باور کنید، من تهوع آور نیستم و با دیدن این صحنه ها خودم هم حالم بهم می‌خوره. اما من سعی کردم که این صحنه به بهترین شکل...
     
 
 
همبازی شدن دوباره با لئو بعد از چند سال چطور بود؟
کرو: همانطوری که در سال ۱۹۹۳ بود، راحتِ راحت و بسیار لذت بخش.

در بسیاری از صحنه های شما در این فیلم، الزاما با تلفن همراه دیده می‌شوید. آیا این کار مثل صداگذاری روی یک کارتون بود؟
کرو: نمی‌دونم، من هیچ وقت روی کارتون صدا گذاری نکرده ام. مثل این میمونه که مشغول ساختن یک فیلم CGI باشی و باید نقش یک کلاغ را با صدایت اجرا کنی. در حقیقت، بیشتر اوقات آن چیزهایی که بینده بر روی پرده سینما می‌بینید اصلا با تجربه بازیگر در سر صحنه همخوانی ندارد و بسیار متفاوت است. پس همیشه مجبور هستید چیزهایی که مانع تمرکز شما در لحظه برداشت می‌شود را کنار بزنید. این همین کاریست که با یک تلفن باید انجام داد. بعضی از بازیگرا سعی میکنند در یک زمان هنگام تلفن کردن نقش دو طرف را بازی کنند و مطلقا هدر دادن زمان است. بهتر این است که اول نقش خودت را ایفا کنی بعد دیگری را.

آیا کاراکترهای فیلم به کاراکتر های کتاب نزدیک هستند؟

دی کاپریو: من کاراکتر خودم را به عنان یک اپراتو در خاورمیانه دیدم که سعی دارد شغلش رابهتر از چیزی که رئیس اش میخواهد، انجام دهد. این کشاکش عالی در کتاب وجود دارد که بیل مونهان آن را به فیلم نامه تبدیل کرد و قسمت جالبش اینجاست از فریس (کاراکتر دی کاپریو) کارهایی خواسته می‌شود که او خودش اعتقادی به آنها ندارد و فکر می‌کند به صلاح کشور و این جنگ نیست. و همزمان به خاورمیانه و فرهنگ آنها خو می‌گیرد. او با یک افسر باهوش اردنی آشنا می‌شود، برای او احترام قائل است و می‌خواهد تا جایی که امکانش هست بهتر ماموریتش را انجام دهد.
کرو: جواب فوق العاده ای دادی لئو، تشکر.
دی کاپریو: ممنون، ممنون.
کرو: من همیشه اعتقاد دارم که در کنفرانس مطبوعاتی فیلم باید مودب بود. اولین چیزی که دریافت کردم تلفنی بود از طرف ریدلی که به من گفت”چطوره اگه یه چند کیلو به وزنت اضافه کنی؟” و این درخواست بیشتر اوقات از من می‌شود. اما یکی از خواسته های دیگرش این بود که کاراکتر من حس یک بازیکن سابق فوتبال را داشته باشد که اکنون از درد زانوهایش رنج می‌برد. اینم جالب بود. بقیه اتفاقات از کتاب می‌آید، طوری که هم کاراکتر و هم دیالوگ هایش شبیه کتاب است.
 
شما رابطه طول و درازی با ریدلی دارید آیا میل داشتید هر کاری که او از شما خواست را انجام دهید؟
کرو: بعد از ساختن گلادیاتور رابطه ما به طوری تحت تاثیر اسم آن فیلم قرار گرفت. آن فیلم موقعیت منحصر بفردی واسه من بود که روی زندگی بازیگری ام بسیار تاثیر گذاشت. بعد از آن از من خواست که “سقوط شاهین سیاه” را بازی کنم اما من تازه یک فیلم را تمام کرده بودم که در پس زمینه آن یک هلکوپتر وجود داشت و به یک فیلم دیگر در این مایه علاقه ای نداشتم. بعد ازم خواست که قلمرو بهشت را بازی کنم که در آن موقع مشغول بازی در فیلم دیگری بودم و بهش گفتم که باید یک سال صبر کند. بهم گفت”برو بابا، تو دیگه کی هستی؟”

