جمهوری غزل اولین دفتر شعر خانم فاطمه موسوی یكی از چند اتفاق برجسته شعر سال 90 در عرصه نشر بود و امید آن می‌رود كه شاعر با پی گرفتن همین روال آینده درخشان....                               

منتخبی از غزل‌های سیده فاطمه موسوی در كتاب جمهوری غزل
جمهوری غزل اولین دفتر شعر خانم فاطمه موسوی یكی از چند اتفاق برجسته شعر سال 90 در عرصه نشر بود و امید آن می‌رود كه شاعر با پی گرفتن همین روال آینده درخشانی در عرصه شعر فارسی برای خود رقم بزند.


کعبتین نگهم، جوهر فرد تو نشد

در جهان گشتم و دل مُحرم دردتو نشد



باده خاص زدم ازلب پیمان شکنت

ای دل سوخته، می، همدم درد تو نشد



ماه و خورشید و فلک سجده کنان در قدمت

هیچ یک عطرفروش گل زرد تو نشد



مردمی سوخت، جوانمردی از اینجا رفت

تاج تجرید به سر زد شَهُ و مرد تو نشد



سایه ی سرو صنم از سر تو، پای کشید

دست گل پیرهنی برتن سرد تو نشد



غم اگرعشق توباشدصف مژگان شکند

صلح کن با دل خود،وقت نبردتونشد



آهم، هزار بادیه، شیون گرفته است

بغضم، چو رهزنان، ره گفتن گرفته است



اشکم نمانده پرده نشین و روان شده

این نارفیق، جانب دشمن گرفته است



چون رخت پاره پاره ی یک غنچه شد دلم

آیا دل تو یک سرسوزن گرفته است؟



از من مرنج، جام سکوت شکسته ام

رنگ حیای باده ی سوسن گرفته است



می تا نشست، غلغله برخاست از سبو

ساقی چرا نگاه خود از من گرفته است



ای گل تو را که کشت، به پروانه ات بگو

خون مرا که شمع، به گردن گرفته است



شهرت عشق تو از فریاد بلبل، بیشتر

قصّه ی حسن تو از فرمایش گل بیشتر



گل به خاطر خواهی ات چاک گریبان می درد

شمع عاشق می دهد بر باد، کاکل بیشتر



عاشقانت چون ز دریای غمت رد می شوند

طاق ابروی تو با می زند پل بیشتر



زین جهت شاعر سبو در دست می آید به پیش

چون نگارش دوست می دارد تغّزل بیشتر



سرخوشان را حاصل وقت طرب افزون تر است

چون درخت عیش در می،می دهد گل بیشتر



گفت پیری هر که بامش بیش، برفش بیشتر

می کند ساقی ازین در جام ما،مل بیشتر



از آتش عشقت نه فقط پیر مغان سوخت

سرتا به قدم، خرقه شیخِ خرقان سوخت



اهل نظر و معنی اگر داغ تو دیدند

از نرگس مست تو کران تا به کران سوخت



بارید، چهل روز، غمت، خون و می و اشک

در هجرت خورشید ای ات ابرِ نگران سوخت



محروم شد از فیض می اَت، رندِ خرابات

هر آینه سجاده‌ی پرهیزکنان سوخت



در چشم تزروی که به یک گوشه خرامید

بعد از تو گل و گلشن و آن سروِ چمان سوخت



تو حدس جنون بر من فرزانه زدی دوش

یعنی همه آبادیِ ویرانِ گمان سوخت



تاریخ، کلیدی به تو بسپرد که گم شد

از غصه ی تو، فلسفه را قفلِ دهان سوخت



مجنونِ رهِ لیلی اگر، بادیه گرد است

دیوانه ی شیدای تو درهر دو جهان، سوخت



سرورم قصرِنگاه تو مرا خواند به خود

شوکت چشم سیاه تو مرا خواند به خود



بی بی گوشه نشین حرم دل بودم

وعده روضه ی شاه تو مرا خواند به خود



پادشاها به شکار آمده بودی وانگاه

آهوی طرز نگاه تو مرا خواند به خود



بی غنیمت برود، خسرو از این کرسی دل

طعمِ شیرین گناه تو مرا خواند به خود



بر سر یوسف اگر تاج کیان را بنهی

حلقه روشن چاه تو مرا خواند به خود



سر به سر راهبه ای ممسک و زاهد بودم

اَلغَرض،چهره ی ماه تو مرا خواند به خود



راه میخانه و مسجد چقَدَر نزدیک است

ناگهان جذبه ی راه تو مرا خواند به خود



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture  
منبع: tehrooz.com



مطالب پیشنهادی:
همراه با دكتر آشتیانی خواهرزاده نیما یوشیج
آفتاب می‌شود (شعر فروغ فرخ‌زاد)
شعر «زندگی» از سهراب سپهری
هوا حواسش نبود این شعر است، از پنجره بیرون رفت
وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست!