چه رازی در انیمیشن ها و کارتون هایی مانند :”سفید برفی” و “سیندرلا” و “پیتر پن” و ” بامبی” و ” دامبو” و “پینو کیو” و شخصیت هایی مثل “میکی ماوس” و “گوفی” و “داند داک” و …. نهفته است که هنوز پس از گذشت بیش از نیم قرن ، بچه ها را همراه بزرگترهایشان از غرب کالیفرنیا تا شرق جزایر کیوتو و شمال اسکاندیناوی و جنوب کوههای آند به پای تلویزیون ها می کشاند و ساعتها لذت و تفریح و شادی نصیب شان می گرداند. شاید کشف این راز بتواند تکلیف همه آنهایی که سالهاست در پی جذب مخاطب کودک و نوجوان در همین سرزمین خودمان به سیاه مشق کردن و تجربه های مختلف مشغولند را یکجا مشخص کند که یا آن را به کار گرفته و یا به کلی این میدان را رها کرده و به حرفه ای دیگر رو بیاورند. اما چه رازی در سینمای تقریبا صد ساله ما وجود دارد که هنوز به جز در محدوده زمانی بسیار کوچک و جرقه هایی استثنایی نتوانسته مخاطب کودک و نوجوان را راضی کند؟
و این سوال علیرغم تمامی هارمونی قدرتمندی است که در طول همین تاریخ صد ساله برای سینمای کودک و نوجوان وجود داشته و در کمتر کشور صاحب سینمایی قابل ردیابی است. اینکه فقط 9 سال پس از آغاز دوره دوم و یا به قول برخی کارشناسان از جمله دکتر هوشنگ کاووسی دوره اصلی تاریخ سینمای ایران ، در سال 1336 نخستین کارتون ایرانی توسط نقاش خوش ذوق کارگاه سفال وزارت فرهنگ و هنر به نام اسفندیار احمدیه تحت عنوان “ملا نصرالدین” با دوربین دستی 16 میلیمتری و با فیلمبرداری پطروس پالیان ساخته شد.
اینکه سال بعد از آن ، از میان شش نفر از کارآموزان سینما در وزارت فرهنگ و هنرکه برای تکمیل تحصیلات به آمریکا رفتند ، پرویز اصانلو در رشته انیمیشن تحصیل کرد و مدتی در استودیوی دیزنی به کار پرداخت.اینکه در 1339 واحد نقاشی متحرک وزارت فرهنگ و هنر آغاز به کار کرد و اولین انیمیشن رنگی به نام “موش و گربه ” را تولید کرد.
اینکه در سال 1345 نخستین دوره جشنواره بین المللی فیلم های کودک و نوجوان (متفاوت از آنچه با اسم جشنواره کودک و نوجوان در سالهای پس از انقلاب پا گرفت( برگزار شد که اینک با نام جشنواره فیلم رشد ، عنوان قدیمی ترین فستیوال فیلم این دیار را یدک می کشد.
اینکه در سال 1347 مرکز سینمایی کانون پرورش کودکان و نوجوانان با هدف حمایت و هدایت از سینمای کودک و نوجوان تاسیس شد و جمعی از نقاشان کتاب کودک مانند آراپیک باغداساریان و فرشید مثقالی و همچنین گرافیست هایی مثل مرتضی ممیز و علی اکبر صادقی و پرویز نادری و نورالدین زرین کلک و احمد عربانی به کار ساخت انیمیشن پرداختند . همچنین گروهی از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران از جمله امیر نادری و عباس کیارستمی و مسعود کیمیایی و بهرام بیضایی و شاپور قریب و حتی داریوش مهرجویی در این مرکز شروع به فیلم ساختن کردند.
