منوچهر آذری هنوز هم در آستانه 65 سالگی می‌خندد و می‌خنداند؛ آن قدر که جواب جدی‌ترین سؤال‌ها را هم ربط می‌دهد به گیلاس و هندوانه...
 
مثل گیلاس و هندوانه
منوچهر آذری هنوز هم در آستانه 65 سالگی می‌خندد و می‌خنداند؛ آن قدر که جواب جدی‌ترین سؤال‌ها را هم ربط می‌دهد به گیلاس و هندوانه. آذری متولد 1322 است و فارغ التحصیل تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک. می‌گوید با این که الأن 4 تا فرزند جوان دارد اما هنوز هم خودش را یک جوان می‌داند و دوست دارد جوانی کند. این را می‌شود از لطیفه‌هایی که وسط جواب‌هایش می‌گوید و تغییر‌هایی که در لحن، صدا و لهجه اش می‌دهد فهمید. آذری فعالیت هنری‌اش را با ایفای نقش در نمایشنامه «سیزیف و مرگ» (1337) شروع کرده. بعد به رادیو رفته و با برنامه‌های «صبح جمعه»، «شما و رادیو»، «زیر ذره بین» و «صبح جمعه با شما» (1345) ادامه و بعد از بازی در چندین فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی حالا دارد در مجموعه «آشپز باشی» محمدرضا هنرمند بازی می‌کند. اما چه کسی است که او را با روحیه طنز، خودمانی بودنش و تیپ‌های ماندگاری مثل «شوت زاده» و «کارمند کوچولو» نشناسد؟ با آذری درباره جوانی خودش، جوانی کردن و جوان‌های امروزی صحبت کرده‌ایم.
 
 شما 35 سال است دارید مردم را می‌خندانید؛ توی این چند نسل خنداندن مردم تغییری هم اتفاق افتاده؟
روحیه مردم موقع جنگ بی نظیر بود. تو برای این که بخندی، باید از دلبستگی‌ها و دغدغه‌های مادی‌ات خلاص شوی؛ مردم ما آن موقع این طوری بودند. با این که جنگ بود و سختی بود و موشک  باران، اما مردم دلشان با هم بود؛ یک دل بودند و صمیمی؛ وقتی می‌خندیدند از ته دل می‌خندیدند. خنداندنشان هم کار سختی نبود. صدای سوت موشک را با صدای سوت بلبلی جبران می‌کردیم. صبح جمعه‌های آن سال جزو بهترین روزهای عمر من بود. مردم برنامه‌مان را خیلی دوست داشتند. حتی توی جبهه‌ها هم رزمنده‌ها «صبح جمعه با شما» را گوش می‌کردند و خیلی توی تقویت روحیه‌شان مؤثر بود. اما الأن خیلی شرایط فرق کرده.
 مردم الأن سخت تر می‌خندند؛ این را قبول دارید؟
بله، صد در صد. مردم ما خیلی مردم شیرینی هستند. هر شهری برای خودش لهجه ای دارد، لطیفه‌های رایجی دارد، فرهنگ طنز خاصی دارد. اما این جا همان مسأله دغدغه‌های مادی پیش می‌آید. الأن سخت تر می‌خندیم چون خودمان را درگیر زندگی و خواسته‌هایمان کرده ایم. به داشته‌هایمان شکر نکردیم. الأن هر کسی فکر گرفتاری خودش است و این اصلا ً خوب نیست. آخرش هم تا می‌خواهی 4 تا حرف بزنی که از ته دل بخندد، باید کلی از لحاظ فکری آماده اش کنی؛ از فکر دنیا خلاصش کنی تا لبخند بیاید روی لبش.

 شما کدام شرایط را ترجیح می‌دهید؟

من هر دو تا را دوست دارم. هر دوتایش مزه خودش را دارد. عین میوه می‌ماند. مگر می‌شود شما بگویی من گیلاس دوست دارم و هندوانه دوست ندارم؟ من از کار کردن توی هر دو زمان لذت برده ام و می‌برم. درست است که الأن نیازها و خواسته‌ها فرق کرده اما معرفت مردم هیچ تکانی نخورده. مردم همان جوری با حال و با معرفت هستند. گرفتاری‌ها زیادتر شده اما دل‌های مردم هنوز از هم دور نشده.
 
