اسطوره ها و نمادها در هنر و تمدن هندی
 یكی از خدمات ارزنده‌ی فرهنگ و معارف باستانی هند به جامعه‌ی بشری همانا افسانه‌ها و داستان‌های ژرف و خردمندانه‌ی آن است. این حكایت‌ها در قالب‌های جذاب و دلپذیر، اشاره‌های...

جایگاه اسطور در فرهنگ و هنر دینی هند 

مبحث «زمان» و «اسطوره» از مفاهیم بنیادی تفكر و جهان‌شناسی هند است. كلیه وجوه اصلی اعتقادات معنوی، مناسك دینی و نوع تلقی از روابط اجزای هستی، به نحوی با این دو مبحث مربوط می‌شوند. بنابراین چنان چه بخواهیم دامنه افكار خود را در باب «نگاه شرقی به هستی» وسعت بخشیم و تجسم خود را از سطح به عمق سیر دهیم، كلید ورودمان به این وادی پهناور، همانا درك مسائل مربوط به «زمان» و جایگاه «اسطوره‌» در فرهنگ و هنر دینی هند خواهد بود.

یكی از خدمات ارزنده‌ی فرهنگ و معارف باستانی هند به جامعه‌ی بشری همانا افسانه‌ها و داستان‌های ژرف و خردمندانه‌ی آن است. این حكایت‌ها در قالب‌های جذاب و دلپذیر، اشاره‌های صریح و نافذی به اسرار ازلی دارند و ذهن بشر گرفتار در نگاه خطی مدرن را جِرم‌زدایی و جَزم‌زدایی می‌كنند. این حكایت‌ها، انسان را به عالمی می‌برند كه حقیقت نه تنها در لایه زمینی و امروزی دانش محدود و نوین علوم جدید، بلكه در لایه‌های بی‌شمار و ژرف ناشناخته‌ای جریان می‌یابد.

حکایت رژه مورچه ها در اساطیر هند

حكایت رژه مورچه‌ ها كه در ذیل نقل می‌شود از جمله حكایات نغز است كه توسط هندوشناس برجسته، هاینریش زیمر، گردآوری و منتشر شده و توسط نگارنده‌ی این اسطوره به فارسی ترجمه شده است:

«داستان اعجاب‌ آور رژه مورچه‌ ها در اساطیر هند دریچه‌ ای را بر ما می‌ گشاید كه از آن به نظاره‌ ی منظر‌گاه متفاوت از فضا می‌نشینیم و زمانی را تجربه می‌كنیم كه با ضربان نبضی ناآشنا می‌تپد. فضا و زمان، عموماً در محدوده یك سنت یا تمدن خاص، تداعی‌ كننده‌ ی تعاریف و تصورات معینی هستند. اعتبار و قطعیت این تعاریف (فضا و زمان)، حتی از سوی اشخاصی كه صراحتاً مسائل اجتماعی، سیاسی و اخلاقی را مورد بحث و سوال قرار می‌دهند به ندرت مورد تردید قرار می‌گیرد. چنین مضامینی، بدیهی، بی‌رنگ و بی‌اهمیت به نظر می‌رسند؛ زیرا كه حیات ما در بطن و توسط آنها موجود است، همچون حركت و حیات ماهی در آب.

مدرنیزم، به خصوص در دو قرن اخیر چنان به طور فزاینده در عمق جهان بینی و شیوه‌ی زیست انسان معاصر رسوخ كرده است كه استنباط او از مقوله «زمان» به نگرش «خطی» و «تكاملی» منحصر گشته است؛ نگرشی كه صرفاً بر اطلاعات زمین‌شناسی و تاریخ تمدن اتكا دارد و برای تاریخ سیر حركت ارزشی قائل است. بدین معنی كه بشر با سپری شدن تاریخ رشد علوم دقیقه و گسترش تكنولوژی بشر به پیش می‌رود. در وادی جهان‌شناسی مدرن، كلمات «پیشرفت» و «توسعه» تعاریفی ابزارگرایانه دارند و مفهومی ارزشی یافته‌اند، چنان كه وقتی از ملت‌ها و كشورهای «پیشرفته» و «توسعه‌یافته» سخن به میان می‌آید، مفهومی كه در ذهن متجلی می‌گردد مفهوم «برتر» و «والاتر» است. به عبارت دیگر رشد ابزاری و فن‌آوری‌های پیچیده و مدرن در جامعه‌ی امروزی، از دارندگان آنها موجوداتی برتر می‌سازد.