فیلمسازانی که اساسا چندان دغدغه مخاطب کودک نداشتند و دلمشغولی های اجتماعی و فلسفی و حتی بعضا سیاسی خود را در قالب فیلم کودک جلوی دوربین می بردند تا کمتر حساسیت برانگیز باشد. و جشنواره فیلم کودک هم بیشترچنین آثاری را مورد حمایت مادی و معنوی قرار می داد. فیلم هایی مانند “هفت تیرهای چوبی “(شاپور قریب) که برگزیده دهمین دوره این جشنواره در سال 1354 بود ، بیش از نمایش تصاویری از بازی های کودکانه به تاثیر مخرب رسانه ها در فکر و روح کودکان و الیناسیون آنها نظر داشت . یا “نان و کوچه” عباس کیارستمی که مورد تاکید داوران بین المللی پنجمین دوره جشنواره قرار گرفت به یک معضل روانشناختی در برخورد کودکان با محیط های جدید و ناشناخته اشاره دارد و مسائل مورد نظر کارشناسان کودک را به تصویر می کشد تا اینکه بخواهد جذابیتی برای مخاطب خردسال داشته باشد . فیلم هایی مانند “رهایی” ناصر تقوایی و “پسر شرقی” مسعود کیمیایی و “سفر ” بهرام بیضایی هم بیشتر روایت این فیلمسازان از نابسامانی ها و تلخی های دوران خود بود تا در نظر گرفتن علائق و سلائق کودکان تماشاگر. حتی در فیلمی همچون “ساز دهنی” هم امیر نادری درگیر مقولاتی از قبیل استثمار و فاصله طبقاتی و قیام طبقه فرودست علیه فرادستان علیرغم زرق و برق های فریبنده آن ، بوده است .این معضل در نظر نگرفتن مخاطب کودک در فیلم هایی که به نام کودکان ساخته می شد ، دامن انیمیشن ها و کارتون ها را هم گرفت و انیمیشن ایرانی از موضوعات عام تر و جذابتری مثل “ملانصرالدین” و “موش و گربه” به طرف ساخت سوژه ها و ساختارهای خاص و به اصطلاح روشنفکری رفت و محصولاتی بیرون داد که کمترین عنصر جذابیت (چه به لحاظ محتوایی و چه از نظر ساختاری) برای مخاطب کودک و حتی نوجوان نداشتند.انیمیشن هایی مانند “تداعی” ساخته نورالدین زرین کلک که موضوعش تداعی معانی از یک فکر به فکر دیگر بود یا “گیج” از احمد اسبقی فقط تجربه ای ساختاری در زمینه طرح و رنگ به نظرمی آمد و یا امثال “من آنم که …” علی اکبر صادقی و “شهر خاکستری” فرشید مثقالی و “استقلال” پرویز نادری و …. که همگی با بودجه و امکانات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد و در جشنواره بین المللی فیلم کودک هم مورد تقدیر و تمجید فراوان قرار گرفت ولی هیچیکدام در معرض نمایش عمومی قرار نگرفتند و برای مخاطب اصلی شان که همان کودکان بودند به نمایش در نیامدند ، چراکه اساسا فاقد وجوه مورد علاقه این قشر بودند .
به نظر می آید خشت کج در سینمای کودک ایران از همان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و جشنواره وابسته اش شروع شد. آنچه که تنها یک ژست فرهنگی برای رژیم سیاسی سابق به شمار می آمد و همچون جشن های متعدد دیگری از جمله “جشن هنر شیراز” یا “جشن فرهنگ و هنر” ویا ” جشنواره طوس” تنها برای افه روشنفکر نمایی در عرصه جهانی و خصوصا در میان کشورهای منطقه بود که توسط دار و دسته فرح دیبا انجام می گرفت و بابتش هم هزینه های گزافی از کیسه ملت خرج می شد. همچون جشنواره جهانی فیلم تهران که در سطح جشنواره هایی مانند کن و برلین در کلاس الف برگزار می گردید اما سینمای ایران از فرط تکیه به آثاری همچون “شوفر خوشگله ” و “اوستا کریم نوکرتیم” و “اخم نکن سرکار” و “فری دست قشنگه” ورشکسته شده و درحال موت بود!
