به کسی پیشنهاد نمی‌کنم برگردد ایران!
اولین تصمیم بزرگ زندگی مان این بود که برگردیم و در ایران زندگی کنیم. به هر حال بعد از بیست و اندی سال زندگی در خارج، این تصمیم بزرگی است.

قرار بود مائده طهماسبی و فرهاد آییش کنار هم بنشینند و درباره امید به زندگی و لحظه های ناامیدی در زندگی شخصی و مشترکشان برایمان حرف بزنند اما فرهاد آییش سر کار و فیلمبرداری بود و همین شد که مائده طهماسبی به تنهایی از تجربه های زندگی خود، لحظه های امید و ناامیدی و تصمیم های بزرگ و مشترک زندگیشان حرف زد و از این گفت که چطور این روزها در سن ۵۰ و چند سالگی بعد از تجربه های مختلفی که مهاجرت، تحصیل و فعالیت در رشته تئاتر به او داده، از نقطه ای که در آن ایستاده، راضی است و فکر می کند امید به زندگی، یعنی لذت بردن از لحظه هایی که در آن نفس می کشیم...


شما تعریفی شخصی از «امید به زندگی» برای خودتان دارید؟

این سوال جواب فلسفی و طولانی ای دارد. اینکه شما در سن ۵۰ و چند سالگی (شبیه من) امید به زندگی داشته باشی یا نه به عوامل زیادی بستگی دارد. مثلا در این سن و سال، تو یک زندگی را پشت سر گذاشته ای که خیلی خوب بوده و از آن راضی هستی. این می تواند رضایت از زندگی را در تو به وجود آورد، اما اینکه از حالا به بعد چطور و چقدر پیش می رود واینها، واقعا قابل پیش بینی نیست. من با چیزی که در لحظه برایم اتفاق می افتد و با آن زندگی می کنم راضی هستم و آرزوهای عجیب و غریب زیادی هم ندارم.

یعنی فکر نمی کنم باید به خیلی چیزها برسم چون به خیلی از چیزهایی که دوست داشتم برسم، رسیده ام و برای همین اگر این زندگی که تا امروز داشتم، به همین شکل چند صباح دیگری با آرامش بگذرد راضی هستم و شاید بتوانم بگویم به آن امیدوارم.


یعنی الان در نقطه ای هستید که از قبل برای آن برنامه داشتید و می خواستید به آن برسید؟

نه، به نظرم اگر تو در زندگی ات برای رسیدن به چیزی برنامه ریزی کنی، به آن نمی رسی ولی اگر اتفاق های خوب در زندگی ات بیفتد به آن امیدوار می شوی. برای همین به نظرم باید از اتفاق های جدید در زندگی استقبال کرد. این باعث می شود به نقطه ای که در آن آرامش داری برسی.


برنامه ریزی راه حلی برای رسیدن به آرامش و امید به زندگی نیست؟

برنامه ریزی در حال حاضر و در دورانی که ما در آن به سر می بریم، جواب نمی دهد. مثلا چند درصد از بچه هایی که می گویند ما حتما باید مهندس یا دکتر شویم، واقعا مهندس و دکتر و خلبان می شوند؟ فکر می کنم تعداد بسیار کمی باشند. این چارچوب کلی راه و زندگی فرد را مشخص می کند اما معتقد نیستم که حتما باید به همه چیزهایی که در ذهنت داری برسی. یعنی فکر می کنم اگر می خواهی امید به زندگی در تو زیاد باشد، باید از اتفاق هایی که خارج از برنامه ریزی و نقشه ات می افتد، استقبال کنی و از آنها لذت ببری و خوشحال باشی.


شما در جوانی هم برنامه ریزی نداشتید؟

من در جوانی تنها می خواستم به یک چیز صددرصد برسم و آن «تحصیلات» بود. یعنی مطمئن بودم که می خواهم به دانشگاه بروم. می دانستم که نمی خواهم ازدواج کنم و نمی خواهم تشکیل خانواده بدهم. چون از ایران هم رفتم و رشدم خارج از کشور اتفاق افتاد، به آرزوهایی که در ذهن داشتم رسیدم.


اما ازدواج هم کردید.

