به نظر می‌رسد بازی کردن نقش مرد مست و پاتیلی که فرو ریخته است و در میان حرف های هذیان گونه اش رازهای درونش را می‌گشاید از علایق شخصی زنجانپور است. همان طور که به خانه یا پیش معشوق...

  
  
 
 
  سیر روز در شب به کارگردانی اکبر زنجانپور
   
   گفتیم دهه به دهه یا کمتر پرسه گردان حوالی تئاتر تغییر می‌کنند و نسلی تازه از تماشاگران به آنان می‌پیوندند. اما باز هم کم نیستند کسانی که این روزها با اجرای سیر روز در شب، اجرای گوریل پشمالوی اکبر زنجانپور را از متن اونیل به خاطر آورند. نمی‌دانم آیا واقعاً آن روزها تئاتر شوری دیگر داشت یا اینکه روزی گمان خواهیم کرد که این روزها هم شوری دیگر داشته است. به هر حال آن روزها اجرای هر تئاتر مهم انگار یک فعالیت همگانی در میان اهل تئاتر بود. کافی است نگاه کنید به مقاله‌های ارزشمندی که در همان هنگام به بهانه یک اجرای زنجانپور در گوشه و کنار درباره اونیل، زندگی‌اش و... چاپ شد. بیایید تفاوت را جور دیگری بازبنگریم و نه بر مبنای حسرت کشی بیهوده. آن روزها نمایشنامه شناسی و ادبیات دراماتیک گسترش امروز را نداشت. پرداختن به اونیل بهانه می‌خواست. هر اجرا بهانه‌یی مغتنم بود برای شناساندن فلان نمایشنامه نویس.