نکته جالب اینکه جشنواره کودکان نوجوانان هم تا چهارمین دوره خود که در آبان 1348 برگزار شد ، فاقد هرگونه محصول و تولید ایرانی در برنامه های مختلف خود بود!! یعنی در حالی این جشنواره در ایران پا گرفت و طی 3 دوره برگزار گردید که هیچ فیلم کودک و نوجوان در ایران تولید نمی شد!!! تصور کنید مانند این است که در کشوری مثل اتیوپی یا گینه و یا کنگو که فاقد هرگونه امکانات اسکی یا ورزشهای روی یخ هستند ، المپیک زمستانی برگزار کنند!!!!همچنانکه در همین چند سال پیش در حالی که هیچ فیلم کمدی طی آن سال در سینمای ایران تولید نشده بود ، جشنواره فیلم های کمدی برگزار شد و در مقابل سوال خبرنگاران که در شرایطی که فیلم کمدی جدید ساخته نشده ، چرا چنین جشنواره ای برگزار می شود ، معاونت محترم سینمایی وقت یا دبیر محترم آن جشنواره (درست به خاطر ندارم) فرمودند که به ما چه مربوط که فیلم کمدی نداریم ، ما فقط جشنواره اش را برگزار می کنیم . خب آنهایی که باید فیلم کمدی بسازند هم بروند بسازند!!!! قضییه همان داستان معروف بنده خدایی است که با یک دکمه به یک خیاطی مراجعه کرد و گفت :ببخشید ! من کت این دکمه را گم کرده ام . می شود لطفا یک کت به آن بدوزید!!!!!(بگذریم از این قضایا که اگر ادامه یابد ، ممکن است تعداد این علامت های تعجب ، تمامی صفحه را پر کند)
به اعتقاد روانشناسان خصوصا متخصصان امور کودک و نوجوان ، ذهن در دوران کودکی و نوجوانی بیش از هر دوران سنی دیگر بربال خیال قرار دارد و بچه ها حتی واقعیات رو در رویشان را اغلب با زبان خیال ترجمه و بیان می کنند . این مسئله بسیار بدیهی برای هر کسی که کودکی کرده و یا با کودکان سر و کار پیدا نموده ، اظهر من الشمس است .البته این خیال پردازی در کودکان مختلف با درجه های گوناگون ظاهر می شود. به همین دلیل نخستین ارتباط جدی بزرگترها و بچه ها از طریق قصه گویی و داستان و شخصیت های خیالی است ، از همین روست که بچه ها را از خردسالی با قصه های ریز و درشت سرگرم می کنند و می خوابانند و به این جهت است که بیشترین مشتری داستانها و فیلم های فانتزی و خیالی ، بچه ها هستند. راستی چند کودک را سراغ دارید که با یک قصه حقیقی یا داستان و ماجرای واقعی و روزمره ، سرگرم بشود؟ کدام کودک را دیده اید که از بازگویی یک رویداد معمولی یا تصاویر رئالیستی خوشش بیاید؟چه تعداد بچه هایی را می شناسیم که علاقمند باشند سیر وقایع یک داستان یا فیلم از مسیر منطقی و عقلانی پیش برود؟ آیا درک چنین واقعیاتی برای پیگیران مسائل کودک و نوجوان ثقیل و غیر قابل درک است؟
به نظر می آید امثال والت دیزنی و چاک جونز و فریز فرلنگ فقط همین بدیهیات را به درستی درک کرده و در آثارشان به کار بستند. کار خارق العاده آنها همین بود. آنها خود را به جای کودکانی گذاشتند که قرار بود به تماشای آثارشان بنشینند . این در حالی است که هرگاه سینمای کودک ایران پا به عرصه فانتزی و خیال گذارده ، حداقل خود کودکان برایش هورا کشیده اند و کف زده اند . مگر برای یک سینماگر کودک بالاتر از این وجود دارد که در درجه نخست با مخاطبان اصلی اش بتواند ارتباط برقرا رکند ؟ اگرچه عرصه سینمای خیال پرداز نیاز به تکنولوژی متناسب دارد ، خصوصا امروز که با آن تعقیب و گریزهای خیره کننده “جنگ های ستاره ای -اپیزود سوم: انتقام سیث” دیگر به هیچوجه سفینه فضایی “کاکادو” راضی کننده نیست. البته بحث برسر رقابت با امثال “من ، روبات” و “جنگ دنیاها” نیست بلکه سینمای تخیلی و فانتزی می تواند با فرهنگ هر سرزمین آداپته شود و جذابیت های خاص خودش را داشته باشد ، به ویژه که امروزه دیگر تکنولوژی کامپیوتری به آسانی در اختیار همه قرار می گیرد. از همین رو بود که فیلم هایی مانند:”گلنار” و “پاتال و آرزوهای کوچک” و “کاکلی” و “دره شاپرک ها” و “راز چشمه سرخ” و حتی “کلاه قرمزی و سرو ناز” به شدت مورد توجه تماشاگر داخلی قرار گرفتند . این در شرایطی بود که دیگر حتی فیلم “کلاه قرمزی و سرو ناز” به آن پیش زمینه مورد نظر برخی (یعنی از سریال تلویزیونی “کلاه قرمزی”) تکیه ای نداشت زیرا مخاطب اصلی اش در میان کودکان 5-6 ساله تا 10-11 ساله اساسا آن سریال را به خاطر نداشتند. غرض اینجاست که با همین امکانات ناچیز هم می شود حرکاتی انجام داد که راهگشای مسیری پرقوت و روشن برای سینمای فانتزی و تخیلی ما شود . مگر با همین امکانات ، فیلم های “سیزده گربه روی شیروانی ” و “خوابگاه دختران” ساخته نشد که انصافا در زمینه ایجاد فضای تخیلی و فانتزی گام های قابل قبولی محسوب شدند و استقبال تماشاگر هم نشان از این داشت که در همین شرایط همه گیر بودن سی دی فیلم های پرزرق و برق روز دنیا هم می توان مخاطب انبوه را برای دیدن فیلم های ایرانی به سالن های سینما کشانید.
پارامتر اصلی این است که به حضور تخیل و فانتزی در سینمای کودک معتقد بوده و باور داشته باشیم که در ورای این فضای تخیلی می توان فرهنگ و اندیشه را بسیار موثرتر در برابر دیدگان کودکانمان قرار دهیم. این همان کاری است که در وجوه مثبت و منفی اش از سوی فیلمسازان آن سوی آبها تعقیب می شود. کدام گفتار و تصویری موثر تر از دگردیسی جدای خوش تیپ و سمپاتیکی همچون اناکین اسکای واکر به دارت ویدر خبیث در “جنگ های ستاره ای -اپیزود سوم: انتقام سیث” می تواند واژه هواهای نفسانی و دلبستگی های دنیوی را برای کودکان و نوجوانا ن تبیین کند؟ چه الگویی تاثیر گذارتر از تاکید چارلی کوچک بر خانواده اش در فیلم “چارلی و کارخانه شکلات” که حتما بایستی همراهش به کارخانه ولی وونکا بیایند وگرنه میراث ویلی را قبول نمی کند و بالاخره پیوستن ویلی به خانواده چارلی ، می تواند در اعماق ذهن کودک امروز خانواده را به عنوان تنها تکیه گاه واقعی در این دنیا جلوه دهد ؟ و کدام القایی فریبکارانه تر از عدم موفقیت آن 4 حیوان فراری از باغ وحش مرکزی نیویورک در طبیعت برای ادامه زندگی مسالمت آمیز و مواجه شدنشان با یک جهان درنده خو و وحشی در انیمیشن “ماداگاسکار” ،می توانست بچه های امروز را در آن نظریه انسانگرای همیشگی یعنی بازگشت آدم سرگشته و گمگشته به هویت و ریشه های فطری و ذاتی اش دچار تردید نماید؟
نمی دانم کدام تجربه یا دانش و سواد ، برخی فیلمسازان ما را به آنجا کشانده که تصور می کنند جز از طریق فضاهای سنگین و سوپرواقع گرا و بعضا کسالت بار و کشدار نمی توان دیدگاههای ارزشی و اندیشه های والا را انتقال داد؟ حکما بایستی آدم فرهیخته ای درمیان باشد و کلمات قلمبه سلمبه و اظهار فضل و یا به قول یکی از دوستان منتقد در نهایت کوچه های باریک و کفش های گمشده و بچه هایی که مدام دنبال چیزی می دوند و جستجو می کنند!
