به گزارش خبرنگار اجتماعی فارس، كنار اتوبان صیاد رو به شمال بالاتر از میدان سبلان، در دو سوی بزرگراه دو چادر برپاست، سمت راست محمد با زن و دو بچه 50 روز است كه پس از جواب شدن از سوی صاحبخانه در چادر ساكن شده است، كمی آن طرفتر آن سوی خیابان محمود زیر چادر كهنه سبز رنگش اطراق كرده است پسرش را به بهزیستی سپرده و با زن و دختر 11 سالهاش روز را به شب و شب را به صبح میرساند.
محمود حمیدوند 41 سال دارد اما صورت تكیده و دندانهای شكستهاش پیرتر نشانش میدهد، صدایش گرفته است، میگوید: بچه همین خیابان سبلان هستم، 3 ماه است كه اینجا با خانوادهام زیر چادر زندگی میكنیم، البته بیش از یك سال است كه در به دریم و جابهجا میشویم، تابستانها كنار خیابان زیر چادر زندگی میكنیم و زمستانها هر چند شب خانه یكی میرویم.
محمود خودش را كارگر ساده ساختمان معرفی میكند و اضافه میكند: پسر 10 سالهام را از زور نداری به بهزیستی سپردهام، 2 سال است كه پسرم در بهزیستی است، دخترم هم تا چند وقت پیش خانه مادرزنم بود اما الآن مادرزنم هم چون مستاجر است دچار مشكل شده است و مجبورم او را هم پیش خودم اینجا به چادر بیاورم.
وی ادامه میدهد: از خیلیها تقاضای كمك كردهام، كمیته امداد رفتم، گفتند اگر زنت طلاق بگیرد ماهی 25 هزار تومان به او مستمری میدهیم، خیلی دویدیم اما نتیجه نداد، هر چی داشتیم در این مدت بردند، حتی شناسنامههایمان را هم بردند. نرفتم كلانتری و ثبت احوال دنبال شناسنامه، پول میخواهد و من ندارم.
وی میگوید: در تمام 41 سال زندگیام حتی100 هزار تومان هم وام نگرفتهام، حالا هم اگر وام بخواهیم ضامن معتبر و هزار جور سند و مدرك میخواهد كه من ندارم، این جور وامها مگر برای امثال من نیست، من از كسی توقع ندارم، طلبكار كسی نیستم، خودم زمین خوردهام و باید بلند شوم اما اگر به من وام بدهند، حاضرم كار كنم و پس بدهم.
محمود در ادامه میگوید: مشكل من نداری است، آخرین جایی كه در خانه زندگی كردم، بهارستان بود، آن قدر هزینه زندگی بالا بود كه نتوانستم ادامه دهم، قبض برق و آب 60 هزار تومان آمده بود اما من فقط یك لامپ و یك تلویزیون سیاه و سفید داشتم، یك شیر آب هم بود كه چند خانواده از آن استفاده میكردیم، 60 هزار تومان پول زیادی بود.
وی اضافه میكند: دزدی كه نمیتوانم بكنم، یعنی میتوانم اما آیا درست است، اینجا هم در این 3 ماهی كه زندگی میكنم، فقط یكبار مأمور شهرداری آمد و اسم و مشخصات ما را نوشت و رفت، 15 روز پیش هم یك خانم از شهرداری آمد و گفت نگران نباشید حل میشود اما خبری نشد.
آن طرف خیابان محمد با زن و 2 فرزندش زندگی میكند، «محمد . الف»، میگوید: بچه همین تهران هستم، خیابان سبلان نزدیك موتور آب زندگی میكردیم، 50 روز پیش صاحبخانه، خانهاش را خواست و تخلیه كردیم بعد از آن دیگر نتوانستم خانهای بگیرم، هر جا میروم، میگویند 2 میلیون ماهی 150 هزار تومان، من هم ندارم، الآن كه دیگر هیچی ندارم، مجبورم بیایم اینجا در چادر زندگی كنم.
او نیز خود را كارگر ساده ساختمان معرفی میكند و ادامه میدهد: همه اسباب زندگیام را شهرداری برد، حتی كفش زنم را هم بردند، پسرم كلاس دوم راهنمایی است، دخترم هم مدرسه میرود، مجبورم اینجا كنار زنم بمانم كه تنها نباشد، كار نمیتوانم بكنم. درآمدی ندارم.
محمد میگوید: هر چه تلاش كردیم دیگر شهرداری اسباب زندگیام را پس نداد و الآن همه دارایی ما همینهایی است كه زیر چادر میبینید، من هیچی ندارم، به مسئولان بگوئید، مجبوریم، هیچ كس نمیخواهد با آبرویش بازی كند یا این وضع زندگی ناموسش باشد. چرا كسی كمكمان نمیكند.