بله، از ابتدا هم تصمیم داشتم دیر ازدواج کنم. آشنایی من با آقای آییش در سنی اتفاق افتاد که دوران پختگی من بود. ما در سن کمال و پختگی با هم آشنا شدیم. برای همین بخش زیادی از آرزوهای من با رفتن از ایران و درس خواندن خارج از کشور، محقق شد و بعد از آن، تئاتر خواندم و با آقای آییش آشنا شدم که این هم بخش دیگری از آرزوهای من را عملی کرد.


با همه این تجربه ها، فکر می کنید چه چیزی باعث به وجود آمدن امید به زندگی می شود؟

نمی دانم. این خیلی نسبی است. امروز با آقایی صحبت می کردم که می گفت بعضی ها خوشبختی را در خانه و ماشین عوض کردن می بینند و عده ای در چیزهای دیگر. مثلا اگر از یک جوان تئاتری بپرسی چه چیزی امید به زندگی را در تو بالا می برد، می گوید اگر نمایشنامه ام اجرا شود، امید به زندگی دارم.

آرزوی او در همین حد است و واقعا با تحقق آن امیدوار می شود. برای همین وقتی می خواهی امید به خوشبختی را توضیح دهی، باید به اندازه تمام انسان های روی کره زمین، تعریف ارائه کنی. ممکن است آنچه مرا خوشبخت و راضی می کند، برای نفر بغل دستی ام اصلا مهم نباشد. به طور خلاصه می توانم بگویم اگر در هر لحظه از زندگی ات، از همان لحظه راضی و خوشحال باشی، خوشبخت هستی.


شما تا حالا ناامید هم شده اید؟

بله، البته. ناامیدی و بن بست جزو لاینفک زندگی امروز است. در چند سال گذشته با توجه به تجربه ام، ناامیدی برای من کمتر اتفاق افتاده اما در جوانی به ناامیدی ها و بن بست های خیلی بزرگی خورده ام و وقتی الان به آن ماجراها نگاه می کنم، تعجب می کنم که چگونه از آن بن بست و سد بزرگ، عبور کرده ام. هم تعجب می کنم و هم خوشحال هستم. چون وقتی در ۲۰ سالگی به یک بن بست در زندگی ات می رسی و بعد از سال ها فکر می کنی آن بن بست را چگونه در آن سن گذرانده ای و از آن عبور کرده ای، احساس خوبی داری.


راه حل خاصی برای گذر از احساس ناامیدی دارید؟

نه. هرکسی با توجه به شخصیت و شرایطی که در آن قرار دارد، کاری می کند تا از این احساس عبور کند. مثلا اگر یک نفر افسرده باشد و نتواند یا نخواهد به راه حل های درست و منطقی فکر کند، راه حل خروج بن بست برای او، احتمالا خودکشی است! اما مشکلات برای کسی که به زندگی خوش بین باشد و صبوری کند، دوران سخت در حال گذاری است که وقتی از آن عبور می کند، احساس خوبی دارد. به نظرم راهکار گذر از ناامیدی، صبر و عجله نکردن است.


در زندگی مشترک خودتان چطور؟ تا به حال به بن بست و ناامیدی رسیده اید؟

به بن بست نخورده ایم اما هروقت مشکلی در زندگی پیش آمد یا مثلا می خواستیم تصمیم جدیدی بگیریم حتما با هم همفکری کرده ایم. این لحظه ها در زندگی من و آقای آییش زیاد اتفاق افتاده است. ما تصمیم های بزرگی در زندگی مان گرفتیم.

اولین تصمیم بزرگ زندگی مان این بود که برگردیم و در ایران زندگی کنیم. به هر حال بعد از بیست و اندی سال زندگی در خارج، این تصمیم بزرگی است اما چون این تصمیم را هر دو با هم گرفتیم، خیلی درباره اش حرف زدیم، عجله نکردیم و همه جوانب را در نظر گرفتیم، راحت تر توانستیم به نتیجه برسیم. در واقع چون همه تصمیمات زندگی را با همدیگر می گیریم و هرکس کاری کند، دیگری از او پشتیبانی می کند و به او مشاوره می دهد، رسیدن به نقطه تصمیم گیری راحت تر است.


