مدتی است كارش را هم از دست داده است و روز و شب دنبال كار میگردد؛ ولی یكی از دوستانش قول داده تا كار نان و آبداری برایش دست و پا كند. البته او زیاد خوشبین نیست؛ چون میداند كه دوستش كمتر راه راست میرود؛ ولی این بار اگر او بخواهد راه كج را نشانش دهد، قبول میكند و بیچون و چرا دنبالش میرود. آخر نداری خیلی به او فشار آورده است و كسی را هم ندارد كه دستش را بگیرد؛ ولی نباید بگذارد كسی بویی ببرد، بویژه همسرش كه به نان حلال خیلی اعتقاد دارد، او هم البته به نان درست و پاك معتقد است؛ ولی قرض و بدهی و گرفتاری و دست خالی دیگر مجالی برایش نگذاشته است. این بار اگر دوستش به او پیشنهاد آن كار نان و آبدار را بدهد، حتما قبول میكند.
نمیدانم این جملات، داستان زندگی چه تعداد از آدمهایی است كه هیچ وقت فكرش را هم نمیكردند در راه خلاف بیفتند؛ ولی به خاطر گرفتاری و مشكلات در این راه افتادهاند. نمیدانم آدمهایی كه همیشه پاك بودهاند؛ ولی به خاطر هجوم مشكلات، دست از پاكی شستهاند و راه دیگری را برای زندگی انتخاب كردهاند، چه احساسی دارند.
حتما احساس بدی است وقتی آدم با خودش خلوت میكند و صادقانه روبهروی خود قرار میگیرد و میبیند كه دیگر آن آدم گذشته نیست؛ ولی در عین حال به خودش حق میدهد كه اینطور باشد. كسی كه گرفتار نیست، حتما نمیداند كه آدمهای گرفتار چه احساسی دارند و چرا دست از زندگی سالم شستهاند و یكباره راه كج را انتخاب كردهاند تا طبق معادلات ذهنشان، خود را نجات دهند؛ غافل از اینكه تلاش برای رهایی از مشكلات از هر طریق ممكن فقط از چاله درآمدن و به چاه افتادن است.
ولی همه اینها واقعیت دارد. قصه نیست وقتی میشنویم كسی به خاطر رهایی از فقر، از خانهاش فرار كرده تا مگر خوشبختی را زیر سقفی غیر از خانهاش پیدا كند. این هم قصه نیست كه دیده میشود عدهای برای اینكه دیگر نمیتوانند فقر و تنگدستی را تحمل كنند و گرسنگی را برتابند، دست به هر كاری میزنند تا كمی پول داشته باشند و نگران فردایشان نباشند. اینها هیچ كدام داستان نیست؛ همه واقعیتهایی است كه آدم را به هزار راه خلاف میكشاند؛ همان داستان غمانگیزی كه آدمهای گرفتار در آن، این طور خود را قانع میكنند كه فقر به ما ارث رسیده و سرنوشت ما با بدبختی رقم خورده است.
اما انگار راست میگوید؛ آخر مثل این است كه فقر از پدر و مادر به آدم ارث میرسد و آنها هم فقر را از پدر و مادرشان میگیرند؛ ولی با این همه، هستند كسانی كه به جای خلافكار شدن، با فقر خانوادگی جنگیده و دست روی زانو گذاشتهاند و روی پای خود ایستادهاند یعنی همان چیزی كه دكتر علی انتظاری، جامعهشناس بر آن تاكید میكند.
او فقر را وضعیت محرومیت از دسترسی به امكانات و تسهیلات معیشتی و بازماندن از تامین نیازهای اولیه تعریف میكند و میگوید: در به وجود آمدن فقر، عوامل گوناگونی دخیل هستند؛ اما به طور كلی بخشی از فقر، نسبی است و بخش دیگری از آن مطلق؛ به طوری كه جنبه نسبی فقر به مقایسه نحوه گذران زندگی در سطح میانگین جامعه و توقعاتی كه در افراد شكل میگیرد، مربوط میشود. به طور مثال زمانی، نداشتن یخچال فقر محسوب نمیشد؛ اما الان كسی كه یخچال ندارد، جزو فقرا به حساب میآید. درواقع این همان جنبه نسبی فقر است؛ به این معنی كه كسی از نداشتن یخچال نمیمیرد؛ ولی هم خودش و هم دیگران از این وضعیت احساس فقر میكنند.