نمی دانم که این دوستان تا چه حد به این مهم توجه دارند که کودک و نوجوان امروز حتی همان بچه هایی که در کوچه های باریک به دنبال کفش های گمشده شان می گردند هم پای ثابت برنامه های کامپیوتری و اینترنتی و انواع و اقسام سی دی های تصویری هستند و الگوها و تجارب ذهنی شان را از آنجا می گیرند و نه از تصاویری که مدتها تلاش کودکی را برای حفظ یک شیشه نشان می دهند. برای این فیلمسازان و حامیان جشنواره ای و غیر جشنواره ای شان چقدر اهمیت دارد که بچه ها از پای “شرک ” و “هری پاتر” و “ارباب حلقه ها” بلند شوند و به تماشای محصول آنها بیایند؟ کار غیر ممکنی نیست ، حداقل در برخی مواردی که نامشان پیشتر آمد ، عملا تجربه شده است. مهم این است که به چنین شیوه و روش و فضاهایی باور داشته باشیم .
اما همه قضیه هم این نیست ، استفاده از فضاهای فانتزی و تخیلی علیرغم در اختیار داشتن پیشرفته ترین تکنولوژی و فن آوری اش ، بدون احاطه بر ضرورت ها و الزامات دراماتیک و سینمایی نتیجه اش فجایعی همچون “زن گربه ای” و امثال آن می شود. پس از باور داشتن به اینکه از ورای فانتزی و تخیل هم می توان جو آموزشی کودکان و نوجوانان را حفظ نمود ، توانایی به کار گیری چنین فضاهایی در قالب قصه های دراماتیک تاثیر گذار در مسیر فرهنگ و آداب و سنن ایرانی اصل بعدی است که به اندازه اصل نخست اهمییت دارد. و اینکه این توانایی روز به روز ، با نیازهای بصری و غیر بصری کودک و نوجوان هماهنگ باشد و در یک حد و اندازه باقی نماند. شاید همین عدم به روز شدن و تکرار مکررات بود که سینمای پرمخاطب کودک و نوجوان اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 ایران را با شکست مواجه ساخت . چراکه پس از چندین سال بازهم برخی فیلمسازان می خواستند”گلنار” بسازند و “پاتال و آرزوهای کوچک” و “کاکلی”. در حالی که کودک سال 72 با کودک سال 67 زمین تا آسمان فرق می کرد ولی سینماگران ایرانی حاضر به درک این مطلب نبودند. همچنانکه کودک امروز حتی با سال گذشته و چند ماه پیش هم متفاوت است. نکته نامکشوفی نیست که تغییر و تحولات در علم ارتباطات و انتقال اطلاعات در دنیای امروز ، لحظه ای است و اگر همین لحظات خصوصا از سوی کسانی که مدعی حضور در این عرصه هستند ، درک نشود ، حاصلی جز غبن و حسرت برایشان ندارد، البته اگر واقعا دغدغه مخاطب داشته باشند و اینکه برای موثر اثری بودن ، پشت دوربین قرار گرفته اند. حاصلش همان سیاه مشق هایی است که سالهاست در این سینما شده و می شود و جز حرام کردن پول ملت و نگاتیوهای بی زبان ، نداشته است.
این ناتوانی تخصصی حتی زمانی گریبان کمپانی دیزنی را هم گرفت که محصولاتش چند دهه یکه تاز بودند ولی به دلیل به روز نشدن ، میدان را به رقیب تازه به میدان آمده یعنی دریم ورکس واگذار کرد و حتی نتوانست از داستان جذاب “آتلانتیس” انیمیشن پرمخاطبی بسازد تا اینکه تازه واردانی از دنیای انیمیشن به نام “پیکسار” به کمکش آمدند که بعد از مدتها درجا زدن ، آثار پرمخاطبی همچون “داستان اسباب بازی” ، “شرکت هیولاها” و “در جستجوی نیمو” را تولید کرد.