 تعریف شما از جوان‌های امروزی چیست؟
جوان‌های امروزی می‌خواهند راه صد ساله را یک شبه بروند. خب این که نمی‌شود! باید زحمت بکشند و شاگردی کنند تا تجربه شان بیشتر شود. جوان‌های امروز پر از خواسته و نیاز و آرزو هستند. هر چند این خواسته را هم نمی‌شود برآورده نکرد. خب نیازهایشان با ما فرق کرده. ما روروک و الک دولک بازی می‌کردیم؛ نهایتش دوچرخه بود. اما الأن عصر اینترنت است. جوان امروزی چه می‌داند چرتکه چیست؟ همین دیروز من 100 هزار تومان دادم برای ارتقای ‌هارد کامپیوتر پسرم. این خودش یک نیاز است برای جوان امروز. مثل موز می‌ماند؛ نمی‌توانم بگویم که نمی‌خرم. جوان امروز همه اش اینترنت و کامپیوتر است.
 خب این که زیاد بد نیست.
نه، ولی همین شرایط متفاوت باعث شده جوان‌ها دچار یک مشکل بزرگ شوند.

 چه مشکلی؟

سن ازدواج. الأن خیلی سن ازدواج رفته بالا. پسر من آمده می‌گوید: «بابا استاد دانشگاهمان گفته قبل از تشکیل زندگی و بچه دار شدن باید فکر یک صندلی خالی توی دانشگاه، یک آپارتمان خوب، یک محل تحصیل خوب و یک ماشین خوب برایش باشی». این یعنی چی؟

 خودتان در چند سالگی ازدواج کردید؟

28 سالم بود.

 خب، شما هم که دیر ازدواج کرده اید!

نه بابا. الأن مگر کم پسر 40 و 45 ساله داریم؟ انتظارها بالا رفته. جوان‌ها می‌ترسند از ازدواج. ما وقتی ازدواج می‌کردیم پدرمان می‌گفت این یک اتاق را خالی می‌کنم برایت؛ دست زنت را بگیر و بیا این جا بنشین. بعد پله پله ترقی می‌کردیم. جوان امروز همه چیز را با هم می‌خواهد. همین، یک شبه رفتن راه صد ساله است.

 جوانی خودتان چطور گذشته است؟

من همان موقع هم همه اش توی کار تقلید صدا و نمایش بودم. از همان کلاس پنجم و ششم دبستان، ناظم مدرسه من را شناخته بود. تا معلمی ‌نمی‌آمد می‌گفت آذری بچه‌ها را سرگرم کن تا ساعت خالی‌شان بگذرد. می‌رفتم پای تخته و تقلید صدای معلم‌ها را می‌کردم. دبیرستان هم می‌رفتم مدرسه ادیب کوچه روزنامه کیهان. آن موقع یک جشنواره نوروزی ویژه مدارس برگزار می‌کردند توی تالار فرهنگ. الأن آن تالار توی حیاط تالار وحدت است. ما هم یک گروه تئاتر برده بودیم و نمایشنامه یعقوب لیث صفاری را بردیم روی صحنه. اتفاقا ً همان جا بود که با خدا بیامرز فرهنگ مهرپرور آشنا شدم. فرهنگ، آن جا به خاطر پانتومیم عالی‌اش جایزه گرفت و من برای بازی نقش یعقوب لیث.

 کار حرفه ای تان از همان جا شروع شد؟

آره. رفتیم هنرکده هنرهای دراماتیک. آن جا دوره‌های کارگردانی، بازیگری، فن بیان و هنر پیشگی را گذراندیم و بعد رفتیم توی گروه هنر ملی. هم دوره ای‌هایمان هم بهزاد فراهانی، عزیز هنرآموز و حسین محبوب بودند. زنده یاد جمیله شیخی و محمد علی کشاورز هم از جمله اساتیدمان بودند. اما کار اصلی‌مان از تلویزیون شروع شد. حدود سال 42 و 43 یک برنامه طنز اجرا کردیم با حسن خیاط باشی. اسمش «خارج از محدوده» بود؛ بعد شد «حرف تو حرف» و بعد هم «شبکه صفر». تقریبا ً همان گروه هم حوالی سال 54 آمدیم رادیو و برنامه «دوخت و دوز» را اجرا می‌کردیم. 4 تا گروه بودیم که صبح‌ها برنامه اجرا می‌کردیم. 4 هفته یک بار نوبت اجرای ما بود.