این استاد دانشگاه در ادامه به عواملی كه سبب بروز فقر میشود، اشاره میكند و توضیح میدهد: فقر تحت تاثیر عوامل مختلفی شكل میگیرد كه بخش مهمی از آن به فاصله طبقاتی در جامعه برمیگردد. وقتی در جامعه، گروهی امكانات بیشتری در اختیار دارند، توقع ایجاد میكنند و این فقر را به وجود میآورند. در واقع كسی كه فاقد وسایل ضروری برای گذران زندگی است؛ ولی مثلا در رسانهها میبیند كه همه، همه چیز دارند، پس احساس فقر به او دست میدهد و فاصله طبقاتی باعث میشود این احساس تشدید شود. به دیگر سخن، وقتی یك عده بیشتر مصرف میكنند، احساس فقر تشدید میشود كه این همان جنبه تصوری فقر است.
انتظاری در همین ارتباط به تاثیر ساختاری این وضعیت نیز اشاره میكند و میگوید: وقتی گروهی از جامعه بیشتر مصرف میكنند، در همان حال دیگران را از مصرف كردن بازمیدارند؛ یعنی وقتی چیزی تولید میشود و كسی حاضر است آن را به هر قیمتی تهیه كند؛ اما به علت محدودیت منابع و فاصله طبقاتی عرضه منابع تنها به گروه دارای مكنت اختصاص پیدا میكند، درست در همین زمان است كه مشكل ساختاری به وجود میآید. در واقع كسانی كه در طبقات بالای اقتصادی هستند، از یك سو به خاطر مصرف بالا، تصور فقر را گسترش میدهند و از سوی دیگر به لحاظ ساختاری، دیگرانی را كه مكنت ندارند، از دسترسی به كالاها محروم میكنند كه این یكی از عوامل فقر است.
این جامعهشناس در ادامه به عوامل دیگر بروز فقر در جامعه اشاره میكند و میافزاید: البته فاصله طبقاتی در جوامعی كه توجیه طبقاتی وجود دارد، از نظر تصوری كمتر است؛ ولی در جوامع دیگر كه وضع این گونه نیست، عواقب فقر تشدید میشود. به طور مثال در جامعه هندوستان كه در آن طبقات توجیه شدهاند، افراد موقعیت خود را میپذیرند و فقر نسبی به وجود نمیآید، چون افراد قبول كردهاند كه امكانات موجود در جامعه برای طبقه آنها نیست؛ اما در جامعهای كه مرز طبقاتی وجود ندارد همگان تمام چیزها را میخواهند و به همین دلیل عواقب فقر تشدید میشود.
ضعف فرهنگ كار و تولید
وی در بخش دیگری از سخنانش، یك جنبه از فقر را معطوف به فرهنگ كار و تولید در جامعه میداند و توضیح میدهد: جامعهای كه فرهنگ كار و تولیدش ضعیف است، خودبهخود جامعهای فقیر خواهد بود؛ اما همین ضعف فرهنگ كار به عوامل متعددی برمیگردد؛ در حالی كه در جامعه ما كمتر به آن توجه شده است. درواقع جامعهای كه فرهنگ كار ندارد، فقیر است؛ ولی بعكس در جوامعی كه از سنگ طلا میسازند، میتوانند از توانمندیهای جامعه بخوبی بهرهبرداری كنند كه این همان دلیلی است كه سبب شده بسیاری از كشورهای پیشرفته دنیا به رفاه و ثروت برسند.
انتظاری در ادامه به ضعف فرهنگ كار در جامعه ایرانی اشاره میكند و میافزاید: فرهنگ ما یك فرهنگ فانتزی است كه خیلی از چیزهای ما بوی نفت میدهد. در واقع نفت باعث شده تا دولتهایی به وجود بیایند كه احساس كنند بدون آن كه مردم بكوشند با منابع نفتی میتوانند رفاه مردم را رقم بزنند كه این موجب شده فرهنگ كار و تلاش ما كه پیشتر خیلی قوی بوده، تبدیل به وضعیتی شود كه مانع كار و كارآفرینی است. به عبارت دیگر اینكه همه منتظرند دولت برایشان كاری بكند، یكی از عوامل فقر است؛ این در حالی است كه خود دولت نیز در این وضعیت نقش دارد؛ طوری كه وقتی میخواهیم روی هر چیزی دست بگذاریم، حتما باید از مسیر دولت و بروكراسیهای عجیب و غریب عبور كنیم كه نتیجهای جز دلسردی افراد ندارد.