درک مخاطب سینمای کودک و نوجوان امروز در ایران که خوشبختانه به دلیل فراگیری رسانه ای موجود در دنیا ، فاصله چندانی با همین مخاطب در حتی کشورهای پیشرفته و صنعتی ندارد ، از دیگر عناصری است که تقریبا نزد فیلسازان این عرصه کمتر به چشم می خورد.مخاطبی که بسیار و فراتر از انتظار ما هوشمند و به روز است . مخاطبی که به دلیل همان گستردگی عناصر ارتباطی که باعث شده حتی دوران موسوم به عصر انفجار اطلاعات را نیز پشت سر بگذاریم (در حالی که بسیاری از دست اندرکاران سینمای ما حتی آن عصر پیشین را نیز درنیافته اند) دیگر حتی جهان خیالی “جنگ دنیاها” را برنمی تابد که فضای کهنه فانتزی آن را به شکل و شمایل به روزتر حتی در فیلم هایی مثل “کاپیتان اسکای و دنیای فردا” و “روز استقلال” هم دیده است . پس حتی امثال اسپیلبرگ و دریم ورکس هم با همه کارشناسان و متخصصان مخاطب شناس خود هم بعضی مواقع خود را نمی توانند به سرعت سرسام آور تغییر سلیقه و ذائقه این مخاطب بی قرار امروز برسانند و در محاسباتشان اشتباه می کنند و البته معمولا هم به اشتباهاتشان اعتراف کرده و سعی نمی کنند با سرهم بندی و توجیهات من أرآوردی ، خود را از مهلکه به درببرند.
همین به روز بودن از اساسی ترین دلائل ماندگاری آثار والت دیزنی در همان دوران 30 ساله فعالیتش بود . فقط کافی است خصوصیات و ویژگی های محتوایی و ساختاری نخستین انیمیشن بلند سینمایی اش یعنی “سفید برفی و هفت کوتوله” در سال 1937 را با آخرین اثر دوران حیاتش یعنی “کتاب جنگل” در سال 1967 مقایسه کنید تا میزان خصوصیت به روز شدن والت دیزنی را علیرغم حفظ ویژگی های درونی اولیه ، دریابید. “سفید برفی و هفت کوتوله” با قصه و فضایی کاملا پریانی و ساده که کاراکترهایی کاملا سر راست و یک بعدی دارد و سیاه و سفید در آن به روشنی مشخص هستند و برعکس “کتاب جنگل” با فضا و شخصیت ها و حتی قصه ایی پیچیده که حتی امروز هم بر سر ماندن “موگلی” در جنگل و یا رفتن پیش انسانها مابین تماشاگران سینما اختلاف نظر هست. فضا و کاراکترها یی چند وجهی مثل “لویی” آن سرکرده میمونهایی که “موگلی ” را می دزدند ولی زندگی جذاب خاص خود را دارند و یا “بالو” خرسی که نزدیک ترین دوست “موگلی” می شود با آن روحیه بی خیالی به اصطلاح جنوبی که در آن اواخر دهه 60 و در آن دوران عصیانگری نسل جوان و رشد جنبش هایی همچون هیپیسم ، دقیقا ما به ازای بیرونی و اجتماعی داشت و حتی شیر خان ، ببری که خبیث ترین شخصیت قصه بایستی باشد ولی حتی در مقابل “بالو” بی خیال ، می بازد ، همه و همه نشان از دنیای متفاوت “کتاب جنگل” در آن سالها دارد و به همین خاطر هم در آن سالهای رونق فیلم های رئالیستی و تلخ ، هشتمین فیلم پرفروش دهه 60 سینما می شود.
اما از سینمای کودک که بگذریم و بخواهیم به سینمای نوجوان برسیم ، بدون هیچگونه بد بینی و تلخ نگری تقریبا با هیچ مواجه می شویم. به تعدادی فیلم در حد انگشتان فقط یک دست در طول 25 سال سینما پس از پیروزی انقلاب برای نوجوانان می رسیم . طیفی که به شهادت آمار تا چندی پیش دومین طیف سنی افراد این سرزمین بود و اینک به دلیل کاهش نسبی جمعیت کودکان و رشد کودکان پیشین که بیشترین جمعیت را داشتند به سن نوجوانی ، اینک پرجمعیت ترین قشر سنی در این کشور هستند . طیفی که به دلائل مختلف از جمله خصوصیات نامشخص و بسیار مبهم و در حال گذر سنین مابین کودکی و جوانی که برعکس آن دو دوره ویژگی شناخته شده و تعریف شده ای نداشته و مجموعه ای از تاثیر پذیرترین روحیات متغیر سنین مختلف را دربرمی گیرد به علاوه نوعی سرگشتگی جایگاهی در میان کودک بودن و جوان بودن ، دارای حساسیت های خاصی از درون و برون می گردد که بسیاری از ساختار روانی و شخصیتی وی را در سالهای بعد رقم می زند. اما در ایران و لااقل در میان سینماگران این حساسیت کمتر مورد عنایت قرار گرفته که تاکنون به جز دو سه فیلمساز ، آنهم در سطح محدود ، تلاش بیشتری برای پرداختن به این قشر سنی صورت نگرفته است.
