درست مثل شب دهم وبه همان سبک و سیاق شب دهم که داستانی عاشقانه را با فضایی مذهبی و واقعه عاشورا پیوند زده بود، این بار هم درک مفاهیم معنوی و ایمانی را از لبه تیغ آغاز می کند و حاجی داستانش را که عمری کمر به اطاعت خدا بسته، درست به لبه پرتگاه و بر باد دادن 70 سال طاعت و عبادت خدا می برد.
فتحی در انتخاب سوژه های این چنینی جسارت خوبی دارد و تلاش نمی کند مثل خیلی از سریالها راحت طلبانه سراغ سوژه های سر راست مذهبی درباره دین و ایمان برود و با قالبی خشک و معلم وار و بدون هیج واقعه دراماتیکی آن را روایت کند.بلکه با ظرافتی هوشمندانه همیشه تم هایی را برای سریالهایش انتخاب می‌کند که برای تماشاگر ملموس باشد.
سریال با معرفی شخصیت‌ها آغاز می شود ودر خلال این معرفی ماجراهای مختلفی هم اتفاق می افتد و کارگردان صرفا به معرفی کشدار و خسته کننده قناعت نمی‌کند.

حسن این سریال نسبت به سایر سریالهای مذهبی در این است که ادامه روند اتفاقات چندان قابل پیش بینی نیست و در حالی که مثلا حدس می زنی، حاجی همه چیز را رها کرده و به سمت دختر می رود روند اتفاقات بدون شعار دادن یا اغراق با ظرافت تغییر جهت می دهد و مخاطب را در نوعی تعلیق باورپذیر باقی می گذارد.

حاجی که نمازهایش را فراموش می کند و خم ابروی یار ذکر نماز را از خاطرش برده است یکباره تکان خورده و به صرافت ایمانش می افتد و در این کشمکش نفس و هوس هر لحظه به سویی می رود.

علي نصیریان مثل همیشه با بازی خوبش نشان می دهد که هنوز مهارت و تجربه پیشکسوتها حرف اول را می‌زند. حالت گیج و دلنشین نصیریان و حال و هوای مستانه او و نوع بازی اش، سکانس های ناب هزار دستان را تداعی می‌کند مثل لحظه ای که علی نصیریان و رضا خوشنویس در کوچه با هم روبه‌رو می شدند...

نحوه راه رفتن گاه، قلندرانه و گاه با طمانینه نصیریان ویژگی خاصی به شخصیت حاجی بخشیده است و حاصل آن کاراکتری است که بسیار با کلیشه حاجی معمول خیلی از فیلم‌ها و سریالها، فاصله دارد، ملموس و باور پذیر است و انسانی است که مثل هرآدم دیگری جایزالخطا است و بر لبه تیغ لغزش ایستاده است.

زاهدی که پس از 70سال عبادت به گوشه چشم و ابروی دخترکی، شیخ صنعانی دل و دین از دست داده می شود که چه بسا به اندک اشاره دختر زنار می‌بندد.شخصیت پردازی سریال به گونه اي‌است که کاراکتر‌ها سیاه و سپید مطلق نیستند.حاجی علاوه بر وجوه مثبت بسیار، وجوهی منفی هم دارد از تحقیر دامادش به خاطر فقر و به قول او آلمان جل بودنش تا ضعف در برابر خانم مهندس هستي شایگان که هسته مرکزی روایت است.

کاراکتر جمال به‌عنوان پسر حاجی مومنی که ناخلف از آب درآمده با جزئیات و جسارت خوبی به تصویر کشیده شده است.

 برگزیدن این بازیگر در نقشی جدی به‌عنوان پسری سرکش و متظاهر با همان لحن تند وتیز و لمپن مأب همیشگی انتخاب مناسبی است بازیگر نقش جلال که بیشترتا به حال در سریالهای طنز نقشهایی لوس و سطحی را به عهده داشت این بار کمابیش با همان لوده گری‌ها و میمیک های اغراق آمیز اما به جا، توانسته از پس نقش به خوبی بر بیاید و شخصیتی را نشان دهد که دین و جنگ و جبهه را وسیله استفاده شخصی و مالی خود کرده و از هیچ خلافی هم ابا ندارد (که البته امیدوارم در پایان سریال ومثلا در قسمت آخر به علت کمبود وقت یکباره و با عجله منقلب نشود!)

بارزترین مثال برای معرفی این شخصیت می تواند سکانسی باشد که در آن برای بردن مناقصه تظاهر به جانباز شیمیایی بودن کرده و در حال سرفه مدام با حرارت ازخاطرات جنگ تعریف می کند.

اما گوهر خیر اندیش در نقش مادر جلال و همسر حاجی، دوباره نقش قدیمی اش در فیلم دنیا را به نوعی رج می زند. او به‌عنوان مدیری متعصب تک بعدی و مومن و بدون ذکاوت و زیرکی آنقدر سر در لاک خود دارد که حال و هوای شوهرو دلیل بی تابی های او را دیر می فهمد و و آنقدر ساده است که نمی داند و حتی سعی نمی کند بداند که پشت ظاهر انساندوستانه و مومنانه پسرش چیز دیگری است( در فیلم دنیا هم او همسر حاجی مومنی بود که دلبسته به دختری جوان با بازی هدیه تهرانی شده بود)

سریال میوه ممنوعه اما در کل، ریتم خوبی دارد و اتفاقات با ضرباهنگ مناسبی جلو می رود و از آن دست سریال‌ها نیست که به روال معمول به کار دیگری مشغول باشید تلویزیون هم نگاه کنید. البته این ضرباهنگ مناسب در سکانس هایی که مربوط به ماجراهای دختر حاجی است به شدت افت می کند و انگار سریال کاملا دو پاره است بخشی که ریتمی مناسب دارد و بخشی دیگر که پرت می شویم به ماجراهای دختر حاجی و شوهرش که باوجود بازی های خوب بازیگران ، ریتم این سکانسها کند،دیالوگ‌ها مصنوعی و شعاری، و رابطه زن و شوهر بسیار کلیشه ای است و شخصیت‌ها آدم هایی هستند که از فرط خوب و خنثی بودن و سفیدی بیش از حد چنگی به دل نمی‌زنند.

آنها همان کاراکتر های تکراری و سطحی همیشگی‌اند آدم های بیش از حد مثبت و امیدوار و صبور مثلا خانم وکیلی که مدام غصه موکلانش را می خورد و با میمیکی با احساس و دوستانه و دیالوگی پیروزمندانه و لوس به شوهرش دستور می دهد ظرفها را بشوید! و بازیگر نقش شوهر که دررادیو اجراهای خوبی هم دارد اینجا انگار اسیر خنثی بودن نقش شده و در پلان هایی در ادای دیالوگ‌ها چندان راحت نیست.

 هرچند تا این قسمت که هنوز سریال به پایان نرسیده است قضاوت کمی زود است اما با پیشینه کارگردان وپتانسیلی که بافت دراماتیک داستان دارد احتمالا پایان مناسبی برای آن رقم زده خواهد شد.

این سبک و بیان مهم‌ترین مولفه های مذهبی، در قالبی ملموس و با به کارگیری فضاهای دراماتیک انسانی- عاشقانه، روند جدیدی است که تلویزیون در پیش گرفته است و به نظرم باید آن را به فال نیک گرفت که درک و دریافت هر عشق و معنویت آسمانی ، نیاز به طی شدن و پله پله حرکت کردن و درک و دریافتی زمینی دارد.