در یك نظام ارزشی مبتنی بر نگاه خطی به هستی، موازین اخلاقی و اعتقادی انسان‌ها نیز با محك‌های انسانی ـ آن هم از نوع مدرن آن ـ ارزشیابی می‌شود، مشروعیت این ارزش‌ها نیز تا جایی مورد تأیید است كه در مقوله سنجش‌های ابزاری، توازن معاملات اقتصادی و تجاری خلل وارد نیاورد. اگر تفكری با مبانی نگرش مدرن سازگار نبود (كه اغلب تفكرهای سنتی و دینی از این مقوله‌اند) در تقابل با «پیشرفت» و «توسعه» قرار می‌گیرد و مهر عقب‌ماندگی و تحجر بر آن می‌خورد و بر آن به دیده حقارت نگریسته می‌شود.

می‌دانیم كه این نگرش سابقه‌ی دیرینه‌ای ندارد. نگاه خطی به مقوله «تاریخ» و «زمان» نیز از همین جنس است، جوانه‌های آن را باید در نظریه‌های سنت آگوستین جست‌وجو كرد. جالب است كه بدانیم حتی یونانیان باستان (كه جهان غرب خود را میراث‌دار آنان می‌داند)، چنین نگرشی نداشته‌اند. ارسطو و افلاطون بر این باور بوده‌اند كه هر هنر و دانشی بارها تا تقطه‌ ی اوج بسط یافته و سپس افول می‌كند. این فیلسوفان اعتقاد داشتند كه حتی آراء و نظریات خودشان صرفاً كشف مجدد دانسته‌های فلاسفه‌ی ادوار گذشته بوده است. این عقیده با باورهای آیینی و اساطیری هند در خصوص فلسفه جاودانگی انطباق دارد. براساس نگرش هندی، خود ابدی در گردونه اعصار پی‌درپی به ظهور می‌رسد، بازسازی می‌شود، از بین می‌رود و مجدداً احیا می‌گردد.

اریك فرانك در تبیین نظریه سنت آگوستین و تفاوت آن با نظریه‌های متقدمان یونانی چنین می‌نویسد:
«حیات انسان از دیدگاه آگوستین صرفاً فرایندی از طبیعت نیست، بلكه پدیده‌ای منحصر به فرد و غیرقابل تكرار است و تاریخی مختص به خود دارد، كه در آن هر رخدادی كاملاً نوظهور و بدیع بوده و هیچ گاه پیش از آن واقع نشده است. فلاسفه‌ی یونانی با این نوع تلقی از تاریخ ناآشنا بودند. یونانیان مورخان بزرگی داشتند كه در خصوص تاریخ دوران خود مطالعه و آن را به توصیف درآورده‌اند، اما آنها تاریخ جهان را فرایندی طبیعی می‌انگاشتند كه در سیر دورانی تكرار می‌شود و در حقیقت هیچ گاه رخداد تازه‌ای به وقوع نمی‌پیوندد».(2) در نگاه هندی نیز «زمان» مسیری خطی ندارد و منحصر به رخدادهای «تاریخی» جامعه بشری نیست.

«زمان» در این نگاه حقیقتی والا است و در پهنه‌ای بی‌كران حضور دارد. سیر حركت این «زمان» و مقوله‌های متكی به زمان، یعنی كل عالم هستی اعم از موجودات زمینی و آسمانی، دورانی و حلقوی است؛ حتی ایزدان و خدایان نیز كه هر یك تجلی یكی از قوای طبیعت هستند (3) از این قاعده مستثنی نمی‌باشند. تاریخ جهان در گذرگاه‌های ادوار خود سیری نزولی و روندی تدریجی و دشوار در جهت فرسایش و افول طی می‌كند. پس از آن كه همه چیز به كلی نیست گردید، بذر آن در شب بی‌زمان و بی‌انتهای كیهانی كاشته شد، بار دیگر جهان كمال یافته و زیبایی نخستین متولد می‌گردد. آنگاه، اولین نوسان زمان، فرایند بی‌بازگشت پیشین تكرار خواهد شد.

به سخن دیگر، كمال حیات انسانی و ظرفیت ادراك و جذب مفاهیم والای قدسی و خلوص معنوی فردی، یعنی خصایص الهی و نیروی دارما (Dharma)، پس از هر آفرینش در مسیری نزولی ممتد قرار می‌گیرد. در سیر این فرایند، تاریخ‌های غریبی به عرصه‌ی ظهور می‌رسند، اما واقعه‌ای وجود ندارد كه بارها و بارها در چرخش بی‌پایان ادوار (Samsara) رخ نداده باشد.

رژه مورچه‌ها

ایندرا (4)، اژدهای غول‌پیكری را به قتل رساند. این اژدها (5) در قالب یك ابر حجیم بی‌شكل آب‌های آسمان را در شكم خود به اسارت گرفته بود و بر فراز كوه‌ها سیر می‌كرد.

