با جواد انصافی از عبدلی تا حاجی فیروز
می‌گویند شخصیت سیاه‌ها، یا اغلب کسانی که در نمایش‌های شاد بازی می‌کنند، غمگین است؛ اما ماجرا درباره جواد انصافی، هنرمند خوب کشورمان که اغلب ما او را در چهره و نقش عبدلی در تلویزیون می‌شناسیم با این تعریف متفاوت است و می‌توانم بگویم او به جای این‌که غمگین باشد، خیلی عمیق است.
وقتی درباره هر موضوعی حرف می زند به ریشه آن می پردازد و سعی می کند همه چیز را عمقی بررسی کند و از سال های دور تا امروز آن را در ذهنش مرور کند و بعد درباره اش حرف بزند.

شاید قبل از گفت وگو فکر می کردم پای بهار که به میان بیاید با انصافی به خاطره های شادی بخش و گاه خنده دار سال های دور او می رویم، اما ماجرا جور دیگری پیش رفت و هر چه من او را به سمت خاطره ها سوق دادم او باز هم به روزگار حضور پررنگ حاجی فیروز و عمونوروز در خیابان های تهران سفر کرد.

«بهار» ظاهرش یک کلمه ساده است، اما هزاران دگرگونی کوچک و بزرگ را در خود دارد. این واژه بظاهر ساده پر از دگرگونی برای شما چه مفهومی دارد؟

بهار برای همه شیرین و پر از خاطرات شادی بخش کوچک و بزرگ است، اما اگر بخواهیم بهار را در یک مفهوم گسترده بررسی کنیم باید بگویم بهار انقلاب و تحول طبیعت است. این تحول آن قدر بزرگ بوده که در جامعه از دیرباز تا امروز بزرگ ترین نوید تغییر محسوب می شده و مردم را هم برای آمدنش با خود متحد و همراه می کرده است. این تحول همان طور که گفتیم همیشه با شادی همراه بوده و عمونوروز و حاجی فیروز هم نماد این شادی بوده اند.

عمونوروز و حاجی فیروز چند ساله هستند؟

این دو شخصیت نمایشی عمر درازی دارند و از ابتدای دوران ساسانیان به خیابان ها می آمده اند و نمایش اجرا می کرده اند.

پس می توانیم بگوییم تئاتر خیابانی هم عمر طولانی در ایران دارد؟

بله. این دو شخصیت به روستاها و محله ها می رفتند و مثلا اگر کدخدای روستایی خسیس بود او را در نمایش خود نشان می دادند و تاثیرات اجتماعی شان را به این شکل نشان می دادند.

شما از دیدن حاجی فیروز و عمونوروز در خیابان ها لذت می برید؟

بله مسلما لذت می برم و دوست دارم این سنت های زیبای ایرانی حفظ شود. بگذاریم حاجی فیروزها توی خیابان های شهر بچرخند و این سنت را حفظ کنند.

گفتید بهار وقتی می آمده اتحاد هم ایجاد می کرده، در این مورد هم کمی توضیح دهید.

بهار با همه رنگارنگی اش در فرهنگ ایران باستان مفهوم یکرنگی دارد. مردم با هم متحد می شدند و تمام آیین های مربوط به نوروز را انجام می دادند. مردم جشن پاکسازی طبیعت داشتند و تمام خاشاک و زباله ها را جمع می کردند و می سوزاندند. مردم ما از زمان قدیم خودشان فکر طبیعت بودند و آن زمان که هنوز شهرداری وجود نداشته به شکل خودجوش کار شهرداری را انجام می دادند و کوچه و بازار را نظافت می کردند.

مردم با دوغاب دیوارها را سفید می کردند و همگام با تحول طبیعت همه چیز را نو می کردند. خانه تکانی حسابی انجام می دادند و علاوه بر آن دل هایشان را هم خانه تکانی می کردند. کدورت ها را از میان می بردند و پاکسازی درونی و بیرونی همراه با هم انجام می شده است.

شما هم دلتان را خانه تکانی می کنید؟

من هر روز روح و دلم را خانه تکانی می کنم و نمی گذارم چیزی از بیرون دلم را سیاه کند. خودمان باید دلمان را پاک کنیم. من همیشه سعی می کنم طی سال بین من و دیگران اصلا ناراحتی ایجاد نشود. اگر کسی هم با دیگری کدورتی دارد، می روم آشتی شان می دهم. باید به خنده و شادی و مهربانی فکر کرد.

پس اگر با کسی قهر کردیم حتما شما را خبر کنیم.

(با خنده) اگر پیش آمد خبر کنید، اما امیدوارم همه هر روز دلشان را خانه تکانی کنند و کدورت و قهری در دلشان نماند.