اما امروز جریان دیگرگونه است. شاید انگلیسی‌ها چندان خشنود نباشند اگر بدانند در دنیا آدم‌هایی هستند که اونیل را بیش از شکسپیر دوست دارند. باز هم شاید اینکه اونیل از زندگی شخصی و فردی خود برای درامش مایه می‌گذاشت آن را به انسان امروز و اینجای ما نزدیک تر می‌کند. فردیت چرکمال شده انسان، انگار او را واداشته که دست از ماهیت کلی بردارد و به سرنوشت‌های شخصی تر و انسانی‌تر علاقه‌یی بیشتر نشان دهد. انگار هر شور و شکوهی تماشاگر ما را خسته می‌کند. این چیزی است که بسیاری از کارگردانان بزرگ و پیشکسوت ما شاید هنوز درنیافته اند، اینکه مساله انسان امروز ایرانی خواه ناخواه در حال بازگشت به زمین است. اینکه تماشاگر ایرانی دست از استعلا برداشته است. اونیل نیز هنرمندی خود محور است. او آنچه خود از زندگی و جهان دریافته به سرنوشت و نمایشنامه در می‌آورد. طلایه دار هیچ اندیشه والایی نیست. بلکه پیام آور شکست است. به هر روی این صفحه را با زندگینامه اونیل و بررسی آثارش پر نمی‌کنیم و مثلاً بررسی تقدم سیر روز در شب و شباهت غریب نمایشنامه « مرگ فروشنده » آرتور میلر به این نمایشنامه، یا بررسی تشابه زندگی اونیل با این نمایشنامه و چیزهای قابل ترجمه از اینترنت را به دفترها و زمان هایی مستقل از این یادداشت کلی گو می‌سپاریم. شاید آنچه در نمایشنامه بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند این است که خانواده، جامعه که خانواده واحد پایه آن است، مذهب (پدر خانواده به کاتولیک بودن خود می‌بالد)، مادر هیچ یک دیگر قادر به انجام وظایف اسطوره یی خود نیستند؛ هیچ یک توان حفاظت از فرد را ندارند و چه بسا همگی دست در دست هم چرخ دنده هایی می‌شوند که رنج را به میراث تبدیل کنند. این آیا همان ناتورالیسم نیست؟
از سویی هنگام دوباره دیدن این نمایش مناسبت دیگری بین نسل حاضر در جامعه و این نمایشنامه حس کردم که شاید بررسی جدی را بطلبد. همه آدم ها در حالی که ناگزیر به تحمل یکدیگرند، مدام دیگران را مقصر وضعیت غمبار فعلی خود تلقی می‌کنند. نمایشنامه زنجیره یی از تقصیرها را فراهم می‌کند که گویی همه در عین اینکه انکارش می‌کنند، طاقت به رخ نکشیدنش را نیز ندارند. این وضعیت بی شباهت به وضعیت دو نسل حاضر در جامعه ما نیست. کسی نیست که کناردستی خود را مسئول بدبختی خویش نپندارد. معنای ضمنی این جمله می‌تواند این باشد که کسی نیست که خود را به طریقی بدبخت نپندارد. در این نمایش پدری که قویاً خود را کاتولیکی بزرگ می‌داند و مادری که نماد خانواده است کارگردانان یک زندگی دروغین اند. زندگی که در آن هر کس وارد می‌شود باید بلافاصله موضوع صحبت را عوض کرد. همه موظفند جمع سه نفره خود را خوشبخت نشان دهند و وانمود کنند که همه چیز خوب است.
زنجانپور چهارپایه‌یی را در پیش صحنه گذاشته و با تغییر نور بر آن تاکیدی مضاعف می‌کند. با این کار گویی ما را دعوت می‌کند نشستن هر شخص بر آن صندلی را به نحوی متفاوت معنا کنیم. شاید آن صندلی را بتوان صندلی دروغ پنداشت در برابر آینه تماشاگر. رفتار بازیگران نشان می‌دهد که این چهارپایه برابر آینه‌یی نشسته است که تکیه به دیوار چهارم دارد؛ تکیه به دیواری که برای دیدار تماشاگر برداشته شده است. به این طریق بازیگران هنگام نشستن بر این چهارپایه در برابر آینه با خود در میان جمع تنها می‌شوند، شاید این تفسیر مجوز تغییر لحن اجرا را در این لحظه ها به کارگردان داده باشد. با این حال باید پذیرفت که در این صورت این امر چندان گویا از آب در نیامده است و جز از راه حدس و گمان نمی‌توان بدان دست یافت. شاید نیز قصد دیگری در کار باشد.
اما در این نمایش دو چیز را می‌توان بهانه کرد برای دعوت دوستان به دیدن تئاتر؛ نخست درک دقیق از هندسه پنهان حرکت بازیگر در صحنه بر حسب ترکیب بندی تناسبات بازیگر و دکور و نیز بر حسب ارزش هر کنش کوتاه صحنه یی که برخی کارگردانان قدیمی‌در این امر گاه بهتر از جوان ترها نشان می‌دهند. دو دیگر بازی زیبای دو بازیگر کارکشته بر این صحنه. اول گلچهره سجادیه که بازی دشوار بر صحنه تئاتر را با چیره دستی پیاده کرده است، دوم بازی پرانرژی و صحنه گردان خود اکبر زنجانپور. حضور زنجانپور بر صحنه تنها عامل کنترل کننده ریتم در بازی بازیگران جوان تر است و تنها شانس این جوانان برای از دست ندادن صحنه تکیه بر ریتمی‌است که بیان و حرکت خود زنجانپور در صحنه به آنان دیکته می‌کند. اگر دوستی که به این تئاتر دعوت کرده اید پی در پی از بازیگران نقش دو پسر و خدمتکار به شما گله کرد شما هم مدام بگویید «در عوض گلچهره سجادیه خیلی خوب بود». هر چه نمایش در نیمه اول اجرا، پیش از آنتراکت خوب و منظم است، نیمه دوم افت می‌کند.
متاسفانه آنچه موجب این افت می‌شود بازی خود زنجانپور بر صحنه است. او دقایقی که بسیار طولانی به نظر می‌رسد بر صحنه تلو تلو می‌خورد و به تنهایی دیالوگ می‌گوید. به نظر می‌رسد بازی کردن نقش مرد مست و پاتیلی که فرو ریخته است و در میان حرف های هذیان گونه اش رازهای درونش را می‌گشاید از علایق شخصی زنجانپور است. همان طور که به خانه یا پیش معشوق رفتن مرد زخمی ‌در شب و زیر باران سکانس ثابت فیلم های کیمیایی است. بدون اینکه حاضر باشم پای این حرف بایستم گمان می‌کنم اجرایی از اکبر زنجانپور ندیده ام که چنین صحنه یی در آن نگنجیده باشد، انگار یکی از ملاک های انتخاب متن همین باشد. اگر همراهتان در این لحظه ها احیاناً در صندلی لم داد و خمیازه اش را قورت داد، حضور خوب زنجانپور را در صحنه های دیگر به یادش بیاورید یا باز بگویید «در عوض گلچهره سجادیه خوب بود».  
    
  

 
مطلب مرتبط:
می‌خواستیم جهان را دگرگون کنیم 
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: www.aftab.ir