مصاحبه لوریس چکناواریان
در سنگفرش خیابان کهنسال «سیتیر» که روزگاری «قوامالسلطنه» نام داشت، مقابل خانه ایستادم و به پنجرههایش نگاه کردم. سایهای رد نشد. سکوت بود. هنوز متعجب بودم از ساعت ملاقات. با خود گفتم معمولا آدمها در این سن و سال این ساعت قیلوله دارند، اما او پشت تلفن به من گفته بود خوابیدن برای زیر زمین است.
آفتاب از وسط آسمان گذشته بود که من به خلوت تنهایی لوریس وارد شدم. خودش میگفت دفتر کار. دیوارها پر از عکسهای خانوادگی و اجراهایش بود. عکسی از عروسی پدر و مادرش هم بود و یک پیانو بزرگ سیاه را بالای اتاق به دیوار تکیه داده بودند. ورقهای نت همهجا دیده میشد. لوریس عزیز کمی ضعیف شده بود و گهگاه پای آسیبدیدهاش همراهی نمیکرد.
به راحتی درباره عشق حرف میزد. درباره تنهایی و پنجره که رو به خیابان سیتیر بود. مقابل یکی از مشهورترین چهرههای فرهنگی و هنری ایران نشسته بودم و چایی میخوردم که او برایم ریخته بود. کسی که تا به حال 6 اپرا، 5 سمفونی و صدها اثر موسیقایی دیگر خلق کرده است. لوریس چکناواریان 79 ساله را مقابل خود میدیدم که «هرگز پیر نمیشود.»
حدود 80 سال از خدا عمر گرفتهاید.
شبیه 100 سالهها هستم اما 79 سال دارم.
یک تاریخ پشتسر گذاشتهاید.
اولا سن ارزشی ندارد. از روزی که متولد میشویم تا روزی که قرار است به آن سفری که نمیدانم کجاست، برده شویم، باید فعال باشیم. ما همیشه تاریخ را برای زندگی تقسیمبندی میکنیم. از بچگی تا زمانی که پیر میشویم. هنرمند طبق این تقسیمبندی زندگی نمیکند. ما زندهایم. فرقی نمیکند 10 ساله باشیم یا 100 ساله چون هنر زنده است و در ظرف و سن خاصی نمیگنجد.
برنامههای دیگری هم دارید؟
حدود 100 داستان کوتاه دارم که مهرماه به چاپ خواهد رسید. شعرهای زیای هم دارم و هدفم این است که تا یک سال دیگر در تئاتر و بعدا در فیلم بازی کنم. میدانید زندگی پیش میرود. به تو نگاه نمیکند که چند سال داری. سن نشانه تجربه است نه پیری و در هنر هم بازنشستگی معنا ندارد.
هنرمند چطور میتواند با همه مشکلاتی که وجود دارد، همیشه فعال باشد؟
یک انرژی خاصی از طرف خداوند به کسانی که پیرو هنر هستند، میرسد. او خودش بزرگترین هنرمند است. به طبیعت که نگاه کنیم، میبینیم جز هنرمند نمیتوانسته اینطور بسازد و او الهامبخش هنرمند است. بدون الهام الهی هیچ کدامشان هنرمند نمیشوند؛ نه نقاش، نه موزیسین. تمامش ارتباط با خداست چراکه این زبان خداست.
خلاقیت هنرمند کجای کار است؟
هنر 2 راه دارد؛ در راه آسمانی با خدا در ارتباط است و در راه زمینی با مردم. البته هنر از مردم میآید و به مردم هم برمیگردد. به همین دلیل هنرمند از خودش چیزی ندارد. مثل یک ماشین صفر کیلومتر هستیم. چیز مهمی نداریم تا به ما الهام شود و کاری انجام بدهیم. حافظ، فردوسی و موتزارت و بتهوون همه از الهام الهی توانستند این کارها را انجام بدهند. خلاقیت خیلی مبهم است، آنقدر که چندان نمیشود از آن سر درآورد. آدمی یکبار مصرف است. یک بار میآید و میرود برای همیشه. نباید خودمان را خیلی جدی بگیریم. تنها باید کارمان را جدی بگیریم چون تنها آن میماند، ما که قرار نیست بمانیم.
