«قافِ» آخر عشق به «رایِ» اول رفتن رسید و قیصر شعر ایران از کاغذ و قلم جدا شد و ما را خیلی زود در دریغ و حسرت همیشگی نبودنش گذاشت و رفت وآنگاه ایمان آوردیم که ناگهان چقدر زود دیر میشود.
قیصر امین پور خیلی زود ما را در دریغ و حسرت همیشگی نبودنش گذاشت و رفت...
قیصر امین پور شاعری ساده و زلال است که در شعرهاش جدای از نگاه فیلسوفانه ای که معمولا دیگر شاعران نقش میزنند، نگاهی کاملا روشن و نسبتا عامیانه، آنگونه که همه تجربه میکنند دارد، تقریبا قریب به اتفاق شعرهای او دارای حالتی ملموس هستند که خیلی راحت برای خواننده قابل درک میباشند.
شاعری که با زبان امروزی و با استفاده از اوزان ریتمیک و واژههای موزون، اندیشههای نوین خود را در مضامینی بکر، نه تنها در ذهن و دل کودکان و نوجوانان بلکه در ذهن و دل عموم مردم ثبت نمود. شاعری که تک تک واژههایش او را به مخاطب میشناساند.
قیصر در قاموس شعرهایش
قیصر همچون اول شخص شعرش، انسانی خسته در راهروهای اداری است، انسانی که از تکرار خسته است.
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
مانده در بن بست معرفت بود، و از معرفتی که در وادی فراموشی جا خوش کرده بود دلگیر بود.
به هر کس که دل باختم داغ دیدم
به هرجا که گل کاشتم خار چیدم
به هر کس که دل باختم داغ دیدم
به هرجا که گل کاشتم خار چیدم
از بی وفایی یاران رنجیده بود و دلشکسته، اما هیچگاه با رنج یاران دلخوش نمیشد.
گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند
گرچه یاران همه از شادی ما غمگینند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند
با اندوههای نهفته در وجودش همچنان آرزومند بود و غرور مردانه اش را با خود همراه داشت.
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره نیلوفرم و تشنه نورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره نیلوفرم و تشنه نورم
او از دردهای نهان در تار و پود وجودش میگفت که لحظههای ساده سرودنش را آزرده بود.
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
او انسانی بود که یک روز و یکدفعه عاشق میشود، او از تباری دیگر بود، از تبار عاشقانی سوار بر اسب رویاها.
ای شما!
ای تمام عاشقان هرکجا!
از شما سوال میکنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟
ای شما!
ای تمام عاشقان هرکجا!
از شما سوال میکنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟
هرازگاهی در دام زندگی و روزمرگی گرفتار میشود و عشق رویایی خود را نیز به وادی فراموشی میسپارد.
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دیر است
دیگر نمیتوانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دیر است
دیگر نمیتوانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
حسرتها در دل داشت و قلمش حسرتهایش را برای آیندگان به یادگار گذاشت.
امضای تازه من دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه لای خاطرهها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشمهای کودکی من نشسته است
امضای تازه من دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه لای خاطرهها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشمهای کودکی من نشسته است
کودکیهایش شیرین ترین دورانی است که از سادگی و صفایش میگوید.
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود...
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود...
همیشه در چارچوب امید به انتظار ایستاده بود و فردایی روشن را آماده استقبال بود، فردایی به رنگ آب و آیینه که روزی خواهد آمد.
ای روزهای خوب که در راهید
ای جادههای گم شده در مه…
از پشت لحظهها به در آیید
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن...
ای روزهای خوب که در راهید
ای جادههای گم شده در مه…
از پشت لحظهها به در آیید
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن...
گاه در انتظار فردای روشن دلش تاب انتظار نمیآورد و خسته و نا امید فردا را گلایه ای به رسم اعتراض هدیه میداد.
چه اسفندها … آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها میرسی
از همین راه!
چه اسفندها … آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها میرسی
از همین راه!
هنگام دفاع از میهن واژههایش را فشنگ میخواند و از جنگ میگوید.
مى خواستم شعرى براى جنگ بگویم
دیدم نمى شود
دیگر قلم زبان دلم نیست.
