... آن خانه در سبز . آن گفتار شیرین و غماز و نغز . همه و همه‌اش جای آرمیدن شد برایم در تمام لحظه‌لحظه‌هایش

احسان حاجی‌پور کارگردان جوان تئاتر 3 آبان ماه همزمان با سالروز تولد محمود استادمحمد نوشتاری را برای این هنرمند منتشر کرد.



« پلاک شماره هژده !!! ، در سبز رنگ

نمی‌دانم چه سری است میان من و شما و این پاییز ...

مهر ماه سال 88 است صدایی گیرا با لحنی که هیچ وقت نمیتوانی از یادت بیرون‌اش کنی نشانی خانه‌اش را به من می‌گوید آنهم با تلفظ غلیظ شماره پلاک هژده !!!

... پلاک شماره هژده !، در سبز رنگ .

حالا خیلی وقت است که از آن تلفن گذشته اما هنوز هم هر وقت در مقابل آن خانه در سبز می‌ایستم خودم را می‌بینم زمانی که برای اولین‌بار در میان شلوغی و هیاهوی شهر پیدایش کردم و در مقابلش ایستادم.

جوانکی را می‌بینم که دارد دست دست می‌کند ، نفس‌اش را به شماره می‌گیرد ، با خودش کلنجار می‌رود که بتواند بر حسش که غلیان شیرینی است از دلهره و اضطراب و ترس غلبه کند. شاید که بتواند زنگ این خانه را بفشارد ، جوانکی که به بهانه گرفتن دستخط شما برای اجرای نمایش «دیوان تئاترال» تان خودش را تا اینجا کشانده ... چند دقیقه بعد نمی‌دانم چه طور و چه گونه اما خودم را در اتاقتان دیدم . آن روزها آنقدر در لابه لای متن این نمایش غرق شده بودم که اولین واکنشم با دیدن خانه‌تان تصور لحظات نوشتن تک تک دیالوگ‌ها بود در فضای این خانه ، در کنار آن میز تحریر شلوغ، در کنار آن حیاط با صفا با آن گل‌های اقاقیایش وقتی شادمانه می‌نوشتید:

-رازقیا ، اقاقیا

بنفشه‌های گل‌گلی

تاج خروسای مخملی

نیلوفرای ململی

آخ چی بگم ؟ ...

آن شب گوشه نمایش‌نامه «آسید کاظم» برایم نوشتید احسان ... خنده‌دار است این چند صفحه زندگی نامه و حاصل زندگی من است مواظب باش دچار نحسی‌اش نشوی ... اما من دچارش شدم ... نحس نبود ...سعد بود ... محصورش شدم ... صفحه به صفحه‌اش را بارها و بارها در تنهایی‌هایم خواندم ... کلمه به کلمه‌اش را پیگیر شدم ... جادو شدم در سحر کلامتان در جنس نگاهتان و عقوبتش را هم دیدم و در این میان فرو می‌پاشید خیلی از آن تصوراتی که روزگاری برایم غایت و نهایت بود و حالا باید از نو می‌ساختمشان. در تمام لحظات چه زمانی که بدون در نظر گرفتن وجه استادیتان برای دیدن تمرین همان جوانک آماتور به سالن تمرین آمدید ... چه زمانی که در حمایتش یادداشتی نوشتید ... چه زمانی که وقتی همه او را با نامرادی‌هایشان تنها گذاشته بودند در مسیر اجرای آن نمایش ، فقط شما تنهایش نگذاشتید ...و حتی زمانی که درشب آخراجرای نمایش «دیوان تئاترال» با همه وجود در آغوش کشیدمتان و گونه‌های هردومان خیس شد ...

و همه اینها در پاییز رخ داد اصلاً تمامی این لحظات مهم این سالها که در ارتباط با شما میگذرد در پاییز رخ می‌دهد، سِرش را نمی‌دانم ...

نمی‌دانم می‌دانید در تمام طول این مدت چگونه به من می‌آموختید یا نه ؟ به من می‌آموختید که مثل شما و خیلی از هم نسل‌هایتان اهل تعقل باشم و داشتن دغدغه‌های فراتر از روزمرگی‌های مرسوم این روزگاران برایم عادت شود. واکنش نشان بدهم در برابر تغییر شوم معانی و تعابیر و لغات و یاد بگیرم زبانی را که خودتان از مروجانش بودید در نوشته‌هایتان ، زبانی که شیرین و شیوا و غماز بود و عاری از دروغ و کلک ، در آن حلاوت و شیرنی موج میزد نه رکاکت و تلخی نیرنگ‌های عیارانه و آنقدر شان و منزلت ادب و آداب بالا بود که معنای کلمه‌های دوست داشتن و رفاقت و تعهد صداهای بد صوت و بد آهنگ و کریه امروزی نباشد آن هم از زبان و حلقوم هر بی سر و پایی ... من آموختم ... از شما آموختم دغدغه داشته باشم درباره هویت گم شده مردمان و با صدای رسا اینجا و آنجا بگویم وقتی حرف زدن درباره هویتهای‌مان را کهنگی و ورق زدن گذشته می‌خوانیم نتیجه‌اش می‌شود این فکر تقبیح شده و تحمیل شده که هرکه از تاریخ بگوید انگاری که کارعقب افتاده کرده است،نتیجه‌اش می‌شود اینکه دیگر باید خیلی از آئین‌ها ومراسم نمایشی‌مان رادر پستوها و موزه‌ها و کتابخانه‌ها و قبرستان‌ها پیدا کنیم ... آموختم که باید در میان هجوم این لشگر جرار و پر غوغا مثل مک ادم باشم گیاهی که می‌تواند در بدترین شرایط هم رشد کند حتی درمیان دو تخته سنگ ...

همه اینها را در آن پاییز و پاییزهای بعدی در کنارتان آموختم پاییزهایی که رنگ بهار داشتند .خوش و خرم و دلنشین.

در مقدمه کتاب مجموعه آثارتان گفته بودید: قرار بود که جای آرمیدن باشد ، اما نبود ... هیچ یک از لحظه‌ها و شکست‌ها و موفقیت‌هایش ... می‌خواستم بگویم بودید و هستید ... آن خانه در سبز . آن گفتار شیرین و غماز و نغز . همه و همه‌اش جای آرمیدن شد برایم در تمام لحظه‌لحظه‌هایش . تمام لحظاتی که سعی کردم بشناسمتان، کشفتان کنم و یاد بگیرم که از آن دست بچه‌هایی نباشم که از دوچرخه‌سواری فقط و فقط زنگ زدنش را می‌آموزند ... ای کاش که چنین باشد ...

راستی تولدتان در پاییز ، مبارک ...»




گردآوری :گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع :isna.ir


مطالب پیشنهادی :
مه چیز در باره استیون اسپیلبرگ
ارایه فیلمنامه ای از بیضایی به فارابی
سریال "دونگ یی" کی تمام می شود؟
رابطه بین اهرام و ا عتقاد مصریان
به یاد ساموئل خاچیکیان و "عقاب ها" پر مخاطب ترین فیلم تاریخ سینمای ایران