 بعد هم که همان جا توی رادیو ماندگار شدید؟

ماندم دیگر. با برنامه «جمعه شما و رادیو» کارمان را ادامه دادیم؛ با عزت الله مقبلی، منوچهر نوذری، حسین امیر فضلی و حمید قنبری. تا خود انقلاب برنامه اجرا کردیم تا این که انقلاب شد و من با 13 نفر دیگر به استخدام رادیو درآمدیم. حدود 4_3 سالی به همین منوال سپری شد تا رسیدیم به احمد شیشه گران، سعید توکل و صبح جمعه با شما. منوچهر نوذری بود، کنعان کیانی، اکبر منانی، داریوش میرزایی، حسین عرفانی، اصغر افضلی، رضا عبدی، پریچهر بهروان و خیلی‌های دیگر. برنامه خیلی خوبی شده بود؛ مردم خیلی دوست داشتند. شنبه‌ها و یکشنبه‌ها ضبط داشتیم. دوشنبه‌ها هم آهنگ‌های طنز را ضبط می‌کردیم تا برسد به جمعه و پخش برنامه. چند سالی گذشت تا کم کم جمعمان یکی یکی کم شد و برنامه دیگر ادامه پیدا نکرد. بعد از چند تا برنامه و چند سری برنامه ساز دیگر هم دوباره نوبت ما شد تا رسید به «جمعه ایرانی» که الأن هم دارد پخش می‌شود.
 
 غیر از این‌ها توی چند تا فیلم و سریال و مجموعه تلویزیونی هم سابقه بازی داری؛ رادیو اقناعتان نمی‌کرد؟
نه، بحث این حرف‌ها نیست. ببین! من یک چیزی به شما بگویم؟ خدا بیامرز «احمد قدکچیان» یک بار من را کنار کشید و به‌ام گفت: «آذری صدات خوبه، تیپ‌ها رو خوب در می‌آوری، خوب آهنگ ضربی می‌خونی اما یک چیزی یادت باشه؛ این که کارت را صرفا ً منحصر به یک جا نکن؛ بالأخره یک روزی یک اتفاقی می‌افتد یا به هر دلیلی دیگر نمی‌توانی توی رادیو کار کنی؛ آن وقت چی؛ برو سینما، تئاتر، دوبله کن؛ توی زمینه‌های مختلف کار کن که اگر یک وقتی نتوانستی یکی را ادامه بدهی زندگی‌ات زمین نخورد». از آن جا به بعد بود که رفتم توی حوزه‌های دیگر هم کار کردم؛ چند تا فیلم سینمایی از جمله «در مسیر تند باد»، «دزد عروسک‌ها»، «عبور از غبار»، «مجردها» و «زن بدلی»، «دیوار» و ... کار کردم؛ توی تلویزیون با فرهنگ مهر پرور و برنامه «استاد پ پ پ» را کار کردم. توی چند تا سریال مثل «هزار دستان» بازی کردم؛ جزو انجمن گویندگان شدم و ...
 فکر می‌کنید چرا مردم از منوچهر آذری خاطره‌های خوبی دارند؟
این که اولش لطف خداست اما یک چیز را دوست دارم بگویم؛ مخصوصا ً به جوان‌ترها. می‌خواهم بگویم زیاد دنبال اسم و رسم نباشند. کارشان را درست انجام بدهند. خدا را همیشه در نظر داشته باشند و با ایمان باشند. همین برایشان کفایت می‌کند و خدا هم هوایشان را دارد. جوان‌های امروز خیلی زود دلسرد می‌شوند. این خیلی بد است؛ زود پیرشان می‌کند. من سعی کرده ام همان روحیه دوران جوانی ام را حفظ  کنم. هر روز صبح می‌روم پارک لاله و با مربی‌مان وثوقی ورزش می‌کنیم. گاهی سر به سر درخت مو و توت خانه‌مان می‌گذارم، گاهی هم با بچه‌ها سر و کله می‌زنم. خلاصه بعد از این شصت و چند سال هنوز هم احساس جوانی می‌کنم.   
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
 منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 204
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
 
مطالب پیشنهادی:
بیوگرافی و گزارش تصویری ستاره طنز سینمای ایران
بیو گرافی مهران مدیری مرد هزار چهره
دیروز و امروز ستارگان سینما
درباره فیلم پرسروصدای «الکی خوش»!
 عجایب اسکار از آغاز تا امروز!!