با هاشمی ساعت 10 شب گفت و گو كردیم؛ بعد از 4 ساعت تمرین سنگین، برای ما كه بیرون گود بودیم، نشستن روی صندلی رمق نگذاشته بود. اما او كه نقش اول نمایش است، هنوز سرحال و سرشار از انرژی صحبت میكرد.
* 6 سال بود از شما در تئاتر خبری نبود، پیشنهاد نداشتید یا چیز دیگری بود؟
چرا، ولی موقعیت خوب نبود. نمایشنامه را دوست نداشتم یا احساس میكردم كارگردانش نتواند آن طوری كه باید از پس كار بربیاید. تا اینكه پیشنهاد آقای آئیش و آقای رایانی مخصوص مطرح شد. هم متن را دوست داشتم و هم كارهای خود آئیش را. موقعیت هم پیش آمد و درگیر كار شدم.
* حالا بازگشت دوباره به صحنه چطور بود؟
من را برد به سال های طلائی تئاتر. وقتی كه در گروه دانشجویی و گروه تئاتر آربی آواناسیان كار میكردم؛ سال هایی پر از جوانی، خلاقیت و با هم بودن. در سینما كه بازی میكنیم، معمولا همدیگر را نمیبینیم. بیشتر كار فنی است تا زندگی گروهی. اما الان در دوره بسیار خوشی هستم. نه كه سینما و تلویزیون بد باشند اما زندگی در تصویر با شتاب همراه است و زمان ارزش خاص پیدا میكند، تهیه كننده، سرمایه ،سرما، گرما، عجله كنیم كه نور آفتاب نرود و یك جنگ دائمی با طبیعت برای مهار زمان. اما در تئاتر فرصت داریم؛ یك ماه،2 ماه و بدون فشار. یك آرامش معنوی در تئاتر وجود دارد.
* در طول تمرین خیلی ساكتتر از بقیه بازیگرها بودید و به نظر میرسید توی فكر بودید؟
دارم فكر میكنم كه چه كار كنم (از هر لحظه نقش باید استفاده كرد)، چطور بیان كنم، در فاصله گفتنها چه حركتی انجام دهم و ....اینها فكر آدم را مشغول میكند.
* جریانی كه در چند سال اخیر راه افتاد و قدیمیترهای تئاتر دوباره به روی صحنه بازمیگردند را چطور ارزیابی میكنید؟
فكر نمیكنم. هر چند سال یك بار میآیند و چراغ های صحنه را نورانیتر میكنند. هر وقت تصمیم گیران كلان توجه حیاتی به تئاتر بكنند، ما هم وقت بیشتری را صرفش میكنیم ولی این اتفاق به ندرت میافتد.
* روزگار قریب هم كه بالاخره تمام شد. چطور تجربه ای بود؟
بی نظیر. كار با عیاری همیشه برای من یك شكل هنری استثنایی دارد.
* بعد از "سلطان و شبان" دوباره با این كار به خانه های مردم رفتید. تجربه جالبی از برخورد با آنها دارید؟
چند روز پیش برای فیلم برداری بخش هایی از قسمت های پایانی دكتر قریب رفتیم به یك از روستاهای دلیجان...
چند روز پیش برای فیلم برداری بخش هایی از قسمت های پایانی دكتر قریب رفتیم به یك از روستاهای دلیجان...
* یعنی هنوز فیلم برداری تمام نشده بود؟
(با خنده) نه. یك تكه ای از قسمت یكی مانده به آخر مانده بود. پیرزن های آن روستا فكر میكردند من واقعا پزشكم. ازمن میخواستند به درد یكیشان برسم. من هم كوتاهی نكردم، طی این دوسال، آقای عیاری برای هر صحنه، از پزشكان متخصص آن رشته استفاده میكردند. من با چیزهایی كه طی این مدت یاد گرفته بودم، آن قدر بلد بودم كه درد سطحی این مادر را درمان كنم!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: همشهری جوان/شماره 191
اختصاصی سیمرغ