زنِ تنها: گول صاحبکارِ خوش‌ گذرانم را خوردم
دو فرزند خردسالم در حالی چشم به راه پدرشان هستند که من بعد از مرگ همسرم به حرف های شیرین مردی خوش گذران و دروغگو دل بستم و با او ازدواج کردم، در حالی که هیچ مدرکی از این ازدواج غیررسمی ندارم و ..

اعتماد بی جا به صاحبکارم سرنوشتم را دگرگون کرد

زن 34ساله که مدعی بود اعتماد بی جا به صاحبکارش سرنوشت او را دگرگون کرده، درباره قصه تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 17ساله بودم که با «محمد» ازدواج کردم. او اگرچه کارگر ساده ساختمانی بود اما قلب رئوفی داشت و در برابر خانواده اش مسئولیت پذیر بود. سه سال بعد از ازدواج صاحب دختری زیبا شدم و زندگی شیرینی را تجربه می کردم که توفانی وحشتناک روزگارم را به هم ریخت و سرنوشتم را تغییر داد.

هنوز دخترم پنجمین بهار زندگی اش را سپری نکرده بود که همسرم از بالای داربست سقوط کرد و جان سپرد. باورم نمی شد اما این حادثه واقعیت داشت و من و دخترم تنها ماندیم. خانواده همسرم قصد داشتند حضانت دخترم را از من بگیرند اما در برابر التماس هایم کوتاه آمدند و من به آن ها تعهد دادم که ازدواج نکنم.

خلاصه در حالی که به سختی روزگار را می گذراندم و از دخترم مراقبت می کردم، روزی برای خرید به یک فروشگاه رفتم. فروشنده که مردی میان سال بود، وقتی فهمید همسرم را از دست داده ام، خیلی اصرار کرد که با یک حقوق مناسب در فروشگاه او کار کنم. مدتی بعد «ایرج» که خودش همسر و فرزند داشت، ادعا کرد با همسرش رابطه خوبی ندارد و همواره در حسرت داشتن یک زن صبور و مهربان عمرش را سپری کرده است.

او که خودش را شیفته اخلاق من نشان می داد، آن قدر به خواستگاری از من اصرار ورزید که من هم به ناچار خام شدم و قبول کردم چون مشکلات مالی داشتم و هیچ کس در زندگی از من حمایت نمی کرد اما به خاطر تعهدی که به خانواده محمد داده بودم، از ایرج خواستم نام او در شناسنامه ام ثبت نشود.

ایرج هم که منتظر چنین جمله ای بود، با خوشحالی پذیرفت و این گونه به طور غیررسمی با او ازدواج کردم. طولی نکشید که پسرم به دنیا آمد و رفتار ایرج نیز به کلی تغییر کرد. دیگر کاملا به من بی اعتنایی می کرد و کمتر به منزلم می آمد. بالاخره التماسش کردم تا حداقل هفته ای یک بار به من و فرزندش سری بزند.

از سوی دیگر مجبور بودم پسرم را پنهان کنم تا خانواده همسر اولم در جریان ازدواجم قرار نگیرند. دیگر سر کار نمی رفتم و مدام محل سکونتم را عوض می کردم تا این که به طور ناخواسته در حالی باردار شدم که باز هم به دروغ ها و چرب زبانی های ایرج اعتماد کرده بودم اما او یک فرد خوش گذران و هوسران بود که با سرنوشتم بازی کرد. وقتی همسر او را دیدم، تازه فهمیدم که او درباره رفتارهای همسرش نیز به من دروغ گفته است.

اکنون نیز هیچ اطلاعی از او ندارم و نمی دانم در کجای این شهر زن دیگری را فریب داده است و در حالی فرزندان خردسالم چشم انتظار پدرشان هستند که حتی نام من نیز در شناسنامه ایرج نیست و مدرکی هم از این ازدواج غیررسمی وجود ندارد ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) پرونده این زن جوان برای بررسی های کارشناسی و اقدامات قضایی در اختیار کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی



گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: khorasannews.com