دیشب اینقدر منو روی سنگ سائید که الان تیزه تیزم
ولی چرا اینکارو با من کرد؟
منو پیچید لای یه پارچه و نفهمیدم کجا داریم میریم! فقط صدای راز و نیاز با خداش میومد...
بعد از چند دقیقه سکوت با سرعت منو از لای پارچه در آورد و گذاشت زیر گلوی پسرش و کشید...
ولی.............
حتی دستاش هم نمیلرزید
دوباره کشید
ولی..............
گردآوری: گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
منبع: happali.blogsky