این روزها تصور خیلی از آدم ها این است که اگر مهاجرت کنند، امید به زندگی در آنها بالا می رود اما شما چطور تصمیم به بازگشت گرفتید؟

یک روز، جوانی در تئاتر شهر از من پرسید: «شما چرا برگشتید؟» من به او گفتم: «از من نپرس چرا برگشتم، از خودت بپرس چرا نمیری؟». من ۱۹ ساله بود که از ایران رفتم. با خواسته قلبی خودم هم رفتم یعنی واقعا دلم می خواست بروم. برای اینکه دوست داشتم با دنیا آشنا شوم. من زمان شاه از ایران رفتم و دلم می خواست دنیا را ببینم و از این محدوده جغرافیایی دور شوم.

پس این کار را انجام دادم و بعد از ۲۰ سال بازگشتم اما وقتی یک جوان به من می رسد و می پرسد چرا برگشتی، نمی داند که من چه زندگی ای را پشت سر گذاشته ام و الان که برگشته ام در چه مرحله ای هستم. یعنی من اگر جزو خارج رفته هایی بودم که قرار بود برگردم ایران، گوشه ای بنشینم و مدام غر بزنم، امکان نداشت برگردم اما چون برگشتیم و توانستیم کار کنیم و موفق شویم، از این بازگشت راضی هستم ولی این نسخه برای هیچ کس قابل توصیه نیست. یعنی تو نمی توانی یک نسخه واحد برای تمام آدم ها بپیچی و بگویی همین است و دیگر هیچ چیز نیست. بسیاری از دوستان صمیمی من خارج از کشور زندگی می کنند چون من دوره ای را که آدم ها دوست پیدا می کنند و صمیمی می شوند و... در ایران نگذراندم و برای همین اینجا دوست صمیمی زیادی ندارم.

بیشتر آن طرف آب هستند. دوستان ایرانی من که هنوز خارج هستند، به من می گویند چه کار خوبی کردی که تصمیم به بازگشت گرفتی، ولی من به هیچ کدامشان پیشنهاد نمی کنم برگردند. همه وقتی می پرسند اوضاع چطور است؟ می گویم این یک بحث و نگاه کاملا شخصی است. از من نپرسید. این ماجرایی است که خودت باید به آن برسی، این که تو فکر کنی در یک جامعه می توانی بمانی و ادامه دهی یا نه. برای همین من به چند جوان دور و اطرافم که خصوصیات اخلاقی آنها را می شناختم، پیشنهاد کردم از ایران بروند. یکی از آنها برادرزاده خودم است که رفت. با تمام سختی هایی که در زندگی خارج از کشور وجود دارد، اینجا نماند. جوان های ما باید بدانند رفتن و زندگی در خارج اصلا راحت نیست اما اگر بخواهند آبدیده شوند، می توانند بروند و آزمون زندگی بدهند. سخت است، پول کمتری به دستشان می رسد و... اما غیرممکن نیست.


پس نمی توان گفت اینجا امید به زندگی وجود دارد و آنجا نه و برعکس؟

نه. فرصت کار و زندگی همه جای دنیا وجود دارد. اینجا هم همین طور است. شما اگر در حرفه خودتان خیلی خوب باشید و بتوانید کار خوب و درستی ارائه بدهید، مطمئنا موفق خواهید بود و می توانید در هر جایی امید به زندگی را جستجو کنید. چرا که نه؟ ما جوان های موفق و درجه یک زیادی داریم که کار می کنند و می درخشند اما مساله اینجاست که تعداد نسل جوان ما زیاد است. در اروپا نسل جوان تقریبا در حال از بین رفتن است اما اینجا ما حدود ۷۵ درصد جوان بین ۱۶ تا ۳۰ سال داریم. معلوم است وقتی اینجا کار زیاد نیست و همه این جوان ها نمی توانند جذب کار مورد علاقه خود شوند، ناامیدی هم به وجود می آید. برای همین اینجا تلاش جوان ها باید خیلی بیشتر شود تا بتوانند امید به زندگی را پیدا کنند. فرقی نمی کند کجا، مهم این است که تلاش کنند و لذت ببرند.



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه زندگی مثبت



 مطالب پیشنهادی:
گلایه‌های بازیگر زن «ممنوع‌التصویر» به دلیل آواز خواندن!
عاقبت دختری که در برابر خانواده سنتی‌اش می ایستد! + عکس
ترانه علیدوستی: لپ‌تاپم را که باز می‌کنم...
«اصغر فرهادی» روسفیدمان می‌کند؟
اتهام «همجنس‌بازی» داشت زندگی‌ام را از هم می‌پاشاند