خدا (ایندرا)، آذرخش خود را به سوی جسم پیچ در پیچ اژدها پرتاب كرد و پیكره‌ی آن هیولا، چون پشته توفان‌زده كاه‌های خشك، از هم گسیخت. آب‌ها آزاد شدند و در نهرهایی رشته رشته، دوباره در كالبد جهان جاری گشتند. سیلی كه جاری گشت سیل، سیل حیات است و به همگان تعلق دارد. این سیل شیره‌ی وجود و عصاره‌ی مزارع و جنگل‌ها، خونی است كه در رگ‌ها جاری است.

هیولایی كه بدان اشاره شد، منافع عمومی را غصب كرده بود. این ظلم بزرگ كه چیزی جز جلوه‌ی كبر و خودخواهی نیست، به صورت توده‌ای عظیم و نكبت‌بار در میان زمین و آسمان ظاهر گشت و توسط ایندرا نابود شد و عصاره حیات بار دیگر جاری گردید. اهریمنان به جهان زیرین عقب‌نشینی می‌كردند، خدایان به قله‌ی كوه مركزی زمین بازگشتند تا از آن مسند اعلی حكمرانی نمایند. در آن ایام كه اژدهای مخوف (قحطی) قدرت و برتری یافته بود، عمارت شكوهمند شهر رفیع خدایان ترك برداشته و فرو ریخته بود. از این رو، اولین اقدام ایندرا بازسازی این كاخ بود.

همه ساكنان ابدی شهر، ایندرا را كه منجی وادی آسمان‌ها بود، می‌ستودند. وی كه از پیروزی خود سربلند و از قدرت خویش آگاه بود، ویشوا كارمان(6)، خدای هنر و صنعت (و معمار خدایان) را فراخواند و به او فرمان داد تا قصری بنا كند كه در خور شوكت بی‌همتای پادشاه خدایان باشد.

ویشوا كارمان، نابغه‌ی اعجازآفرین وادی خدایان، توانست در مدت تنها یك سال اقامتگاهی مشعشع با كاخ‌ها، باغچه‌ها، دریاچه‌ها و برج‌های زیبا و حیرت‌انگیز بنا كند. اما هر چه پیشتر می‌رفت، بر توقعات ایندرا افزوده می‌شد، وسعت دید و دقت نظر او فراتر می‌رفت؛ ایوان‌ها، غرفه‌ها، بركه‌ها، بیشه‌ها و تفریح‌گاه‌های بیشتری طلب می‌كرد. برای بازدید و ارزیابی كه می‌آمد، بی‌درنگ طرح‌هایی نو و بدیع مطرح می‌نمود تا به اجرا درآیند. معمار خدایان (ویشوا كارمان) كه از خواسته‌های پی در پی و پایان‌نیافتنی ایندرا به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت تا از سطوح بالاتر استعانت جوید. پس به برهمای جهان‌آفرین، اولین تجلی روح جهانی، روی آورد. او (برهما) در مكانی رفیع‌تر از دایره‌ی جاه‌طلبی‌ها، ستیزه‌جویی‌ها و افتخارها مأوا داشت. هنگامی كه ویشوا كارمان مخفیانه خود را به سریر اعلی رساند و از درد دل خود و مشكلات عدیده‌اش سخن گفت، برهما او را دلداری داد و گفت: «آسوده خاطر باش و به خانه خود بازگرد». وقتی ویشوا كارمان بازگشت و شیب راه را به سوی شهر ایندرا در پیش گرفت. برهما خود را به فلك اعلی كه جایگاه «ویشنو» بود رساند؛ ویشنو، وجود والایی است كه جهان‌آفرین (برهما) فرستاده و نماینده اوست. ویشنو (7) در سكوتی آكنده از میمنت و سعادت به سخنان برهما گوش فرا داد. آنگاه با حركت آرام سر به وی فهماند كه درخواست ویشوا كارمان اجابت خواهد شد.

سحرگاه روز بعد، پسری برهمن،(8)كه چوبدست زوار را به دست داشت بر دروازه اقامتگاه ایندرا ظاهر گشت و حاجب را امر كرد كه ورود او را به منظور ملاقات پادشاه به سرورش اعلام كند. دربان فوراً به حضور ولی نعمت خود رسید. پادشاه بی‌درنگ خود را به دروازه رساند تا مقدم این مهمان فرخنده را شخصاً گرامی دارد. پسرك برهمن با جسمی لاغر ده ساله می‌نمود و وجودی تابان از جلوه‌های خرد داشت. ایندرا درخشش بارز و برتری را دریافته بود. پسرك با چشمانی سیاه و نافذ و نگاهی سرشار از مهر به میزبان خود سلام كرد. پادشاه در پیشگاه این مهمان مقدس تعظیم كرد و پسرك، با شعف و مهربانی، او را مورد تفقد قرار داد و برایش دعای خیر كرد. هر دو با هم به تالار ایندرا وارد شدند، جایی كه پادشاه خدایان رسماً با پیش‌كش عسل، شیر و میوه او را گرامی داشت. آنگاه پرسید: «ای پسر مقدس، بگو كه به چه منظور بدین جا آمده‌ای».

