یك وسوسه، یك خیال پوچ و یك رویای سرابگونه گاه انسانها را تحت تاثیر قرار میدهد كه زندگی خود را به ورطه نابودی میكشاند. كبری زنی 30 ساله و صاحب 2 فرزند است. او زمانی به خوبی و خوشی زندگی میكرد اما وسوسهای شوم روزگار آرامش وی را به پایان رساند. او اكنون از اشتباه بزرگش پشیمان است اما دیگر برای ندامت كمی دیر شده و خیلی از اتفاقات برای او غیرقابل جبران است. كبری 20 ساله بود كه ازدواج كرد: من از خانوادهای متوسط بودم، خواستگارم هم همینطور. ما بعد از یك جشن مختصر زندگی مشتركمان را شروع كردیم با این كه حمید فقط یك كارگرساده بود زندگی شیرینی داشتیم او خیلی خوب با من رفتار میكرد و احساس هیچ كمبودی نداشتم. ما خیلی زود بچهدار شدیم. تولد پسرم زندگیمان را پررونقتر از قبل كرد اما خودم هم نفهمیدم چه طور شد كه اسیر آن وسوسه شدم.
كبری بتدریج تحت تاثیر مردی دیگر به این نتیجه رسید كه در زندگیاش كاستیهای زیادی وجود دارد و او نه تنها خوشبخت نیست بلكه به خاطر زندگی محقرانهاش باید احساس شرم كند. زن جوان كه به یكی از مراكز مشاوره نیروی انتظامی مراجعه كرده است ادامه ماجرا را اینطور توضیح میدهد: حمید دوستی به اسم سجاد داشت كه زیاد به خانه ما میآمد. سجاد هر وقت فرصتی پیش میآمد سر صحبت را با من باز میكرد و میگفت من لیاقت زندگی بهتری را دارم و حمید آنطور كه باید نتوانسته خواستهها و نیازهای مرا تامین كند. اوایل، این حرفها را چندان جدی نمیگرفتم اما كمكم نظرم نسبت به زندگیمان تغییر كرد و به این نتیجه رسیدم حق با سجاد است . برای همین شروع كردم به ناسازگاری با همسرم و هر موضوع كوچكی را بهانه قرار میدادم و دعوا راه میانداختم . شوهرم هر چه علت این رفتارهای مرا میپرسید جواب روشنی به او نمیدادم و میگفتم دیگر طاقت ندارم این زندگی را تحمل كنم.
كبری آن زمان به سجاد دلبسته شده و مرد جوان نیز به او قول ازدواج داده بود: انگار واقعا عقلم را از دست داده بودم هر چه شوهرم سعی میكرد اوضاع را آرام كند من رفتار بدتری میكردم تا این كه بالاخره او هم چارهای جز جدایی پیش روی خودش ندید. آن زمان پدر و مادر من با طلاق بشدت مخالف بودند و میگفتند لااقل به خاطر پسرم از این تصمیم منصرف شوم ولی من به هیچ نصیحت و توصیهای گوش نمیدادم.
سرانجام مهر طلاق در شناسنامه كبری حك شد و بعد از آن وی با سجاد ازدواج كرد. او میگوید: بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتكب شدم. بعد از ازدواج بود كه فهمیدم همسر دومم مردی شكاك و بدبین است. او اجازه نمیداد از خانه بیرون بروم زندانی شده بودم و علاوه بر این باید دیگر رفتارهای بد او را هم تحمل میكردم . شوهرم بدعنق بود و به محض این كه كوچكترین مشكلی پیش میآمد مرا به باد كتك میگرفت.
رفتارهای بد مرد باعث شد كبری به بیماری افسردگی مبتلا شود. زن جوان در حالی كه بغضاش تركیده است ادامه میدهد: باردار شدم. فرزندم معلول به دنیا آمد و باری دیگر به دوشم افتاد. رفتارهای بد سجاد ادامه داشت تا اینكه یك شب وقتی مرا بشدت كتك زد از خانهاش فرار كردم و حالا درمانده هستم و نمیدانم برای آینده چه باید بكنم.
كبری حرفهایش را با ابراز ندامت از اشتباههای گذشتهاش به پایان میرساند.
گردآوری: گروه خبری سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:jamejamonline.ir