گفت:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مى خواستم شعرى براى جنگ بگویم
دیدم نمى شود
دیگر قلم زبان دلم نیست.
گفت:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
از رفتار همیشگی اش میگوید که در آماج سوالات دیگران غیر عادی شده است.
رفتار من عادی است
اما نمیدانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
رفتار من عادی است
اما نمیدانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
قیصر در آیینه شعراء
علی معلم دامغانی: قیصر با حساسیتی عمیق و تا اندازهای عجیب نسبت به ادبیات معاصر ـ ادبیات دوره نیما به بعد ـ کار خود را بنیان نهاد و آغاز کرد و در سالیان سلوک ادیبانه و درست او، سلوکی که از دانشآموزی خوشقریحه، استادی لایق در ادب فارسی آن هم در یکی از باسابقهترین دانشگاهها و دانشکدههای ایران یعنی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بار آورد و این سیاحت، اندک و سفر آسانی نیست.
علی موسوی گرمارودی: اغلب شعرهای برجسته قیصر دارای وجوه معنایی متکثر و دربردارنده ابهامی شاعرانه است که آنها را تأویلپذیر میکند اما ابهام در شعر او، شعر را تبدیل به چیستان و معما نمیکند؛ یعنی شعر قیصر هرچند در اوج و بر قله است اما دیدنی و ستاره است اما چیدنی.
صدیقه وسمقی: قیصر در این روزگار، دری نادر بود، چراکه شعرش هم از لحاظ زبان و هم از نظر آرایههای شعری و ادبی، استغنای خاصی داشت و هم از پشتوانه بسیار غنی فکری و فرهنگی و هم از ذوق زیباییشناسی و نبوع شاعرانه برخوردار بود؛ یعنی شعر و کلام او در هر دو بعد و هر دو جهت غنی بود.
محمدکاظم کاظمی: قیصر در شعر پس از انقلاب، کمابیش شباهتی به حافظ در میان شاعران کهن مییابد. حافظ، نه زبان سوری را دارد، نه تخیل منوچهری و بیدل را، نه تفکر مولانا را و نه صنعتگری انوری و خاقانی را ولی تنها کسی است که همه اینها را تا حدی قابل قبول در شعرش فراهم آورده است. چنین است که شعرش مقبولیتی ثابت و یکنواخت در همه زمانها و مکانها یافته است.
قیصر، مهارت خاصی در شکار لحظههای شاعرانه دارد و یک اتفاق کوچک و یک چشمدید ناگهانی، میتواند برای این شاعر، انگیزه سرایش باشد. او نه از این اتفاقهای کوچک به راحتی میگذرد و نه آن مقدار حوصله میکند که اینها را به صورت مصالحی خام در ذهنش نگه دارد، برای خرج کردن در یک شعر طولانی پس هر مضمون را در یک شعر کوتاه میشنود.
عبدالجبار کاکایی: امینپور، شاعری متفکر و صاحب اندیشه سیاسی و اجتماعی است و لزوما هر کسی که صاحب اندیشه سیاسی ـ اجتماعی است، از قواعد بازی گروهها و احزاب سیاسی تبعیت میکند؛ اما قیصر، تعلقات روح شاعرانهاش، او را از قلمروها جدا کرد و مثل ابری آرام رها شده در هوای وجدان جمعی جامعه هر جا که اراده کند، میبارد و سخنش را در هر ظرفی که لازم میداند میریزد.
قیصر موفقترین پرنده مجمع مرغان جهان بود که عهد بسته بودند با وفاداری به سنتهای ارزشمند ملی و دینی و تداوم اصول مدرنیسم، آفرینشهای بدیعی کند و جامعه منفعل و خسته روشنفکری ایران را در عرصه ادبیات در حوزه شعر با یک پدیده جدید آشنا سازند.
سیدعباس سجادی: قیصر، وقتی قدم بر وادی غزل گذارد، مهر خود را به یادگار گذاشت که از تنفس صبح گرفته تا دستور زبان عشق این مهر را میبینیم. در شعر نیمایی هم قیصر ردپایی با نشانی از خود باقی گذاشته است. او باعث بالندگی و حرکت رو به جلو این نوع شعر شد. وقتی هم وارد تصنیفسرایی شد با آنکه دیر آمده بود، زود به مقصد رسید که «نیلوفرانهها»، نمونه بارز این ادعاست.