پسرك خوش‌سیما، با صدایی كه عمق و لطافت رعدی آرام از ابری پرباران داشت چنین پاسخ داد: «ای پادشاه خدایان، من آوازه كاخ باشكوهی را كه در حال بنای آن هستی شنیده‌ام، به اینجا آمده‌ام تا پرسش‌هایی كه در ذهن دارم بر تو عرضه كنم؛ به من بگو چند سال خواهد گذشت تا ساخت این اقامتگاه باشكوه به انجام برسد؟ چه شاهكارهای مهندسی دیگری باقی مانده كه ویشوا كارمان باید به آنها جامه‌ی عمل بپوشاند؟ ای والا مرتبت‌ترین خدایان»، كودك در حالی چهره‌اش به آرامی حركت می‌كرد با لبخندی معنی‌دار چنین ادامه داد ـ «هیچ یك از ایندراهای پیش از تو موفق نشدند كه چنین كاخی را كه درصدد ساخت آن هستی به پایان برسانند.

با شنیدن خبری از ایندراهای گذشته، از كودكی كم سن و سال، پادشاه خدایان خود را از باده‌ی فتح سرمست دید. پس با لبخندی پدرانه از او پرسید: «به من بگو فرزندم، آیا ایندراها و ویشوا كارمان‌های دیگر بوده‌اند كه تو آنها را دیده و یا لااقل در موردشان شنیده باشی؟»

میهمان شگفت‌انگیز با آرامی سر تكان داد. «بلی. به راستی كه من بسیاری از آنها را دیده‌ام». نوای سخن او به گرمی و شیرینی شیر تازه گاو بود، اما كلماتی كه ادا می‌كرد سرما و لرزشی خفیف در رگ‌های ایندرا پدید می‌آورد.

پسرك به سخنان خویش ادامه داد: «فرزند عزیزم، من پدر تو كاشیاپا(9)، پیرمرد لاك‌پشتی و پروردگار نیاكان همه مخلوقات زمین را می‌شناختم و من پدربزرگ تو، ماریچی (Marichi)، شعاع نور الهی را نیز كه پسر برهما بود می‌شناختم. این ماریچی بود كه سبب پیدایش روح خالص برهما گشت؛ تنها ثروت و فخر او پرهیزگاری و وفاداریش بود. باز برهما را كه از گل نیلوفر رسته و از ناف ویشنو پدیدار شد می‌شناسم و خود ویشنو، وجود اعظم را، كه در امر آفرینش حامی و پشتیبان برهما بود؛ او را نیز می‌شناسم.

«ای پادشاه خدایان، من بر از هم‌پاشیدگی وحشتناك جهان آگاه بوده‌ام. من همه را دیده‌ام كه بارها و بارها در انتهای هر دو، هلاك شده‌اند. در آن زمان هولناك، تك تك جزئیات و اتم‌ها در دل آب‌های خالص ازلی، همان جایی كه از آن برخواسته‌ بودند ناپدید گشتند. همه چیز به وادی بی‌انتهای اقیانوس خروشان و بی‌پایان بازمی‌گردد، جایی كه از تاریكی مطلق پوشیده و از اثر حیات تهی شده است. آه! كیست كه جهان‌های سپری شده یا خلقت‌هایی كه بارها و بارها از آب‌های بی‌شكل و بی‌انتها جوانه زده‌اند، شمارش كند؟ كیست كه اعصار گذرای جهان را كه در پس هم، مستمر و بی‌پایان، ظاهر می‌شوند بشمارد؟ و كیست كه در پهنه‌های بی‌نهایت فضا سیر كند و درصدد شمارش جهان‌های پهلو به پهلویی برآید كه هر یك برهما، ویشنو و شیوای خود را دارند؟(10) و چه كسی ایندراها را خواهد شمرد؛ آنهایی كه در عرض هم بر دنیاهای بی‌شماری حكم می‌رانند؛ و آن دیگرانی كه پیش از آنها بوده و درگذشته‌اند؛ و حتی ایندراهایی كه در هر سلسله‌ای جانشین پیشینیان خود شده، یك به یك بر سریر پادشاهی خدایان جلوس كرده و یك یك درگذشته‌اند؟ ای پادشاه خدایان، در میان خدمتكارانت، هستند كسانی كه شمارش دانه‌های شن‌های زمین و قطرات نازل شده باران از آسمان را ممكن می‌دانند، اما هیچ كس در هیچ زمان بر شمارش ایندراها موفق نخواهد شد. این چیزی است كه دانندگان می‌دانند.