لئو بیشتر شیرین کاری های فیلم مال تو بود؟
لئو: بله بیشترش.
آیا در میان آنها چیزی بود که چالش برانگیز و یا رنج آور باشد. تو مجبور بودی که عربی یاد بگیری، آیا چیزی از آن را بخاطر داری؟
دی کاپریو: مطلقا هیچی، حتی یک کلمه هم یادم نمیاد که به شما بگویم. اما ما یک مربی زبان عربی داشتیم که واقعا موثر بود به این خاطر که لهجه بسیار سختی دارند. شما باید بسیار دقیق باشید چون یک کشور عرب زبان با کشور عرب زبان دیگری گویش های متفاوتی دارند. پس این واقعا واقعا سخت است که به شما بفهمانم. و یکی از سخت ترین چیزهایی که در طول عمرم مجبور به انجامش شده‌ام، طریقه ادای این کلمات است. چون این عمل از راه گلو انجام می‌شود. و همچنین یادگیری فرهنگ ها، لباس ها و تما این چیزها و ما برای تمام این کارها مشاور داشتیم. پس شیرین کاری واقعا سخت بود. اما این طبیعت کارکردن با ریدلی اسکات است و مجبوری باهاش کنار بیای. شیوه ی کارکردن او بسیار سریع است و شما از قبل باید آمادگی انجام هر کاری را در هر لحظه ای داشته باشید. برداشت ها بسیار سریع اتفاق می‌افتد. من تازه فیلم دیگری به اسم”جاده انقلابی” را تمام کرده بودم. فیلمی‌که هماننند نمایشنامه های دهه ۵۰ است و جایی است که ما درباره احساسات و سلایق همدیگر صحبت می‌کنیم و بیشتر اتفاقات در یک اتاق کوچک رخ می‌دهد. اما بعد خودم را در وسط مراکش در میان چندین هلکوپتر و تانک نظامی‌می‌دیدم و فورا هم باید کارم را شروع می‌کردم. زود با آن منطقه آشنایی پیدا کردم و این برای من بسیار لذت بخش بود.

آیا آن ساختمان واقعا در پشت سرت منفجر شد؟

کرو: لحظه ای که به عقب برگشتی دیگه ساختمانی اونجا نبود.
دی کاپریو: من حتی فیلم را هم ندیده ام. نمی‌دونم درباره چی حرف می‌زنین، کدوم ساختمان؟
اسکات: خانه سنگی چوپان. آره، اونو منفجر کردیم.
دی کاپریو: اوه، آره آره انفجار بزرگی بود (همه می‌خندند)
کرو: یک نصیحت برای بازیگران جوانی که میخواهند با ریدلی اسکات کار کنند این است که در هرلحظه باید منتظر خونریزی باشند. به همین سادگی.
یکی از مشخصه های ریدلی اسکات، حس مکان است. چقدر برای شما مهم است که به فیلم‌هایی اینچنین که بازیگران را در چنین لوکیشن هایی قرار می‌دهد، نزدیک شوید؟
اسکات: لوکیشن همیشه به مانند بازیگر دیگر است. این به من مربوط است لوکیشنی را انتخاب کنم که بسیار واقعی است و وقتی که بازیگر به آن فضا قدم می‌گذارد، کاملا تحت تاثیر آن قرار بگیرد. ما در تمام آن منطقه قدم زدیم و کل منطقه بسیار روی ما تاثیر گذاشت، اینطور نبود؟ لوکیشن ها باید تاثیر گذار باشند.
دی کاپریو: داشتن یک لوکیشن واقعی به طور مرتب بسیار عالی است. ما مراکش را به تصویر کشیدیم که با بسیاری از دیگر نقاط مختلف همخوانی دارد. این بیشتر کار کارگردانی است که شما با او کار می‌کنید و محیطی که او میخواهد شما را در آن احاطه کند. این همان چیزی است که کار کردن با ریدلی را جذاب می‌کند. او مرتبا به خودش می‌گوید “آیا اینو باور می‌کنم؟ آیا اینو باور نمی‌کنم؟ آیا به مردمی‌که بایگران اصلی را احاطه کرده اند باور دارم؟ آیا چیزی را که می‌گویند باور میکنم؟ آیا چیز هایی را که می‌بینم باور میکنم؟” او این فیلتر را دارد و به غرایز خودش اعتماد دارد. خیلی عالی است با کسی کار کنی که می‌آید و می‌گوید “خیلی خب، تمام این صحنه اشتباه بود. سه صفحه از دیالگو ها را پاک کنید و این قسمت را بیرون ببریم، هرچیزی که باشه اما من بهش باور ندارم” من همیشه در این باره صحبت می‌کنم اما شگفت انگیز است که او را پشت مانیتور ببینی یا در چادری پشت شش مانیتور ببینی که دوربین هایش از شش طرف مختلف صحنه را زیر نظر دارند و او تمام مانیتور ها را زیر نظر دارد. تصاویر را عوض می‌کند و وقتی به مورد علاقه اش رسید می‌گوید “همینه، این دقیقا همون چیزی که میخواستم در فیلم ازش استفاده کنم و بقیه فقط تلف کردن وقته.” این روش کاری است که او دارد.
 