سیدحسامالدین سراج: قیصر، از کوتهنظریهای دیگران، بزرگوارانه میگذشت و همه را عین لطف حضرت حق میدید. او با دلش روراست بود و آنچه را دلش نمیپذیرفت، نمیگفت. با همه درد و رنج و بیماری، همیشه دیگران مهمان لبخند و تواضع او بودند، اما این اواخر، گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود و دلش از زمین و زمان گرفته بود که گفت: «بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر».
محمود شاهرخی: مرتبت و منزلت والای دکتر امینپور، چه از حیث منش و اخلاق و چه از حیث دانش و ادب، به جمیع ارباب معرفت روشن است. قیصر از حیث ایمان و اعتقاد، موحدی یگانه و مؤمنی بلندمرتبه بود و شعر و سخنش از تابناکترین آثار و سرودههای معاصر به شمار میرود.
علیرضا افتخاری: قیصر امینپور، شخصیتی روحانی و آرمانی داشت و میتوانم بگویم که هیچ یک از سرایشهایش با زمینیها یکی نبود. این افتخار من بوده است که در چند برنامه کاری، بتوانم در خدمت قیصر امینپور باشم و در همین کارها فهمیدم، اعتقاد او غیر از اعتقاد من و امثال من است. او مدد مخصوصی میگرفت و به اصطلاح «وصل» بود. ترانههایش زنگار هر دلی را پاک میکرد. هرکس که آلبومهای نیلوفرانه را میشنید بیش از هر چیز شعرهای قیصر امینپور بود که به دلش مینشست.
قیصر را نمیشد دوست نداشت... او میوهای رسیده بود که سرانجام چیده شد!
فاطمه راکعی: قیصر از همان زمان به شیوه خاص خود زندگی میکرد. نگاه او به جنگ، آدمها و فضای پیرامونش کاملا متفاوت بود. وقتی شعری برای جنگ او چاپ شد، همه این نگاه و تفکر او را نسبت به جنگ تحسین کردند چراکه این نگاه به دور از خشونت و لطیف به جنگ، برای شاعری از دزفول که جنگ و پیامدهای آن را لمس کرده بود، مایه شگفتی بود.
حمید سبزواری: قیصر امینپور، جامعهاش را خیلی خوب میشناخت و زبان گویای رنجهای مردم بود و به همین دلیل، در دل آنها جای داشت. وقتی با کسی آشنایی پیدا میکرد، در رفاقت صادق بود و صداقت در کارها و آثارش مشهود است؛ او شاعری مردمیبود که نبض جامعه در دستش بود.
ساعد باقری: شعر قیصر در بین همنسلان ما کمالیافتهترین و راهگشاترین برای جوانترها بوده است. شعر قیصر، فرزند حلالزاده زمان خویشتن است. شعر قیصر، سلیقه آدم روشنفکر درسخوانده ما را مجاب کرده. آنها با شعر قیصر، پیوند برقرار کرده و عامه ما هم از شعر او بهره گرفتهاند.
سعید یوسفنیا: دکتر قیصر امینپور یکی از اندک شاعرانی است که توانست حضور خود را در ساحت شعری اصیل و مؤثر تثبیت کند. یکی از دلایل موفقیتهای امینپور، نزدیک شدن به زبان گفتوگوست؛ زبانی که سادگی را در خود و با خود دارد و در عین حال نسبتا سهل و ممتنع مینماید. شعرهای قیصر هرچند در برخورد اول، زودیاب و آسان جلوه میکند، در قرائتهای بعدی و بعدی درمییابیم که اینچنین نیست و شعر او مثل جادهای است که هر بار از آن عبور میکنیم، چیزهایی را میبینیم که قبلا ندیده بودیم.
مجید نظافت: اگر امروزه در حافظه جمعی مخاطبان شعر سیلان دارد، نه به علت داشتن تریبونی فراگیر و تبلیغاتی دامنهدار و همیشگی است که امینپور به دلیل شعرهای بیادعا و ماندگاری همچون شعری برای جنگ، افتخار اقبال فراگیر شعردوستان را دریافت کرده است.