حیات و پادشاهی یك ایندرا معادل 71 عصر است و هنگامی كه 28 ایندرا درگذرند، یك شبانه روز برهما سپری شده است؛ و اما وجود یك برهما، با معیار شبانه روز برهمایی فقط 108 سال است. برهما در پس برهما می‌آید، یكی فرو می‌نشیند و دیگری طلوع می‌كند؛ كل این توالی بی‌پایان در كلام نمی‌گنجد پایانی بر تعداد برهماها نیست، چه رسد به ایندراها.

اما عوالم موجود در عرض هم، هر یك مهد پرورش برهمایی و ایندرایی است: و كیست كه تعداد اینها را برآورد كند؟ در ورای دورترین تصورات در ازدحام فضای خارج، فوج جهان‌ها و عالم‌ها می‌آیند و می‌روند؛ چون بلم‌های كوچك در عرصه بی‌انتهای آب‌های خالصی كه جسم ویشنو را تشكیل می‌دهند. از هر منفذ موئین آن بدن‌، یك جهان (Universe) حباب‌وار می‌شكفد و (دمی بعد) می‌تركد و محو می‌شود. آیا تو در خود توان شمارش آنها را می‌بینی؟ آیا می‌توانی عدد خدایان همه‌ی این جهان‌ها ـ جهان‌های حاضر و جهان‌های پیشین ـ را شماره كنی؟»

در خلال سخنان پسرك، فوجی از مورچگان در كف تالار ظاهر شدند. مورچه‌ها با آرایشی نظامی در ستونی به عرض 4 یارد رژه‌ای دیدنی را بر كف تالار به نمایش گذاشته بودند. پسرك به آنها اشاره كرد، قدری مكث نمود، به ایشان خیره گشت و ناگه قهقه‌ای غریب سر داد. اما این خنده فوراً در سكوتی عمیق و متفكرانه فروكشیده شد.

ایندرا با لكنت پرسید: «چرا می‌خندی؟ تو كیستی ای موجود اسرارآمیز كه خود را در پس ظاهر فریبنده یك كودك مستور داشته‌ای؟» لب‌ها و حلق (ایندرا) پادشاه مغرور خدایان خشك شده بود، صدا در گلویش مرتب می‌لرزید و می‌شكست. «كیستی تو ای اقیانوس تقوی كه در میغ فریبنده‌ای پنهان گشته‌ای؟»

پسرك اسرارآمیز چنین پاسخ داد: «خنده من به واسطه مورچه‌ها بود. اما دلیلش را نمی‌توانم گفت و از من نخواه كه این راز را آشكار سازم. رازی كه با تبر، درخت پوچی‌های مادی را قطع می‌كند، ریشه‌اش را از بن می‌كند و شاخ و برگش را پراكنده می‌سازد. این راز چراغی است برای آنها كه در ظلمت جهل دست و پا می‌زنند. این راز در خرد اعصار مدفون گشته است و به ندرت پیش آمده كه حتی بر قدیسان آشكار گردد. این راز، هوای باقی زهادی است كه وجود فانی را ترك می‌گویند و از آن سبقت می‌گیرند؛ اما فانی‌كننده دنیاپرستانی است كه وجودی مالامال از آرزو و غرور دارند».

پسرك لبخندی زد و در سكوت فرو شد. ایندرا كه ناتوان از حركت شده بود خطاب به مهمان خردمندش گفت: «ای پسر برهمن» ـ سخن پادشاه اینك رنگ و بویی از تواضعی آشكار داشت ـ «من نمی‌دانم تو كه هستی. اما چنین می‌نماید كه تو تجسم خردی. آشكار ساز بر من این راز عصرها را، نوری را كه شكافنده‌ی ظلمت است».

ایندرا اینك با فروتنی زبان به تقاضا گشوده و آماده‌ی فراگیری بود. پس پسرك بر وی دریچه خرد را گشود. «من مورچه‌هایی را، ای ایندرا، دیدم كه در رژه‌ای طولانی ره می‌پیمودند. هر یك از آنها روزگاری ایندرایی بوده‌اند و همچون تو، با تكیه بر تقوی و افعال ثواب به مرتبه‌ی پادشاهی خدایان صعود كرده بودند. ولی اكنون، هر یك از آنها پس از بارها تولد مجدد، به صورت مورچه‌ای درآمده‌اند. این سپاه، سپاه ایندراهای پیشین است».