او در ادامه، خو گرفتن افراد به فقر در طول تاریخ و روی آوردن آدمها به قناعت كاذب كه با قناعت ارزشمند دینی بسیار متفاوت است را از دیگر عوامل بروز فقر در جامعه معرفی میكند و با تاكید بر اینكه افراد جامعه برخلاف تصورشان میتوانند جلوی فقر را بگیرند، میگوید: ما در جامعهای زندگی میكنیم كه امكانات تحرك اجتماعی فراهم است و انسان متفكر و خلاق هم اگر به خودش باور داشته باشد، میتواند خاك را طلا كند؛ اما ما چشممان را روی داشتههایمان بستهایم و منتظریم كسی كمكمان كند. در واقع همین ضعف خودباوری است كه باعث میشود انسان احساس فقر كند.
فقر پدیدهای ناشی از ضعف فرهنگ كار و تولید است؛ ولی تبعات فقر و تاثیر آن بر روان آدمی، حقیقتی است كه هیچكس قادر به كتمان آن نیست
به گفته این جامعهشناس، به هیچ وجه توجیهی برای فقر وجود ندارد؛ چرا كه مشكل ما فكری و دیدگاهی است. حتی آدمهای معلول و ضعیف جسم هم ثابت كردهاند میتوان دست به كارهای بزرگ زد.
این استاد دانشگاه البته به وجود رابطه میان احساس فقر و بروز جرایم در جامعه معتقد است و توضیح میدهد كه بین فقر و جرایم رابطه وجود دارد؛ ولی این طور نیست. آدمهای فقیر بیشتر مرتكب جرم میشوند؛ چراكه جرایم بزرگتر را ثروتمندان مرتكب میشوند. دارندورف معتقد است؛ همه در مقابل قانون برابرند، نه پشت آن؛ یعنی آدمهای بزرگ، جرم بزرگتری مرتكب میشوند؛ اما فقرا دست به جرایم خرد میزنند. به عبارت دیگر میان فاصله طبقاتی و جرایم رابطه وجود دارد نه میان فقیر و جرم. علت آن كه فقرا دست به جرم میزنند، این است كه آنها نظمی را كه برای آنها تولید فقر كرده است، نمیپذیرند و به آن التزام ندارند، پس در نتیجه برخلاف نظم عمل میكنند؛ در حالی كه همین نظم را هم افراد ثروتمند ایجاد كردهاند.
او در توضیح گفتههایش اضافه میكند: گروههای مجرم برای دستیابی به امكانات، اهداف مشروعی دارند؛ ولی وسیلههایشان نامشروع است. در واقع آنها میخواهند خانه و ماشین و ویلا داشته باشند، یعنی همان چیزهایی كه جامعه تبلیغ میكند، پس هدفها درست است؛ ولی همه افراد، امكان دستیابی به این هدفها را ندارند، پس دچار بیهنجاری میشوند. در این شرایط فرد باید دست از هدفهایش بردارد یا به هدفها بچسبد و دست از راههای مشروع بردارد. این در حالی است كه ضعف در مدیریت، توقعات و امكانات باعث ایجاد فقر و كژروی و در نهایت، ایجاد اختلال در نظم اجتماعی میشود.
فقر، خوره روان
این جامعهشناس معتقد است؛ فقر پدیدهای ناشی از ضعف فرهنگ كار و تولید است؛ ولی تبعات فقر و تاثیر آن بر روان آدمی، حقیقتی است كه هیچكس قادر به كتمان آن نیست.
شهروز پرورش، روانشناس در همین ارتباط میگوید: علم روانشناسی، فقر را یك بیماری و یك آسیب میداند؛ به طوری كه كسی كه فقیر است، امكاناتی را كه بتواند عزت نفسش را حفظ كند، در اختیار ندارد. پس كسی كه عزت نفسش زخمی شود یا پایین بیاید، از نظر روانی و شخصیتی دچار صدمات زیادی میشود، بخصوص اگر این وضعیت حالت مزمن پیدا كند.