لحظه ای در فیلم وجود دارد جایی که کاراکتر شما به فریس (کاراکتر دی کاپریو) می‌گوید که هرگز بچه دار نشود. افکار خود شما درباره پدر بودن چیه؟
کرو: که حال بچه هام چطور است؟
شما درباره پدر بودن چه نظری دارید؟
کرو: این فوق العاده ترین چیزی است که تو عمرم تجربه کرده ام. داشتن بچه هم به جمع خانواده اضافه می‌کنه و هم بیشتر سرگرم می‌شوی. حقیقتا ما درباره طرز برخورد فریس در رابطه با بچه یه مناظره ی کوچکی داشتیم. من فکر می‌کنم شیوه هافمن آنطور است که او دارد به مردی تبدیل می‌شود که میخواهد در راهی معین از آن استفاده کند. پس شاید این در لحظه منفی به نظر برسد اما چیزی که واقعا او در صدد انجام آن است پایمال کردن آرزویش که همان انجام دادن شغلش است و هر کار دیگری را بغیر از آن انجام دهد. لحظه ی دیگری در فیلم وجود دارد جایی که او مشغول حرف زدن با تلفن است و ما بچه هایش را می‌بینیم که به حمام می‌روند. چیزهایی از این قبیل. کاراکتر هافمن احتیاج به فاصله‌ای میان او و واقعیتی که او در حال انجام ان هست، دارد. او در حال انجام یک بازی کامپیوتری است.
شما با داستانی روبرو هستید که یک داشتان عاشقانه هم در آن وجود دارد و  کاراکترها حتی نمی‌توانند با هم دست بدهند. با این موضوع مشکلی نداشتید؟
اسکات: فیلم با عایشه شروع می‌شود که وابسه به یک قوم است. در حقیقت او یک دختر فرانسوی در سفارت بود. من از دیوید پرسیدم که چطور است این کاراکتر را با یک دختر بومی ‌عوض کنیم چون من احساس می‌کردم که مهم نبود که او از چه شاخه ای باشد. از آنجایی شروع شد که فریس به منطقه و فضایی که در آن بود و فرهنگ آنها وابستگی پیدا میکند و از آنجا خوشش می‌آید. پس او به آن نهار کوچکی که با عایشه دارد می‌آید در حالی که عایشه مجبور است کس دیگری را که خواهرش با دو بچه است را با خودش بیاورد. بعد از آن عایشه می‌گوید”خواهرم می‌خواهد که به آمریکا برود” فریس می‌گوید “خب، اگه میخوای، می‌تونم واسش پاسپورت جور کنم” عایشه می‌گوید”درباره اینجور چیزا شوخی نکن” فریس می‌گوید “نه، جدی گفتم.” پس شما وابستگی او را به آن مکان ویژه احساس می‌کنید. پس شما باید یک همراه داشته باشید و نمی‌توانید با نامحرم دست بدهید تا وقتی که شما کاملا نامزد کرده‌اید و رابطه ای تصدیق شده دارید. پس ما می‌بینیم که جامعه ای که آنها در آن زندگی می‌کنند با جامعه امروزی خودمان بسیار تفاوت دارد. نکته مثبتی که هست ارزیابی کردن این دو جامعه است و اینکه چطور آنها محتاط تر عمل می‌کنند.
این سوال برای راسل و ریدلی است. یکی از بهترین فیلم هایی که شما باهم کار کردید، “یک سال خوب” بود. آیا فیلم دیگری در ذهن دارید که در آن سرها از بدن جدا نشود؟
کرو: بله، یکی دیگه در ذهن داریم که اسمش “یک سال خوبتر” است.
اسکات: فکر کنم چیزی که واقعیته، مردم از راسل انتظار فیلمی‌را ندارد. بلکه از من انتظار دارند. همیشه باید منتقد خودمان باشیم و زود قضاوت نکنیم. “یک سال خوب” تجربه بسیار نشاط آوری بود که همه ما را به وجد آورده بود. پروسه کاری ما در طول ساختن فیلم بسیار سریع گذشت و خاطرات خوبی از آن داریم. خوشحالم که شما از آن خوشتان آمده است. و فعلا هم چیزی در ذهن برای ساختن چنین فیلمی‌ندارم.