تدین و اعمال والا، ساكنین جهان را به وادی معزز عمارت‌های آسمانی، به مراتب بالا، به مقام برهما و شیوا و حتی به عالی‌ترین مرتبت كه جایگاه ویشنو است ارتقاء می‌دهد؛ و از سوی دیگر افعال ناپسند، ایشان را در جهان زیرین، در دوزخ دردها و اندوه‌ها غرق می‌سازد كه با تولدهای مجدد در میان پرندگان، از رحم خوك‌ها و وحوش، در قالب درختان و روییدنی‌ها و یا در شكل حشرات همراه است. از طریق اعمال است كه فرد به وجد می‌آید، یا دلتنگ می‌گردد، همین اعمال است كه او را صاحب یا بنده می‌سازد. شخص توسط اعمال، به كسب رتبه‌های شاهی، برهمنی، خدایی، ایندرایی و برهمایی موفق می‌شود و باز از راه اعمال است كه كسی با بیماری مواجه می‌شود، زیبا یا زشت می‌گردد، یا تولدی مجدد در شكل یك موجود شریر می‌یابد».

«این است تمامیت جوهر آن راز این خرد معبری است كه از فراز اقیانوس دوزخ به سوی سعادت جاوید رهنمون می‌شود».

«زندگی در دور بی‌شمار زاده‌شدن‌های مجدد همچون تجسم یك رویا است. خدایان ساكن اوج، درختان و سنگ‌های گنگ زمین، به یك میزان جلوه‌ها و مناظر این صورت خیال هستند. لیكن مرگ قانون زمان را اداره می‌كند. مرگ با تعین بخشیدن به زمان بر همه مسلط است. ادوار متناوب و بی‌پایان نیكی و بدی در پس هم می‌آیند (و به وادی نیستی رهسپار می‌شوند). پس خردمند كسی است كه به هیچ یك (از این دو قطب فانی) وابسته نشود، نه به شر و نه به خیر. خردمندان اساساً به هیچ چیز وابسته نیستند».

پسرك سخنان عبرت‌آموز و هولناك خویش را به پایان رساند و به آرامی به میزبان نگریست. پادشاه خدایان، با همه‌ی شوكت و جلال آسمانی‌اش اینك خویش را بسی بی‌مقدار می‌دید.

در همان اثناء مهمان دیگری با هیبتی غریب به تالار وارد شد. این تازه‌وارد ظاهری زاهدمآبانه داشت، سرش از موهای درهم پیچیده و نمد مانند پوشیده بود؛ با یك تكه پوست سیاه‌رنگ آهو كه به كمر داشت ستر عورت كرده بود و بر پیشانیش نشانی با رنگ سفید داشت. بر سرش چتر كوچكی از علف سایه افكنده بود و بر سینه‌اش دسته مویی حلقوی و عجیب روییده بود: موهای محیط دایره پر و دست نخورده بودند اما در ناحیه مركز، به نظر می‌رسید كه بسیاری از موها ریخته‌اند. این موجود قدسی با گام‌های بلند و استوار به سوی ایندرا آمد، پسرك در میان آن دو، بر زمین چنباته زد و همچون صخره‌ای بی‌حركت باقی ماند. ایندرا شاهوار، در حالی كه به نقش میزبانی خود بازمی‌گشت تعظیم كرد و با تعارف شیر ترش آمیخته به عسل و خوردنی‌های دیگر وی را گرامی داشت؛ آنگاه با قدری تملق و در عین حال محترمامه از حال و وضعیت مهمان عبوس خود جویا شد و بر وی خوش‌آمد نثار نمود. در آن هنگام پسرك رو به مرد قدیس كرد و همان پرسش‌هایی را بر وی عرضه داشت كه ایندرا درصدد پرسیدن آنها بود.

«از كجا می‌آیی، ای مرد روحانی؟ نام تو چیست و چه انگیزه‌ای تو را به این مكان كشانده است؟ اكنون در كجا اقامت داری و این چتر علفی چه معنایی دارد؟ حلقه موی روی سینه‌ات نشان چیست: چرا این حلقه در اطراف فشرده و مركز آن تقریباً طاس است؟! لطف كن ای مرد قدیس، به این پرسش‌ها اجمالاً پاسخ گوی. من مشتاق شنیدن پاسخ تو هستم».