چطور میشود که آدم در 79 سالگی این همه کار و برنامه پیش رو داشته باشد؟
آخر میدانید، زندگی روی زمین شبیه قبرستان نیست که بایستیم. بعضی آدمها زندهاند اما مردهاند؛ فقط راه میروند. من یک آدم زندهام.
خب، برای زنده ماندنتان چه کار کردهاید؟
شاید در ژن من این باشد. درست نمیدانم، اما میدانم راز زندگی آنقدر بزرگ است و آنقدر کوچک که نمیشود با کلام خلاصهاش کرد. من نمیتوانم.
ممکن است یک روز بیدار شوید و حالتان خوب نباشد، آن روز چه کار میکنید؟
باید کار کنید. باید همیشه کار کنید. مغز شما باید همیشه مثل ماشین کار کند. در غیر این صورت مغزتان پوسیده میشود.
چند ساعت در روز کار میکنید؟
ساعتش مهم نیست. من 24 ساعت کار میکنم. در خواب هم کار میکنم.
زندگی برای لوریس چکناواریان بیشتر امری ساده بوده یا پیچیده؟
زندگی آنقدر ساده است که ما نمیتوانیم بفهمیم. پس مبهمش میکنیم تا درکش کنیم و آنقدر مبهمش میکنیم که باز آن را نمیفهمیم ولی باید به سادهترین فرمول برسیم. من در جوانی فکر میکردم که همه چیز را بلدم و در دنیا چیزی نیست که من بلد نباشم. بعد به سنی رسیدم که فهمیدم چیزی بلد نیستم و وقتی آدم به هیچ میرسد، تازه آنجا زندگی شروع میشود.
مناسبات زندگی با این «هیچ» چطور است؟
باید تمام تمهیدات زندگیات را در همین دنیای هیچ چیز به کار بیندازی و اگر خداوند تو را در دنیا نگه دارد، باز هم کار میکنی. تا زمانی که وقت رفتن برسد. چیزی که مهم است کار ماندگار است، کاری که الهام و علم را با هم داشته باشد.
موسیقی زیاد گوش میکنید؟
فقط وقتی که میخواهم کار کنم چون احتیاج دارم که یاد بگیرم. اینطور نیست که همینطور بنشینم و گوش بدهم. در خانهام تلویزیون، رادیو و ضبط صوت ندارم. هیچ چیز؛ در خانهام سکوت است.
خودتان بیشتر به چه موسیقیای علاقهمندید؟
بیشتر موسیقی کلاسیک علمی است. دنبال چیزی که علم در آن نباشد، نیستم. حس خوب است به شرطی که دنبالش علم هم باشد. باید پشتیبان داشته باشد وگرنه ارزشی ندارد. مثل پول میماند که بدون پشتیبانی ارزشی ندارد. هنر بدون علم هم هیچ فایدهای ندارد. مثل پول میماند که بدون پشتیبانی ارزشی ندارد. هنر بدون علم هم هیچ فایدهای ندارد.
از چه موسیقیای بدتان میآید؟
نمیتوانم بگویم بدم میآید. فقط نمیشنوم. مثل اینکه در رستورانی نشستهایم و منو را میبینیم؛ شما از جگر سرخشده خوشتان میآید و من خوشم نمیآید. این انتخاب دلیل آن نیست که بگوییم جگر سرخشده بد است. موسیقی کلاسیک هم روی من بیشترین تاثیر را میگذارد چون 99 درصد علم است و 1 درصد هنر. یعنی همان 99 درصد علم آن 1 درصد هنر را نگه میدارد. خب بقیه موزیکها یکبار مصرفاند. مثل آهنگهای محلی و فولکولور که همه براساس احساساند.
