یادداشتی بر مجموعه مدار صفر درجه به بهانه پخش آخرین قسمت آن.
مدار صفردرجه که اکنون دیگر به پایان رسید، بی شک سنت شکن ترین سریال تاریخ تلویزیون بعد از پیروزی انقلاب است. برای اثبات این حرف همین بس که بسیاری از خط قرمزهای معمول تلویزیون با درکی درست و برداشتی صحیح از فیلم کنار گذاشته شده اند تا بر زیبایی های بصری فیلم و مهمتر از آن در رئال شدن سریال در نزد مخاطب کمک شایانی بکند. به غیر از آن مدار صفردرجه به دلیل مضمون جهانی خود بارها مورد توجه رسانه های بین المللی قرار گرفته است و بازتاب گسترده آن در سطح جهان تاکنون برای هیچ یک از آثار تلویزیونی ایران دیده نشده. بعضی از نشریات جهانی حتی به جزئیات فیلم نیز پرداخته اند و از آن به عنوان اثری قابل تامل و خوش ساخت که موفق شده مخاطب را جذب کند نام برده اند. قبل از اینکه به محتوا و جزئیات سریال بپردازیم بهتر است به این نکته اشاره کنیم که ساخت چنین سریالی آن هم در بین چندین و چند سریال آبکی و درجه 4 تلویزیون واقعا جای مباهات دارد. 2 قالب کلی سریال در مورد فرصت طلبی صهیونیست ها از جنگ جهانی دوم و مهاجرت به سوی سرزمین فلسطین است. در کنار این داستان سرراست، وضعیت حکومتی در دوران پس از مشروطه و رضاخان پهلوی و حضور متفقین در ایران بررسی می شود و هر دوی این داستانها در دل قصه های عاشقانه فیلم قرار می گیرند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. مکان های فیلمبرداری که در این کار مورد استفاده قرار گرفته اند تنوع بی نظیری را ایجاد کرده و از نکات مهم موفقیت سریال می باشد. ازجمله فضای پاریس اشغال شده در خلال جنگ جهانی دوم که بسیار خوب و دقیق ساخت و پرداخته شده. مدار صفردرجه دارای کارگردانی است که اثر درخور توجهی چون شب دهم را در همین مقطع زمانی از او شاهد بودیم. حسن فتحی از جمله کارگردانی است که از لحاظ دقت و پژوهش در کار زبانزد خاص و عام است. کارهای او همیشه دارای یک وجه مشترک قوی است و آن عشق های نامتعارف است. از مدار صفردرجه که بگذریم در شب دهم و ازدواج به سبک ایرانی و به تازگی میوه ممنوعه کاملا این موضوع اثبات می شود و البته که بسیار موفق نیز بوده است. اما مدارصفردرجه ازتمامی کارهای او یک سر و گردن بالاتر قرار می گیرد. برای اثبات این حرف می توان به نوع موضوع داستان اشاره کرد. داستانی که می توانست یک کلیشه ضعیف و بی ارزش مثل سالهای برف و بنفشه شود با دقت و ظرافت های کارگردانی به یکی از پرمخاطب ترین سریال های ایرانی تبدیل شد که هوادران پروپا قرصی نیز دارد. نکته عجیبی که همیشه در کارهای حسن فتحی اتفاق می افتد این است که شخصیت های اصلی داستان که مخاطب با آن خو گرفته است به طریقی یا از داستان حذف می شوند و یا به شکلی از بین می روند. شما کافی است در همین مدار صفردرجه به اسامی شخصیت های زیر که همگی از داستان حذف شده اند توجه کنید: ماریا و اشمیت - استاد دانشگاه پاریس - دایی سارا ساموئل- سردار احتشام - زینت الملوک و سرگرد فتاحی- همایون پناه و سرهنگ ارسیا- سعیده و تقی- تئودور و مادر سارا و... و این در شب دهم و یا پهلوانان نمی میرند نیز اتفاق افتاده بود. اما از این نکات که بگذریم در کنار کارگردانی و گروه حرفه ای پشت صحنه گروه بازیگران نیز سهم بسزایی در این موفقیت دارا می باشند. شهاب حسینی بی نظیر ظاهر شده. همانطور که خودش هم عنوان کرده این پروژه بهترین کار او بوده و الحق که چهره معمولی اما گیرای او به حبیب پارسا هویت واقعی بخشید به طوری که او را در بین بازیگران هم دوره خود به یک استثنا تبدیل کرد. ناتالی متی به عنوان زوج هنری شهاب حسینی در این سریال با توجه به اینکه یک خارجی است و در پروژه ای ایرانی حضور پیدا کرده است اگر نگوییم خیلی درخشیده است اما لااقل زیر سطح استانداردهای تلویزیون نیز نبوده و توانسته رگه هایی از هنر خود را در فیلم به نمایش بگذارد. ( کافی است یکبار دیگر به سکانس ماندگار اشغال شدن پاریس توسط آلمانها و بازی ناتالی متی توجه کنید) دیگر بازیگران محوری فیلم عالی ظاهر شده اند. لعیازنگنه در حد یک بانوی خوش لباس قجری هنربازیگری اش را به رخ دیگران می کشد. ایرج راد در نقشی متفاوت به خوبی می درخشد و پیرداغر عرب زبان مخاطب فارسی زبان را وادار به تحسین می کند. از آتنه فقیه نصیری و علی قربانزاده حتی بیوک میرزائی در نقش یدی نجات تا پیام دهکردی (دوست خیانتکر حبیب) یا بازیگر نقش سرهنگ ارسیا- تئودور عموی سارا و.... همه و همه فوق العاده اند و به واقعیت پذیری اثر کمک فراوانی می کنند. شاید در کنار این محاسن ضعف هایی که در دیالوگ های سنگین و حجیم کار وارد است را به عنوان بزرگترین مانع پیشرفت سریال بتوانیم تلقی کنیم. به هر حال یکجورهایی می توان ضعف ها و کاستی های فیلمنامه را توجیه کرد و یا بعضی کشش های طولانی را در داستان نادیده گرفت ( مثل شخصیت شاعر پیشه در دفتر نشریه بیداری ) اما بعضی دیالوگ های دیرفهم و سخت اثر واقعا به کار لطمه زده است. 3 مهمترین و اصلی ترین دلیل برای توجه مخاطب به ادامه داستان روابط عاشقانه شخصیت ها داستان با یکدیگر است. عشق منطقی و واقعی حبیب پارسا به سارا دختر یهودی از آن جمله است. عشقی که آرام آرام شکل می گیرد و تماشاگر را به نوعی وابسته خود می کند به طوری که هر هفته منتظر بماند و داستان را دنبال کند. البته عشق های دیگر فیلم نیز خیلی خوب از آب درآمده اند( مثل عشق سرگرد فتاحی به زینت الملوک که به اجبار همسر همایون پناه شده. همچنین عشق ماریا و اشمیت یا علاقه ی یکطرفه سردار احتشام به سعیده همسرش ) مطمئنا فضای بوجود آمدن این عشق نیز در جلب توجه تماشاگران بسیار مهم بوده است. فضایی که قبلا به ندرت در تلویزیون دیده بودیم ( نمونه آن نوع عشق در سریال پلیس جوان سیروس مقدم) یک رمانتیک شاعرانه در عین حال بسیار قوی و خارج از کلیشه های رایج تلویزیون و حتی سینما.