مرد روحانی لب به سخن گشود «من یك برهمن هستم. نام من هایری (Hairy) است و به این جا به ملاقات ایندرا آمده‌ام. من می‌دانم كه عمر كوتاهی دارم، بنابراین بر آن شدم كه خانه‌ای تملك و یا بنا نكنم و به ازدواج تن در ندهم و در پی فراهم نمودن معیشت و لوازم زندگی نباشم. زندگی من از طریق صدقات می‌گذرد. این چتر علفی را نیز بر سر نهاده‌ام تا خود را در مقابل نور خورشید و بارش باران حفاظت كنم. اما در مورد حلقه‌ موی روی سینه‌ام، باید بگویم كه این منشأ اندوه فرزندان دنیا است؛ اما در عین حال آموزنده خرد نیز هست. با نابودی هر ایندرا یك تار مو فرو می‌افتد. به همین علت است كه همه‌ی موهای وسط این حلقه ریخته‌اند. هنگامی كه نیمه‌ی دیگر دوره‌ای كه به برهمای كنونی تخصیص داده شده است سپری شود، من نیز درخواهم گذشت. ای پسر برهمن، من روزهای زیادی در پیش روی ندارم؛ پس از زن و فرزند و خانه چه حاصل؟!

«هر پلك زدن ویشنوی عظیم‌الشأن درگذشت یك برهما را ثبت می‌كند. هر چیزی مادون مرتبه‌ی برهما، غیرواقعی و خیالی است، مانند اشكالی كه با تجمع ابرها ظاهر و با تفرقشان بار دیگر ناپدید می‌گردند و از این رو است كه من تمام توجه و حواس خویش را وقف پاهای نیلوفرین بی‌همتای ویشنوی اعظم نموده‌ام. ایمان به ویشنو بالاتر از سعادت رهایی است؛ چرا كه هر لذتی، حتی لذایذ آسمانی، به شكنندگی وناپایداری یك رؤیا هستند، رؤیایی كه در یك نقطه، با تلاقی ایمانمان با آن وجود اعظم، ظاهر می‌شود.

«شیوا، اعطاكننده امنیت، آن بزرگ‌ترین مرشد معنوی، این خرد شگفت‌انگیز را به من آموخت. من در طلب تجربه‌ی صورت‌های مسعود و متنوع رهایی نیستم. من در این آرزو نیستم كه خود را شریك بلندترین عمارت خداوند سازم و از حضور ابدی او بهره‌مند گردم، نمی‌خواهم كه در جسم و آرایش شبیه او باشم، یا اینكه به بخشی از جوهره مباركه او بدل شوم؛ و حتی در این آرزو به سر نمی‌برم كه روزی به كلی در جوهر او ـ كه به توصیف درنمی‌آید ـ مجذوب گردم».

قدیس به ناگاه ساكت شد و در دم ناپدید گشت.

او خود شیوا بود؛ كه حال به اقامتگاه ماوراءجهان خویش بازگشته بود. در همان اثناء پسر برهمن نیز، كه كسی جز ویشنو نبود، از دیده پنهان گشت و ایندرای متحیر، بهت‌زده تنها ماند.

ایندار، شاه خدایان، در اندیشه شد؛ تمام وقایع به نظر او یك رؤیا می‌نمود. در وجود او دیگر رغبتی باقی نمانده بود كه شوكت آسمانی خویش را وسعت بخشد و به ادامه ساخت قصرش ترغیب نماید. او ویشوا كارمان را فراخواند. صنعتگر و معمار ماهر خدایان را به كلماتی شیرین نواخت. تلی از جواهرات و هدایای گرانبها بر وی نثار نمود وی را گرامی داشت و با مراسمی باشكوه روانه‌ی خانه كرد.

ایندرا، شاه خدایان حال در طلب رهایی بود. او خردمند گشته و اینك فقط می‌خواست كه آزاد باشد. پس شوكت پادشاهی و رنج و اداره آن را به فرزندش سپرد و مهیا گشت تا عهد بازنشستگی خود را در گوشه عزلتی در بیابان‌ها به زهد سپری كند. تصمیمی كه همسر زیبا و مهربان او شاچی (Shachi) را اندوهناك ساخت.

شاچی، افسرده و گریان، مالامال از یأس و نومیدی به بریهاسپاتی (Birhaspati) مبتكر ـ خداوند اعجاز خرد ـ كه مشاور روحانی و كاهن‌ خانه‌ی ایندرا بود پناه آورد. به پای او افتاد و به او التماس كرد تا به تدبیری حكیمانه، ذهن همسرش را تصرف نماید و او را از تصمیم هولناكی كه گرفته بود منصرف سازد. مشاور كاردان خدایان، كه با تمسك به طلسم‌ها و روش‌های خاص خود، نیروهای آسمانی (خدایان) را در تسلط بر عرصه جهان و نجات آن از یوغ اهریمنان یاری كرده بود، متفكرانه به شكایت‌ها و ناله‌های عاجزانه این الهه دلربای آشفته احوال گوش سپرد و با تكان سر وی را از اجابت خواسته‌اش آسوده خاطر ساخت. آنگاه با لبخندی ساحرانه دست او را گرفت و نزد همسرش برد.