اگر در تقدیر شاعران انقلاب باشد که نامهایی با داوری زمان ـ که همواره بهترین داورهاست ـ جواز ماندگاری در تاریخ ادبیات را دریافت کنند، بیشک امینپور، یکی از درخشانترین آن نامهاست.
محمدرضا سنگری: شعر امینپور، سیال، یکدست و به ویژه از نظرگاه طبیعی بودن زبان، تقریبا در میان شاعران انقلاب بیبدیل است نوعی وحدت و سلامت در زبان امینپور میتوان دید که در بیرون از شعر، خود شاعر نیز آیینه همین ویژگیهاست. شعر و زندگی امینپور، یگانه است و سرشار از صداقت و صفا و سادگی و یکپارچگی و این چیزی است که در روزگار ما با چراغ باید به دنبالش بروند.
دکتر امینپور، کاشف فروتن لحظههای شاعرانه است. شعر او به صمیمیت و سادگی و دلنشینی خودش با عاطفه و اندیشه گره میخورد و جز لذت کشف، فرصت تأملهای ژرف را برای خواستن فراهم میآورد.
پرویز بیگی حبیبآبادی: قیصر عزیز را میشناسم، آن هم در طول 24 سالی که هیچ کس را زلالتر و بزرگوارتر از قیصر نیافتهام. قیصر آیینه تمامنمای بودنها و سرودنها و ستودنهاست. انسانی با اندیشههای روشن که همواره چراغی فرا راه شاعران این روزگار میآویزد.
حسین اسرافیلی: شعر قیصر، شعر مسئولیت و ساختن و باورهای والای انسانی است. او مانند غواصی است که در اقیانوس فرهنگ و ادب گذشته و حال این سرزمین به دنبال گوهرهای جاودان و کمنظیر میگردد و آن را در سرودههای خود نشان میدهد و برای این کار در همه عناصر شعری و آرایههای کلامیو معنوی استادانه و ماهرانه مدد میگیرد.
حمیدرضا شکارسری: شعر قیصر امینپور، شعری است که تکنیک و اندیشه را همراه دارد؛ تکنیک را پشتوانه اندیشه و اندیشه را پشتوانه تکنیک. مهمترین مددکار اندیشه قیصر در همراهی تکنیک شعری او، تخیل شگرف اوست؛ چنان شگرف و بلند که کلاه از سر مخاطب میاندازد و اگر تلاش امینپور در سلامت و صمیمیت زبان را به این تخیل متمایز اضافه کنید، به اسکلت محکم و ساختار منسجم و فرم دلنشین و بعضا بکری میرسید که خاص شعر انقلاب است.
و ناگهان چه زود دیر شد..
مشفق کاشانی: دکتر قیصر امینپور در کنار مقام بلند شاعری، در انسانیت و شجاعت فطری و فضیلت و تقوا نیز یگانه است.
اکبر بهداروند: از ویژگیهای شعر قیصر، صداقت، زلالی، عاطفه و تعهد است و شاعری است، موفق و تأثیرگذار؛ هم در قالبهای کلاسیک و هم امروزی. قیصر ذهنی وقاد و هوشی سرشار دارد. شعرهایش را با علاقهمندی میخوانم که کلامش لبریز از عاطفه است و زبانی ساده و هنرمندانه دارد.
اکبر بهداروند: از ویژگیهای شعر قیصر، صداقت، زلالی، عاطفه و تعهد است و شاعری است، موفق و تأثیرگذار؛ هم در قالبهای کلاسیک و هم امروزی. قیصر ذهنی وقاد و هوشی سرشار دارد. شعرهایش را با علاقهمندی میخوانم که کلامش لبریز از عاطفه است و زبانی ساده و هنرمندانه دارد.
مصطفی علیپور: قیصر، غمی دارد همچون مولانا و این غم با همه غمهای آدمهای غمگین دنیا فرق میکند. غمهای او امضای شعرهای اویند چندان که شعرهای او را بدون امضا نیز میتوان شناخت.
محمدرضا ترکی: قیصر، آدمی مستقل و منزه است. هیچ گاه برای نام و نان قلم نزده است. قیصر از شاعران نامآشنای روزگار ماست و شعرخوانان جامعه به شعر او التفات دارند و این در حالی است که او شاعری بیادعا و بیتوقع است.
