پينوکيو عروسکي چوبي پدر ژپتو را براي کسب تجربه­هاي بيش­تر ترک مي­کند و پس از اينکه به درک تازه­اي از هستي مي­رسد، نزد او باز مي­گردد.

اصغر دشتي در دو تجربه پيشين خود نيز سراغ باز آفريني داستان­هايي رفت که از آثار مطرح ادبيات به خصوص داستان نويسي در جهان محسوب مي­شوند. تجربه نخست "شازده کوچولو" بود که دشتي آن را در قالب يک نمايش تعزيه ارائه داد و در واقع هر فصل از اين داستان را به مجلسي جداگانه تقسيم کرد. فاصله گذاري تعزيه به دشتي کمک کرده بود در اين بازخواني ذهنيت تماشاگرش را نيز به چالش بکشد. تجربه دوم داستان مشهور دن کيشوت نوشته سروانتس بود که دشتي در اجراي آن هم دريافت­هاي تازه­اي را به تماشاگرش ارائه مي­داد. او صحنه نمايش را در يک طراحي دايره­اي شکل به زمين فوتبال تبديل کرده بود که در واقع تماشاگران به تماشاي بازي مشغول بودند و در ميانه نمايش که هريک از بازيگران خسته مي­شد جايش را به بازيگر ديگري مي­داد تا داستان را پي بگيرد.

دشتي در تجربه سوم خود سراغ داستان آشناي پينوکيو رفته است و داستان را اين بار از منظري فلسفي پيش روي تماشاگر خود قرار مي­دهد. البته در تجربه تازه نسيم احمد پور هم بار بسياري را بر دوش کشيده که از آن ميان مي­توان به بازنويسي متن، دراماتورژي و همکاري در کارگرداني اشاره کرد.

 

ما در نمايش پينوکيو با يک عروسک چوبي رو به­رو هستيم که در اين بازخواني هدف اصلي­اش تبديل شدن به انسان نيست، بلکه بيش­تر قصد دارد به شناخت تازه­اي از زندگي دست يابد. او وارد فضا­هايي تازه مي­شود و مهرباني و خشونت را تجربه مي­کند. اين تجربه­ها به او را کمک مي­کند تا زمانيکه نزد پدر ژپتو باز مي­گردد ديگر همان موجود پيشين نباشد. اگرچه مسيري را که او پيموده با توجه به طراحي صحنه و نوع حرکتي که انجام مي­دهد نوعي تسلسل را تداعي مي­کند و اين تسلسل در واقع او را به نقطه اي رسانده که همه چيز را نفي مي­کند و اما جنس اين نفي کردن با حرکت ابتدايي وي در داستان بسيار متفاوت به نظر مي­رسد.

 

طراحي صحنه نمايش پينوکيو يکي از کاربردي ترين طراحي­هاي نمايش­هايي به شمار مي­آيد که حداقل در يک سال گذشته روي صحنه رفته­اند. دايره­هايي با قطرهايي يکسان روي زمين کشيده شده که اين دايره­ها شخصيت­ها را در خود محصور کرده­اند. دايره­هايي که به آن­ها اجازه حرکت به جلو و عقب را نمي­دهد و آن­ها را تنها در جهتي وادار به حرکت مي­کند که بيش­تر پيرامون يکديگر بچرخند. اين دايره­هاي فرضي روي صحنه به هيچ وجه به جز در يک نقطه يکديگر را قطع نمي­کنند و از همين روي فضاهايي يکسان را به وجود مي­آورند. آدم­هايي محدود که تنها مي­توانند به اندازه دايره خود فکر کنند و تنها در يک مورد اين دايره با دايره­اي که پينوکيو روي آن مي­ايستد يکسان مي­شود که روي آن هم زني غمگين به خواب رفته و با ورود پينوکيو از خواب بيدار شده و پس از خروج پينوکيو دوباره به خواب مي­رود.

 

اين زن همان فرشته مهربان داستان آشناي پينوکيو است که زندگي خود را با اين عروسک چوبي تقسيم مي­کند و در انتها نيز دوباره خاموش مي­شود. گويا در طول اين سفر مجازي تنها کسي که با او به مهرباني رفتار مي­کند و جزیي از وجود خويش را به مهرباني درون پينوکيو به وديعه مي­گذارد همين فرشته است.

دربازي­ها نيز سعي شده که با رفتار پينوکيو همساني داشته باشد. از اين رو که ما با اين عروسک چوبي به عنوان يک همسفر همراه مي­شويم مي­بايست همه چيز را هم از دريچه ديدگاه او به تماشا بنشينيم. بنابراين تمامي آدم­هايي که پينوکيو با آن ها برخورد مي_کند حرکتي فانتزي و عروسک گونه را به همراه دارند. در شکل گيري اين حرکات موسيقي که توسط يکي از اعضاي گروه به وسيله دهان و تقليد آواهايي که بيش­تر شکل کارتون به خود مي­گيرند نيز بي تاثير نيست.

احمد پور و دشتي کوشيده­اند در انتها همانطور که پينوکيو به درک تازه­اي از زندگي مي­رسد تماشاگر نيز به همراه او دوباره متولد شود، اما نکته­اي در اين ميان کمي آزار دهنده جلوه کرده و سبب مي­شود تماشاگر آن گونه که بايد به منظور نرسد و آن هم کمبود جذابيت­هايي براي همراهي هرچه بيش­تر تماشاگر با کليت کاراست. با اندکي تامل اين مسئله کمک مي­کرد مخاطب با فراغ بال بيش­تري به تماشاي اين نمايش بنشيند.

منتقد: جمشيد کمالي