ولی مردم بیشتر به همین موسیقی گوش میدهند.
خب مردم روزنامه را بیشتر از شعر حافظ میخوانند. در دنیا مردم بیشتر دنبال هر چیزی هستند که ساده است.
تا به حال شده به کسی بگویید به این موسیقی گوش نده، یا این موسیقی ارزش شنیدن ندارد؟
نه، هیچوقت نمیگویم. مثل این میماند که بگویم این غذا را نخورید. خداوند همه را آزاد آفریده. در آزادی است که یک نفر درست میشود، تجربه میکند و متوجه خوب و بد چیزها میشود. هیچ موقع نباید معلم کسی بود. بدترین چیز معلم بودن است. تا سنمان بالا میرود، میخواهیم به همه درس بدهیم. خدا را شکر من به اندازه زندگی خودم خیلی تجربه کردم. سفر زیاد رفتم، کنسرت دادم، در فرهنگهای مختلف بودم و آهنگسازان بزرگی دیدم ولی آنطور نیست که بگویم من به 100 رسیدم چون هیچوقت به 100 نمیرسیم. در راهش هستیم همیشه.
(زنگ در به صدا درمیآید و پستچی نامهای میآورد.)
اهل نامه نوشتن هستید؟
سوال آخرتان چه بود؟
درباره این بود که مردم موسیقی کلاسیک را کمتر گوش میدهند.
همانطور که خیلی کمتر حافظ و فردوسی میخوانند. چند نفر رستم و سهراب را خواندهاند؟ دربارهاش همان چیزهای سطحی را میدانند چون عام مردم گرفتاریهای زندگیشان را دارند. طور دیگری بار میآیند و فرهنگ چیزی است که باید از خانواده در ما شکل بگیرد. بیشتر مردم هم ترجیح میدهند مجله بخوانند تا لای کتاب سعدی و مولانا را باز کنند.
مردم وقتی اپرای رستم و سهراب شما را میشنوند، چقدر از آن سر درمیآورند؟
خب این یک داستان معروف است. باید یاد بگیرند کلاسیک گوش کنند. شما همین الان نگاه کنید بیشتر مردم ساندویچ میخورند. الان دنیا در جایی است که مردم دنبال هر چیز ساده و ارزان هستند.
پس چه چیزی بخورند؟
غذای مفید؛ نان سالم، چیزی که در آن ویتامین باشد. گوشت کمتر بخورند. وقتی درگیر سیگار، مخدر و تغذیه اشتباه باشی در دنیای دیگری درگیر شدهای. میدانی چطور است؟ هنر بالاست و مرتب هم بالاتر میرود. مردم باید خودشان را به آن برسانند.
برای ساخت یک اثر، مسائل اجتماعی را هم در نظر میگیرید؟
به فرم نوشتنم بستگی دارد و اینکه چه چیزی را مینویسم. اما مسلما تاثیرگذار خواهد بود. نوشتن یک شعر از نظر خلاقیت خیلی سخت است ولی از نظر تکنیکال چون شاعر زبان مادریاش را مینویسد، آسانتر از موسیقی است. نوشتن نت موسیقی از لحاظ تکنیکال آنقدر سخت است که نمیتوانی بلند شوی بگویی من این را میخواهم بنویسم. من 25 سال روی رستم و سهراب کار کردهام. اینطور نیست که جنگی شود و فردایش بگویم، میخواهم برای این جنگ یک سمفونی بنویسم.
چقدر زیاد! 25 سال طول کشیده است؟
برای اینکه شعر فردوسی بود و قبل از من کسی در ایران اپرا ننوشته بود. ما چندصدایی نداریم. موسیقی ما هوموفونیک است، پلیفونیک نیست. یکصدایی هستیم. هارمونی نداریم. تمام اینها را باید خلق میکردم تا این اپرا نوشته میشد. 8 بار از اول تا آخر نوشتم و برای اینکه هر چیزی ماندنی باشد، همین میشود. نوشتن «مکاشفات» هم 10 سال طول کشید. بعد از 30 سال هم بازنویسی کردم.