خود شما تا حالا عمونوروز، یا حاجی فیروز شدید؟

بله. زیاد. ما داریم سعی می کنیم این فرهنگ تئاتری را به نسل های بعد انتقال دهیم. در همین ماه در تالار هنر نمایشی را اجرا کردیم به نام «مبارک و طلسم شاهزاده» و در آن سیاه بازی را وارد کار کودک و نوجوان کردیم. چون ما همیشه می گوییم تئاتر را باید از کودکی به بچه ها یاد داد. ما هم فکر کردیم این نسل باید با تئاتر سنتی مان آشنا شود و پیام های مهم این فرهنگ به نسل های بعد منتقل شود.

در این نمایش من خودم به شکل حاجی فیروز می آیم و درباره خوشی ها و اتفاقات خوب برای بچه ها می خوانم و آنها را به سالن نمایش می برم:

ارباب خودم تو باش خندون

هیچ کسی رو از خودت نرنجون...

البته پیش از این هم 18 سال پیش نقش حاجی فیروز را بازی کرده بودم.

راستی چه خبر از عبدلی و اوستا؟ دلتان برای عبدلی تنگ نمی شود؟

سری آخر عبدلی و اوستا را سال 88 در برنامه صبحگاهی شبکه تهران اجرا کردیم و سال های 89 و 90 و نیمه اول 91 هم آن را در شبکه جام جم اجرا کردیم. حالا هم صبح های جمعه در رادیو اجرایش می کنیم. اما هر قدر هم با او باشم باز دلم برایش تنگ می شود.

همان طور که می دانید عبدلی و اوستا برگرفته از نمایش های اصیل ایرانی بوده و به روز شده همان نقش سیاه است. سیاه همیشه یک آدم چشم پاک و راستگوست که به دنبال حقیقت است و تحت هیچ شرایطی دروغ نمی گوید. ما شخصیت عبدلی را از روی او بازسازی کرده ایم.

چون در مقاطعی می دیدیم که نمی شود نمایش های سیاه بازی را انجام داد و برای مردم ایجاد شبهاتی می کند، آمدیم این شخصیت سیاه را به روز و صورت او را سفید کردیم و لباس روز به او پوشاندیم، یعنی در حقیقت «مبارک» نمایش های سیاه بازی را به «عبدلی» تبدیل کردیم و «ارباب» نمایش های سیاه بازی به «اوستا» تبدیل شد.

اصلا چه شد که سراغ نمایش آمدید؟

از سن شش سالگی کار نمایش را شروع کردم. قبل از این که به مدرسه بروم، به مدرسه برادرم می رفتم و در آنجا نقش بچه های شیطان را بازی می کردم. در دوران دبستان یکی از فعال ترین نفرات نمایشی مدرسه بودم. در دبیرستان و در جشنواره های مختلف شرکت می کردم. سال 1350 کار حرفه ای خودم را آغاز کردم. در بیشتر کارهایی که در آن حضور داشته ام، نویسنده و کارگردان خودم بوده ام و خیلی بندرت در کارهای دیگران بازی کرده ام.

تنها کتابی که در ایران در مورد سیاه بازی به چاپ رسید، مربوط به من است با عنوان «سیاه بازی از نگاه یک سیاه باز» که در واقع در این کتاب به تاریخچه سیاه بازی پرداخته ام و بهترین شگردهای سیاه بازی را من در این کتاب بررسی کرده ام. این کتاب حدود 13-12 سال پیش چاپ شده است. جدیدترین کتابمان در مورد سیاه بازی کتاب «نمایش های زنانه ایران» است که من به اتفاق همسرم مدت شش سال روی آن کار کردیم.

اگر مسئولان بگویند می خواهند به انتخاب خودتان به شما عیدی بدهند چه چیزی درخواست می کنید؟

می گویم یک ساختمان قدیمی را به ما بدهند تا گروه های نمایش شادی آور را راه بیندازیم و فضایی برای آموزش این نوع تئاتر داشته باشیم و سالن برای اجرای این آثار داشته باشیم. ما هم قول می دهیم همیشه در ایام عید نمایش های شادی آور روی صحنه ببریم.

خودتان هم عیدی می دهید؟

بله.

چه چیزی؟

همه بچه ها پول دوست دارند، من هم به بعضی ها پول می دهم و به بعضی ها کتاب. البته خود ما هم بچه بودیم دوست داشتیم پول عیدی بگیریم.

بــه بـزرگ ترها عیدی نمی دهید؟

چطور مگر؟

اگر عیدی می دهید ما هم به شما سری بزنیم.

(باخنده) بفرمایید. قدمتان روی چشم.

بــزرگـواریــد شــما. امیدواریم سـال های آینـده روزهـای شـادی بـرای تئاترهای شادی آور باشد و شما و همکارانتان روزهای خوبی را تجربه کنید.

ممنونم و من هم عید نوروز را به شما و همه مردم تبریک می گویم. امیدوارم مثل نارنج سر سفره هفت سین بدون رنج باشید.




گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejam.ir

 

مطالب پیشنهادی:
یادی از نخستین بانوی مینیاتوریست ایرانی
جلال مقامی: وقتی بمیرم عزیز می‌شوم!
هنر شال بافی
گفتگویی با حال و هوای بهار با یکتا ناصر
هر سال «عمو نوروز» می‌آید و پیرزن در خواب است