در قسمتی از سریال زمانی که فرانسه توسط آلمانی ها اشغال شده و حبیب، سارا و خانواده اش را به سوی ایران می فرستد سارا شعری را با خود می خواند که در درون آن کاملا می توان به نوع شکل گیری عشق آن دو پی برد. « آه ای قلب محزون من دیدی چگونه سودا رنگ عشق پیدا کرد دیدی که جغرافیای فاصله را چگونه با نوازش نگاهی می شود طی کرد و نادیده گرفت دیدی که رنجهای کهنه را با ترنمی می شود یکباره فراموش کرد دیدی که آزادی لحظه ی ناب سر سپردن است دیدی که عشق یک اتفاق نیست یک قرار قبلی است مثل یک تفاهم ازلی از اول بوده وتا ابد ادامه خواهد داشت» این فضای عاشقانه در مورد زینت الملوک جهانبانی و سرگرد فتاحی نیز قبلا اتفاق افتاده اما بعضی از مسایل باعث جدایی آنها و ازدواج شاهزاده قجری با سفیر ایران در فرانسه یعنی همایون پناه می شود. و چه تلخ هر دوی آنها از بین می روند تا به نوعی اعتراضی شوند به جامعه ای که محبت در آن معنی خودش را از دست داده بود. مورد دیگر عشق اشمیت آلمانی و ماریای فرانسوی است. در واقع نوعی دیگر به مانند عشق حبیب و سارا. هوشمندی کارگردان در این جا به خوبی دیده می شود از طرفی آلمانی های نازی را بد می شمارد در حالیکه شخصیتی مثل اشمیت را که شخص عاشق پیشه و موجهی است به عنوان نماد مردم آلمان در فیلم قرار می دهد. درست اتفاقی که برای تفاوت قائل شدن بین یهودی واقعی و صهیونیست با قرار دادن کاراکتر سارا استروگ و تقابل ساموئل دایی او و تئودور عمویش در سریال گنجانده شده است. البته که عشق اشمیت و ماریا نیز با تیر باران آنها بسیار تلخ تمام می شود. در این میان سرگرد احتشام نیز پس از طلاق سعیده خودکشی می کند و به نوعی این عشق نیز غم انگیز به پایان می رسد. این درحالی است که سعیده با تقی دوست حبیب آشنا شده و آنها به شدت به هم علاقه مند شده اند. خوب داستان طوری پیش می رود که آنها نیز در این دنیا نتوانند عشق خود را دریابند و با هم رخت از جهان ببندند. اما قضیه عشق اصلی فیلم کمی فرق می کند. در قسمت های پایانی با پاپوشی که عموی سارا برای حبیب بوجود آورده و همچنین توجه و علاقه منوخین پسرتئودور به سارا تماشاگر به این فکر می افتد که با تمامی اتفاقات ناراحت کننده سریال این قصه نیز غم انگیز به اتمام می رسد. البته که با نگاهی به گذشته کاری حسن فتحی این مسئله دور از ذهن نیز نمی توانست باشد.
این اتفاق نمی افتد و در نهایت عشق حبیب و سارا به تولدی دوباره می رسد و آنها با گذر زمان دوباره به یکدیگر پیوند می خورند. نکته اینجاست که پایان مدار صفردرجه نه تلخ است نه شیرین بلکه یک فینال گنگ و مبهم دارد که به نوعی از رمانس خیالپردازانه شبیه است. البته این اتفاق هیچ یک از غم های مخاطب را که با شخصیت های اصلی همزادپنداری کرده است تبدیل به شادی نمی کند اما خیالش را برای تجزیه تحلیل کردن پایان سریال راحت می کند. 4 نکته جالب تر در این سریال این است که برخلاف فیلم هایی که تاکنون تلویزیون در این مقطع زمانی ساخته است آدمها فقط به دو دسته خوب و بد مانند آثار کلاسیک سینما تقسیم نمی شوند(کیف انگلیسی را فاکتور بگیرید) به عنوان مثال می توان به اردشیر اشاره کرد. با اینکه او یک جوان عیاش و خوش گذرانی است اما هر جا که شخصیت اصلی فیلم به او نیاز پیدا می کند با جان و دل به کمکش می شتابد. نمونه دیگر در این سریال سردار احتشام است. او از طرفداران آلمانی هاست و در سیاست مانند دیگر رجال به گروهی وابسته است اما همین شخص در عشقش به شدت صادق است و همین موضوع باعث می شود هنگامی که او خودکشی می کند مخاطب احساس بدی را در وجود خود حس کند. فضای مدار صفردرجه فضای غمناک و سردی است که با موسیقی فوق العاده فردین خلعتبری در مقاطعی مخاطب را به فکر فرو می برد. (بواقع اگر بگوییم موسیقی رویایی و شنیدنی فردین خلعتبری نقش بسیار زیادی را در جذابیت لحظات عاشقانه مدار صفردرجه ایفا کرده است سخنی به گزاف نگفته ایم.) در مجموع مدار صفردرجه کاری قابل توجه است که توانسته تا حدودی شهرت عواملش را جهانی کند و توقع مردم را نیز از آنها برای کارهای دیگرشان به شدت بالا ببرد. سپیده که سربزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز .
سینمای ما - الیاس صادق‌زاده