می شد اگر دستی ، پایی

به قاعده یک سانت، یه قاعده یک تار مو

ان طرف تر از یک اتفاق شوم؟

خب حالا اینجایی! هنوز حیران ان گریختنی، در رفتنی

ان رَستنی

ان تعویق مرگ؟

یک توی تور جستی و جَستی؟

گوش کن!

ببین قلبت چطور توی سینه ام می زند.

 شاعر: ویسوا واشیمبورسکا


تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