لئو می‌تونی درباره کارکردن با مارک استرانگ توضیح بدی؟ بازی خیلی خوبی داشت.

دی کاپریو: کاملا درسته. بازی فوق العاده ای داشت. او یکی از آخرین نفراتی بود که به جمع فیلم اضافه شد. او در انگلستان کارهای تئاتری بسیاری انجام داده است. کاملا به درون نقش رفته بود و بسیار واقعی آن را انجام داد. او کاملا با کاراکتر یکی شده است و آن را در آغوش گرفته است. تقریبا آخرین هفته فیلمبرداری او به جمع ما اضافه شد اما فوق العاده ظاهر شد.
ریدلی می‌تونی درباره صحنه شکنجه توضیح بدی؟ چطور می‌دونی که آن صحنه چقدر باید طول بکشه؟ چطور می‌دونی که آن صحنه برای بیننده ها که فیلم را می‌بینند زیاد نیست؟
اسکات: تجربه. بعضی اوقات استودیو به من می‌گوید که “این زمخته” منم می‌گم”صبرکن، به من پول میدن که زمخت باشم، باشه؟” چون آن یک فیلم وحشتناک بود. در این مثال، صحنه همیشه حقه ای بود بخاطرا ینکه ما یک کلیشه وحشتناک را اجرا می‌کردیم اما آن کلیشه واقعی و ترسناک بود. من میل ندارم که تحقیقات زیادی انجام بدم و همین که یک صحنه سر بریدن رو ببینم، برام کافیه. هر چند که آن بسیار قابل وصول بود اما میلی به نشان دادنش نداشتم. باور کنید، من تهوع آور نیستم و با دیدن این صحنه ها خودم هم حالم بهم می‌خوره. اما من سعی کردم که این صحنه به بهترین شکل ممکن اجرا شود و طوری که بیننده را آزار ندهد.
 
رابین هود را تمام کردید؟
کرو: نه هنوز شروع نکردیم. این کار از اون کارهای است که می‌خواهیم مدتی زمان بگذرد تا بهتر بتوانم اجرایش کنم چون نمی‌خوام آن را انجام بدهم تا وقتی که احساس کنم آن را به بهترین شکل بازی کنم.
 
 
 

  
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.culture
منبع: www.movieland.com