طاهره صفارزاده: اولین بار که دیدمش 19 ساله بود. آن موقع کانون فرهنگی تاسیس کرده بودم و او شعری برای چاپ آورده بود. گفتم این شعر را اگر چاپ نکنی خیلی بهتر است. قبول کرد و بعدها در مصاحبهای گفت که همین حرف باعث پیشرفتش شده است. راجع به شعر او در حال حاضر نمیتوانم حرف بزنم. داوری درباره شعر افراد باید مستند باشد و نیازمند وقت است. جوان بااستعدادی بود. مریضی سختی کشید و واقعا رنج برد. اما به خدا سوگند که راحت شد. دیالیزهای یکسره آزارش میداد. این اواخر خیلی شکسته شده بود.
مهم این است که شاعر یک تفکر خاصی را ارائه کند نه اینکه به کجاها وصل بوده است. درباره شایعاتی که از حکومتی بودن او حکایت میکند چیزی نمیدانم.
شمس لنگرودی: بسیار از مرگ قیصر امینپور متاسفم، چراکه او به هر حال یکی از ادبای این مملکت بود. شعر آقای امینپور در مجموع و به نسبه قابل قبول بود، هم به لحاظ درستی زبان و هم یکدستی مفاهیم. شعرش یکدست و موزون بود و قابلیت خواندن را توسط مخاطب داشت. نه آنچنان به لحاظ خلاقیت عقب بود که خواننده را پس بزند و نه آنقدر خیز به ناکجاآباد برمیداشت که درک را برای مخاطب سخت کند. میانهرویی قابلقبول بود. از نظر خیلیها او به اصطلاح شاعری حکومتی بود. ولی جزو انگشتشمار شاعرانی بود که کارش را به سبب اعتقادش انجام میداد. در بسیاری از این مجامع کیسهدوزی ظاهر نمیشد. فرق قیصر با شاعران هممسلک او همین اعتقاد بود که شاید شعر او را صمیمانهتر از بسیاری از آنان میکرد. من او را یکی دوبار بیشتر ندیدم، اما در همان یکی دوبار، نکاتی که در مورد شعر و خودش گفتم برایم مسجل شده است. هم اعتقاد داشت و هم دانش. دانشگاه رفتنش هم متکی بر دانش او بود، نه به سبب اخراج دیگری و جایگزینی خود. امیدوارم بقیه سالم و زنده بمانند.
سید حسن حسینی در گفت و گویی در باره او گفته بود:
تنها کسی که هم شعرش و هم شخصیتش را دوست دارم قیصر است. یک نکته را هم همیشه گفته ام که فاصله بین شعر و شخصیت قیصر به حداقل رسیده و هر چه فاصله بین شعر و شخصیت شاعر به نظر من کمتر باشد، مردم آن شاعر را بیشتر باور میکنند.
قیصر مهربانی اش و لطف و صمیمیت و آن لبخند معروفش در واقع در شعرش هم دیده میشود.
تنها کسی که هم شعرش و هم شخصیتش را دوست دارم قیصر است. یک نکته را هم همیشه گفته ام که فاصله بین شعر و شخصیت قیصر به حداقل رسیده و هر چه فاصله بین شعر و شخصیت شاعر به نظر من کمتر باشد، مردم آن شاعر را بیشتر باور میکنند.
قیصر مهربانی اش و لطف و صمیمیت و آن لبخند معروفش در واقع در شعرش هم دیده میشود.
سلمان هراتی، شاعر خوش قریحه و یار صمیمی قیصر شعری را در سال 1363 به او تقدیم کرده:
برای شاعر صمیمیی قیصر
دستسپید و پاک و نجیب تو
دنبال یک شکوفه آبی رفت
همشانه با نسیم سحرگاهی
از روی نعش سرد سرابی رفت
تو مثل قلب مردم دشتستان
از ازدحام حوصله سرشاری
وقت هجوم دغدغه پنهان
دستی به سمت لطف خدا داری...