او ادامه میدهد: یكی از مهمترین نشانههای روانی فقر مزمن، احساس حقارت خیلی بالاست. علامتهای مثبت و منفی روانی یا واكنشهای مثبت یا منفی روانی مثل زنجیر به هم متصلند و وقتی كسی احساس حقارت زیادی داشته باشد، در طولانیمدت موجب خودكمبینی میشود؛ به طوری كه فرد خودش را از همه كمتر میبیند و در نتیجه به افسردگی مزمن مبتلا میشود.
طبق طبقهبندی مازلو، روانشناس انسانگرا، نیازهای اولیه پایینترین نیاز انسانهاست. او توضیح میدهد كه برای گذر از هر طبقه به طبقه دیگر باید از طبقه قبلی به سلامت عبور كرد. در واقع از نظر مازلو و مكتب انسانگرایی، هدف زندگی انسان، رسیدن به خود شكوفایی است؛ یعنی مرحلهای كه فرد به آن درجه از رشد و شكوفایی روانی و شخصیتی برسد كه بتواند برای دیگران الگو باشد؛ اما كسی كه فقیر است و نمیتواند نیازهای اولیهاش را تامین كند، در مراحل رشد شخصیتی و روانی نیز نمیتواند به سلامت و پویایی برسد.
او در پاسخ به این پرسش كه چه اتفاقی میافتد كه یك آدم فقیر، مثلا دست به قتل اعضای خانوادهاش میزند، میگوید: در چنین مسائلی نمیتوان گفت تنها عامل بروز قتل، فقر بوده است؛ ولی بیشك فقر، یكی از عواملی است كه عزت نفس را پایین میآورد و خشم را در درون فرد ایجاد میكند كه این خشمهای فروخورده در طولانیمدت به واكنشهای پرخاشگرانه تبدیل میشود و حتی سیر طولانی و مزمن این وضعیت میتواند یكی از عوامل جنون روانی باشد. البته نحوه واكنش افراد در چنین مواقعی به تفاوتها و ویژگیهای فردی و نحوه عملكرد گروههای حمایتی و یا مهارتهای فرد و عوامل معنوی بستگی دارد.
پرورش ادامه میدهد: از نظر روانشناسی، فردی كه دچار فقر است، اگر در سالهای متمادی در این وضعیت باقی بماند، احتمال اینكه از نظر روانی به یك درماندگی آموخته شده رسیده باشد، خیلی زیاد است، ضمن آن كه نظر علم بر این است كه شانس و تقدیر و وراثت در فقر زیاد دخیل نیست؛ بلكه با مهندسی ذهنی و آموختن مهارتهای حرفهای میتوان تغییرات مثبت در زندگی به وجود آورد. البته در جوامع به هم ریخته از نظر نظام و سازمان، اختلاف طبقاتی ممكن است خیلی زیاد باشد؛ به طوری كه افراد با تلاش زیاد هم نتوانند از خط فقر عبور كنند كه لازم است مسوولان به این مساله توجه ویژه داشته باشند.
این روانشناس در ادامه به راههای مقابله با آسیبهای فقر اشاره میكند و میگوید: درخصوص آسیبهای فقر هم مثل دیگر آسیبهای روانی لازم است تا دولتها به عنوان ولی و سرپرست از وضعیت امرار معاش افراد باخبر بوده و مواظب باشند تا وضعیت زندگی افراد به خط بحران خطرناك نرسد، در این میان تلاشهای خود فرد هم مهم است تا شیوههایی را برای زندگی شغلیاش انتخاب كند تا سال به سال بتواند از راه اصولی و درست، درآمدش را افزایش دهد؛ هرچند در جوامعی كه تورم همیشه از افزایش درآمد افراد جلوتر است، انجام چنین كاری بسیار مشكل است.
به گفته او، در كنار این مسائل، قوای مقننه و مجریه نیز باید قوانین را به نحوی تصویب كنند تا میزان استرس و بحران در زندگی افراد جامعه به كمترین حد ممكن برسد و پیش از اجرای هر قانون به تبعات روانی آن توجه كنند.