این در حالی است که بنا به آمار تقریبا 70 تا 80 در صد تولیدات سینمای روز دنیا به فیلم های به اصطلاح تین ایجری (همان حدود سنی نوجوانی) اختصاص داشته و دارد و البته این 70 تا 80 درصد لزوما همگی فیلم های آموزشی و تربیتی به مفهوم رایج ما نبوده اند بلکه بیشتر ولو در فضاهای فانتزی و حتی هراسناک فقط به نوعی دلمشغولی ها و روحیات تین ایجری را مورد توجه قرار داده اند ولو در حد یکی دو پاراگراف سینمایی . اما در این میان بسیاری هم به علائق و سلائق و روابط تین ایجری پرداخته اند که به هرحال و به انحا مختلف مورد توجه نوجوانان قرار گرفته است. فیلم هایی که گزینه های ذهنی به شدت متفاوت این طبقه سنی را به تصویر کشیده و مورد بررسی قرار داده ولو به طور سطحی و غیر تخصصی و حتی غیر واقعی اما از آنجا که به هر صورت به تین ایجرها پرداخته حداقل به لحاظ صوری هم که شده این طیف را راضی کرده است .
در ایران در سالهای بعد از جنگ و خارج از ژانر سینمای دفاع مقدس در واقع خلائی برای نسل نوجوان در سینما بوجود آمد که تا امروز به هیچوجه سعی در حتی توجه به آن نشده است. تقریبا این قشر مهم از مخاطبان سینمای ایران همواره به فراموشی سپرده شده اند و سهمی خاص از سینما ندارند . از همین روست که ناچارا به تولیدات آن سوی آبها گرایش می یابند که حداقل به خاطر تفاوت های فرهنگی و ارزشی طبعا و قطعا تاثیرات مطلوبی بر آنها نداشته ، حتی آنها را دچار نوعی دوگانگی روحی و روانی می گرداند. این خلا آنها را به سوی هر فیلمی که بتواند به نوعی تخلیه روحی بگرداندشان ، می کشاند از انواع حادثه ای و پر زد و خورد گرفته تا تخیلی و ترسناک و فیلم های به غایت اجق وجقی ….، سینمای ایران در مقابل این به اصطلاح هجمه آنطرفی ها که با خوش بینانه ترین نگاه لااقل اینطرفی نیستند ، چه کرده است؟ سینمایی که مدعی است به لحاظ تولید فیلم در جهان ، مقام یازدهم را دارد و در زمره 3-4 سینمای صنعتی دنیا قرار دارد ، چه میزان از فیلم هایش را به نوجوانان و تین ایجرها اختصاص داده است؟ این سینما چه تصویری از نوجوان ایرانی را نزد جهانیان به نمایش گذارده است؟ آیا از همین رو نیست که اساسا تصویری از نوجوان امروز ایرانی از طریق سینمای ما وجود ندارد و بابت همین کاستی است که گاها تحلیل های نادرست و به شدت مغلوط از این نوجوان در آن سوی دنیا بوجود می آید؟
سینمای ایران به جز “لنگرگاه” در سالهای دور و “مصائب شیرین ” و “بچه های بد” و همچنین سه گانه رسول صدر عاملی (که اغلب هم مورد اعتراض مدعیان روح و روان نوجوان بوده اند) چه دستاورد دیگری در مجموعه صدها تولید سینمایی اش در طی این سالها برای نوجوانان داشته است در حالی که بازهم نیمی از قیم شناخته شده ای به نام “کانون پرورش کودکان و نوجوانان” و همچنین جشنواره ای با عنوان “جشنواره کودکان و نوجوانان” به اسم این قشر است.
پس این سوال رقت انگیز باقی می ماند که اگر در زمینه سینمای کودک به دنبال نقایص و کاستی ها و کمبودهایش هستیم اما در حیطه سینما نوجوان اساسا سینمایی وجود ندارد که کاستی هایش را تحلیل کنیم ! یعنی اصلا صورت مسئله را باید پاک شده قلمداد کرد.