برادرت
سلمان هراتی
برای شاعر صمیمیی قیصر
دستسپید و پاک و نجیب تو
دنبال یک شکوفه آبی رفت
همشانه با نسیم سحرگاهی
از روی نعش سرد سرابی رفت
تو مثل قلب مردم دشتستان
از ازدحام حوصله سرشاری
وقت هجوم دغدغه پنهان
دستی به سمت لطف خدا داری...
برادرت
سلمان هراتی
روزشمار
قیصر امینپور دوم اردیبهشتماه سال 1338 در گتوند خوزستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زداگاهش گذراند و دورهی راهنمایی و دبیرستان را در دزفول سپری کرد. سال 1357 در رشتهی دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ اما یک سال بعد، از این رشته انصراف داد و به دانشکدهی علوم اجتماعی همین دانشگاه رفت.
در همان سال در شکلگیری حلقهی هنر و اندیشهی اسلامیبا افرادی چون سیدحسن حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف، حسامالدین سراج، محمدعلی محمدی، یوسفعلی میرشکاک، حسین خسروجردی و... همکاری داشت (گروهی که بنیانگذاران جوان حوزهی هنری نام گرفتند و بعدترها چهرههایی چون سهیل محمودی، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی، فاطمه راکعی و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند).
در همان سال در شکلگیری حلقهی هنر و اندیشهی اسلامیبا افرادی چون سیدحسن حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف، حسامالدین سراج، محمدعلی محمدی، یوسفعلی میرشکاک، حسین خسروجردی و... همکاری داشت (گروهی که بنیانگذاران جوان حوزهی هنری نام گرفتند و بعدترها چهرههایی چون سهیل محمودی، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی، فاطمه راکعی و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند).
او در سال 1363 مجددا رشتهی تحصیلی خود را تغییر داد و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد؛ تا اینکه در سال 1369 تحصیل در دورهی دکتری این رشته را آغاز کرد و دفاع از رسالهی پایاننامهاش ـ با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و همکاری دکتر اسماعیل حاکمی و دکتر تقی پورنامداریان ـ با عنوان "سنت و نوآوری در شعر معاصر" در سال 1376 انجام شد.
در سال 1360 به عنوان دبیر شعر هفته نامه سروش مشغول بکار شد و سابقه تدریس در مدرسه راهنمایی را از سال 60 تا 62 بدست آورد در سال 63 رشته تحصیلی خود را دوباره تغییر داد و به ادبیات فارسی روی آورد و کتاب «تنفس صبح » که شامل غزل و چند شعر آزادبود را منتشر کرد و همچنین دومین مجموعه شعرش را با عنوان «در کوچه آفتاب» در قطع پالتویی توسط انتشارات حوزه هنری منتشر کرد. در سال 65 بود که نثر ادبی (طوفان در پرانتز ) و منظومه 28 صفحه ای (ظهر روز دهم ) که در شرح واقعه کربلا بود را منتشر نمود.
در سال 66 از حوزه هنری خارج شد و دوره کارشناسی ارشد ادبیات را آغاز نمود و در همان سال به همراه دوستان نویسنده و شاعرش، بیوک ملکى و فریدون عموزاده خلیلى، نشریه سروش نوجوان را طراحى و منتشر کرد.
در سال 67 پس از هفت سال تلاش که دبیر شعر هفته نامه سروش بود، سردبیر ماهنامه ادبی، هنری سروش شد و دبیرى بخش ادبیات فصلنامه هنر و مسؤولیت در دفتر شعر جوان را به کارهاى خود ضمیمه کرد.
دکتر امینپور که تجربهی تدریس در مقطع راهنمایی را در فاصلهی سالهای 1360 تا 1362 در کارنامهی خود داشت، از سال 1367 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا (س) پرداخت. اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 برمیگردد.
در سال 67 پس از هفت سال تلاش که دبیر شعر هفته نامه سروش بود، سردبیر ماهنامه ادبی، هنری سروش شد و دبیرى بخش ادبیات فصلنامه هنر و مسؤولیت در دفتر شعر جوان را به کارهاى خود ضمیمه کرد.
دکتر امینپور که تجربهی تدریس در مقطع راهنمایی را در فاصلهی سالهای 1360 تا 1362 در کارنامهی خود داشت، از سال 1367 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا (س) پرداخت. اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 برمیگردد.