در حال حاضر مهمترین دغدغه شما در خلق اثر چیست؟
اینکه بازاری نباشد. روی پای خودش بایستد.
جایی گفتهاید که نقاشیهایی را که اخیرا در خانه هنرمندان به نمایش گذاشتید، تحتتاثیر مادرتان و کشتار ارامنه کشیدهاید؟
مادرم فراری نسلکشی سال 1915 ارامنه بوده است. اقوام مادرم در ارمنستان غربی قتلعام شدند و مادرم زیر پهن گاری خودش را به ایران رساند. مهاجمان بچههای زیر 2 سال کمپ را به خانوادههای ترک میدادند و بچههای بالای 2 سال را میکشتند.
پدرتان هم از ارمنستان شرقی به ایران آمدند؟
بله، روسها ارمنستان شرقی را تصرف کرده بودند. تمام خانواده پدرم را کشته بودند. خودش هم از زندان فرار کرد و به ایران آمد. خوب یادم است که در جنگ دوم جهانی سربازان روس یک فهرست از فراریان داشتند که میآمدند و آنها را میگرفتند. یکی هم پدر من بود. آمدند در خانهمان و میخواستند جلوی چشممان او را بکشند. من بچه بودم و سربازان روس را در خانهمان یادم است، اما انگار به خاطر ما دلشان سوخت و پدرم را نکشتند. بعدها کمونیستها پدرم را انداختند در موتورخانه سینما که بسوزد. وقتی نجاتش دادند، نصف بدنش سوخته بود.
شما چند ساله بودید؟
حدود 6-5 ساله بودم. پدرم تا مدتهای زیادی در خانه بود. دکترها میآمدند و مورفین تزریق میکردند تا درد کمتری حس کند تا بتوانند شنها را از ماهیچههایش دربیاورند.
چه چیزی را دربیاورند؟
شن، شنهایی که برای آتش موتورخانه سینما استفاده میشد. به همین دلیل ما را میفرستادند سر کوچه. خانه ما وسط منوچهری بود. با وجود مورفین صدای درد کشیدن پدرم را از دور میشنیدم. تا مدتهای زیادی پای پدرم از گردنش آویزان بود. تمامش سوخته و فقط استخوان مانده بود. خب من هم خیلی بچه بودم و یک پسر بچه 6-5 ساله متوجه خیلی چیزها نیست.
پدر و مادرتان با هم چطور بودند؟
همه ارتباطها همیشه ابتدا عاشقانه است. بقیهاش را دیگر ما نمیدانیم. (میخندد) زندگی هر کسی یک جنگل تاریک است.
من وقتی نقاشیهای شما را دیدم، احساس کردم پشت اغلب کارها یک کودک سرزنده وجود دارد که مشغول بازی با فرم و ریتم و رنگ و موسیقی است.
دلم نمیخواهد از کودکیام بیرون بیایم. 79 سال دارم و هنوز کودکم. یک کودک 79ساله. دنیا خراب میشود وقتی از کودکی بیرون میآیی. باید کودک ماند، بقیهاش فقط تجربه است و دلیلی ندارد که بزرگ شوی. دنیای کودکی تنها دنیایی است که در آن میشود راحت بود. برای خلقش هم باید در همین کودکی باشید وگرنه فایدهای ندارد. وقتی آدم بزرگ میشود، دغدغههایش هم چیزهای دیگری میشود. خانواده، درآمد، بیمه، رئیسم چه گفت و چه نگفت... این دیگر زندگی نیست.
شما این دغدغهها را نداشتید هیچوقت؟
چرا، من هم داشتم. من خودم در آمریکا استاد دانشگاه بودم. دکترا داشتم. همه چیز را رها کردم چون میخواستم آزاد زندگی کنم. از اینکه به من میگفتند دکتر چکناواریان، پروفسور چکناواریان هیچ خوشم نمیآمد. من لوریس هستم. تمام شد و رفت. زندگی در سادگی است که ارزش دارد. وقتی غذایی میپزی و خوشمزه است، دیگر در آن نه نمک بریز نه این و نه آن.
طعم عشق چطور بوده است؟
من از بچگی عاشق بودم تا الان.
چند فرزند دارید آقای چکناواریان؟
2 پسر و 1 دختر دارم که در اتریش و آمریکا هستند.
دوری برایتان سخت نیست؟
نه، دنیاست دیگر. من باید تنها باشم تا کار کنم. میروم و میآیم. همسر و فرزندانم را میبینم یا آنها به ایران میآیند. هر روز هم با تلفن با همدیگر صحبت میکنیم. خلاقیتم در تنهایی کار میکند.
چطور در ایران ماندید؟
چون اینجا مملکت من است. فرهنگ من است. رستم و سهراب را در فرهنگ دیگر نمیتوانم بنویسم. خیلی دلم میخواست اتریش، آلمان یا آمریکا دنیا میآمدم ولی خب من ایران دنیا آمدم و فرهنگ من ایرانی است. من اینجا باید با مردم خودم باشم تا بتوانم بنویسم.
بیشتر در خانه میمانید؟
بله، ممکن است 2 هفته اصلا از خانه بیرون نروم.
حتما کار خاصی میکنید که حوصلهتان در 2 هفته سر نمیرود؟
کار میکنم، مطالعه میکنم، فکر میکنم. فکر کردن خودش کار است. سختتر از کار است.
کسی به دیدنتان میآید؟
نه، زندگی اجتماعی چندانی ندارم.
پس اوقات تنهایی شما خیلی زیاد است.
باید تنها بگذرانم وگرنه نمیتوانم خلق کنم. خیلی وقتها من را به جاهای مختلف دعوت میکنند اما من خوشم نمیآید بروم. اگر من 18 هزار صفحه نت نوشتم به این دلیل است که تنها نشستهام و کار کردهام. من خوشم نمیآید پشت میز بنشینم و غذا بخورم و مهمانی بروم. دوست دارم خودم تنها باشم، غذا بخورم، راه بروم، یک نت بنویسم و برگردم لقمه بعدی را بخورم. بعضی وقتها که خیلی گرفتار باشم، غذا را میریزم داخل مخلوطکن، سوپ میشود و آن را میخورم.
عادت به خوردن چه غذاهایی دارید؟
ممکن است بگویم برایم استیک یا جوجهکباب بیاورند. خودم هم گاهی آشپزی میکنم اما بیشتر بخارپز.
راستی برای پایتان چه اتفاقی افتاد؟
اینجا خیابان را سنگفرش میکردند. متوجه لولهها نشدم و افتادم توی جوی آب. تاندونهایم کشیده شد و بعد از مدتی دوباره روی همان پایم افتادم. تمام مدت عید هم پایم روی میز قهوهخوری بود. کلی داستان هم نوشتم.
اهل ورزش هم هستید؟
بله، گاهی راه میروم. میروم پارک شهر. همین خیابان خودمان. همه اینها خانواده من هستند. من را میشناسند. من آنها را میشناسم. هر موقع بیرون میروم، حرف میزنیم، میخندیم. خوشوبش میکنیم.
وقتی حالتان بد باشد برای بهتر شدن حالتان چه میکنید؟
خودکشی نمیکنم. (میخندد) یعنی چی بد باشم؟
منظورم این است که از نظر روانی بههم ریخته باشید برای خودتان چه کار میکنید؟
کار خاصی نمیکنم. زمان کار خودش را میکند. بهترین معالجه همین است. اگر عاشق شویم، چیزی یا کسی را از دست بدهیم، تنها زمان است که کمک میکند بهتر شویم.
اگر قرار بود جای آهنگساز دیگری بودید چه کسی را ترجیح میدادید؟
لوریس چکناواریان. من نمیتوانم در پوست بتهوون بروم. من خودم هستم. اینطور خلق شدهام.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : salamat.ir