در پیشگاه آن دو ایستاد و در مسند معلم روحانی، سخنانی خردمندانه در باب خواص زندگی معنوی آغاز كرد و بر اهمیت و ارزش معیشت دنیوی نیز تأكید نمود. او برای هر یك اقتضاء و جایگاهی قائل شد. بریهاسپاتی بحث را با مهارت ادامه داد تا اینكه آن مرید شاهوار از تصمیم افراطی خود صرف‌نظر كرد. بدین ترتیب، رنج ملكه التیام یافت و به وجدی تابناك بدل گشت.

بریهاسپاتی، خداوند اعجاز خرد یك بار (مدت‌ها قبل) دستورالعملی برای ایندرا تدوین نموده بود تا به وی شیوه حكمرانی بر جهان را بیاموزد. اینك دستورالعمل دوم او، در باب سیاست‌ها و فوت و فن‌های عشق در زندگی زناشویی، تنظیم می‌شد. او در این درس، هنر شیرین ابراز عشق را ـ كه همیشه تازه و باطراوت است، با زنجیره‌های مستحكم (و زیبای) آن می‌توان معشوق را در بند كشید ـ به نمایش درآورد؛ درس‌های این كتاب ارزشمند بر پایه‌ای  ژرف و بی‌نقص زوجی استوار است كه در زندگی زناشویی‌شان بار دیگر به یگانگی می‌رسند.

و بدین تریب داستان به پایان می‌رسد. داستان اعجاب‌آور پادشاهی كه در اوج غرور بی‌پایانش تحقیر می‌شود و بیماری تكبر، كه سراسر وجودش را فراگرفته بود علاج می‌گردد، آنگاه با اعجاز خردی كه هم معنوی است و هم دنیوی، به معرفتی دست می‌یابد كه از طریق آن به نقش و جایگاه صحیح خود در گردونه‌ی بی‌پایان حیات پی می‌برد. *

 

پانوشت‌ها:

1- Brahma Vaivarta Purana, Krisna Janmakhanda, 47 – 50 – 161.

2- E . Frank, Saint Augustine and Greek Thought, The Augustinian Society, Cambridge, Mass, 1942, pp. 9-10.

3ـ ایزدان و خدایان هندی در مرتبه‌ای نازل‌تر از نیروی واحد و لایزال پروردگار جهانیان قرار دارند. منشأ عالم (هستی و نیستی) نیرویی یگانه و توصیف‌ناپذیر است كه در ذیل او ایزدان، خدایان و ارباب انوع قرار دارند. اینها كارگزاران نظام آفرینش‌اند و جلوه نیروهای طبیعت می‌باشند. وایو (Vayu) خدای باد، ایندرا (Indra) (خدای رعد و طوفان و پادشاه خدایان) آگنی (Agni) خدای آتش و ... از این سنخ‌اند؛ حتی پادشاه خدایان (ایندرا) در مرتبه‌ای مادون پروردگار قرار دارد زیرا كه در مرتبه احدیت درجه و طبقه‌ای موجود نیست.

4ـ Indra، خدای باران و دارنده‌ی آذرخش در عهد ودایی از قدرتمندترین خدایان بود و لقب پادشاه خدایان را داشت. (مترجم)

5ـ وریترا (Vritra) نام اژدهایی است اهریمنی، كه آب‌های جهان را بلعیده بود و به همین جهت با ایندرا (خدای باران و رعد) همواره در نبرد و مصاف به سر می‌برد. (مترجم)

6- Vishvakarman.

7- Vishnu.

8ـ برهمن‌ها طبقه روحانیون هندو هستند كه ذاتاً پاك و مقدس شمرده می‌شوند. (مترجم)

9ـ كاشیاپا (Kashyapa) در علم اساطیر هند، قدیسی است كه نام او چندین بار در سروده‌های ودا آمده است. این نام در ضمن مترادف با كورما (Kurma)  است كه تجلی دوم ویشنو در شكل لاك‌پشت می‌باشد. (مترجم)

10ـ در كیهان‌شناسی هندویی گردش نظام هستی متكی بر سه نیرو یا سه خداست: برهما (خدای خلقت) ویشنو (محافظ كائنات) و شیوا (خدای نابودی) كه از آنها به عنوان تثلیث هندویی یاد می‌شود. در میان این سه قطب «ویشنو» از مرتبه والاتری برخوردار است. (مترجم)

 

بیشتر بدانید : نقش خورشید و مهر در اساطیر هند و ایران

بیشتر بدانید : خدایان سه گانه و اساطیر هند

بیشتر بدانید : موجودات اساطیری عجیب در فرهنگ هندو + عکس

بیشتر بدانید : جاذبه های سرزمین هند

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: bashgah.net