سال 68 سال پر باری بود کتاب (مثل چشمه، مثل رود ) را برای نوجوانان منتشر کرد و در همین سال مرغ آمین بلورین که جایزه نیما یوشیج بود را از آن خود کرد و همچنین در تشکیل دفتر شعر جوان نیز همکاری داشت.
سال 69 دوره دکترای ادبیات فارسی را آغاز کرد و در سال 70 نثر ادبی (بی بال پریدن) را برای نوجوانان منتشر کرد و همچنین کتاب (گفتگوهای بی گفتگو) را نیز در همین سال منتشر کرد.
در سال 69 برگزیده دو کتاب (تنفس صبح) و (در کوچه آفتاب) را به عنوان (گزیده دو دفتر شعر) توسط انتشارات سروش منتشر کرد.
او در سال 70 به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و در سال 72 (آینههای ناگهان) را وارد بازار کرد و توسط همین کتاب، خود را در فهرست شعرای تاثیر گذار و صاحب سبک معاصر قرار داد.
امینپور مدتی نیز به فعالیتهای مطبوعاتی اشتغال داشت.
سال 69 دوره دکترای ادبیات فارسی را آغاز کرد و در سال 70 نثر ادبی (بی بال پریدن) را برای نوجوانان منتشر کرد و همچنین کتاب (گفتگوهای بی گفتگو) را نیز در همین سال منتشر کرد.
در سال 69 برگزیده دو کتاب (تنفس صبح) و (در کوچه آفتاب) را به عنوان (گزیده دو دفتر شعر) توسط انتشارات سروش منتشر کرد.
او در سال 70 به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و در سال 72 (آینههای ناگهان) را وارد بازار کرد و توسط همین کتاب، خود را در فهرست شعرای تاثیر گذار و صاحب سبک معاصر قرار داد.
امینپور مدتی نیز به فعالیتهای مطبوعاتی اشتغال داشت.
در سال 75 کتاب (به قول پرستو) را برای نوجوانان منتشر کرد.
در سال 76 از رساله دکترای خود به عنوان (سنت و نوآوری در شعر معاصر) دفاع کرد.
وی در آخرین روزهای سال 1377 دچار سانحه تصادف در جاده کناره شمال گردید و به شدت مجروح شد.
شدت جراحات وارده به دکتر امینپور به حدی بود که وی به دفعات تحت عملهای مختلف جراحی قرار گرفته و برای ادامه معالجات برای مدت کوتاه به کشور انگلستان اعزام شد.
در سال 78 انتشارات مروارید گزیده ای از اشعار او را کنار اشعار شاملو، فروغ و نیما به چاپ رساند.
در سال 80 به عنوان عضو همیشگی فرهنگستان زبان و ادبیات برگزیده شد.
در سال 81 کتاب (گلها همه آفتابگدانند) را توسط آنتشارات مروارید وارد بازار کرد وبه چاپهای متعدد رساند و مورد اقبال و استقبال خوبی قرار گرفت. وی در در این سال تحت عمل پیوند کلیه قرار گرفت و بهبودی نسبی یافت.
در سال 76 از رساله دکترای خود به عنوان (سنت و نوآوری در شعر معاصر) دفاع کرد.
وی در آخرین روزهای سال 1377 دچار سانحه تصادف در جاده کناره شمال گردید و به شدت مجروح شد.
شدت جراحات وارده به دکتر امینپور به حدی بود که وی به دفعات تحت عملهای مختلف جراحی قرار گرفته و برای ادامه معالجات برای مدت کوتاه به کشور انگلستان اعزام شد.
در سال 78 انتشارات مروارید گزیده ای از اشعار او را کنار اشعار شاملو، فروغ و نیما به چاپ رساند.
در سال 80 به عنوان عضو همیشگی فرهنگستان زبان و ادبیات برگزیده شد.
در سال 81 کتاب (گلها همه آفتابگدانند) را توسط آنتشارات مروارید وارد بازار کرد وبه چاپهای متعدد رساند و مورد اقبال و استقبال خوبی قرار گرفت. وی در در این سال تحت عمل پیوند کلیه قرار گرفت و بهبودی نسبی یافت.
- توضیحات
- بازدید: 3571