خودش این شتاب را بد نمی‌داند و معتقد است اگر شاعر حرف برای گفتن داشته باشد، فرقی ندارد كی و كجا شعرش را منتشر بكند. لبش متولد یكم مهر 1360 است و....                               

علیرضا لبش شاعر پركاری است. پیش‌تر از این شاعر جوان دفترهای «خنده در مراسم تدفین»، «نسكافه‌های بعد از ظهر» و مجموعه شعر طنز «مرثیه‌ای برای گمگشتگی» منتشر شده است. خودش این شتاب را بد نمی‌داند و معتقد است اگر شاعر حرف برای گفتن داشته باشد، فرقی ندارد كی و كجا شعرش را منتشر بكند. لبش متولد یكم مهر 1360 است و در سال‌های اخیر جزو چهره‌های اصلی جریان شعر جوان بوده و در برگزاری كنگره‌ها و شب شعرهای مختلف نقش داشته است. اینها كه می‌خوانید تازه‌ترین شعرهای اوست.

مرا بسوزانید

به چارمیخ بکشید

فراموشم کنید

محکومم کنید

نفرینم کنید

اما هیچ گاه

شعرهایم را در کتاب های درسی کودکان نیاورید

بگذارید شعرها آزاد باشند



ابرهای سرباز

پنجره را باز کن

تا به ابرهای عبوری سلام کنیم

زنم پنجره را رو به باران باز می کند

من می گویم:

این یکی را نگاه کن

شبیه سربازی است که مدام شلیک می کند

زنم می گوید: به او بگو

چقدر دلمان می خواهد زیر رگبارش بمیریم

ابر سرباز می خندد

و ما خیس می شویم

و ما می میریم



بدون خونریزی فتح می کند

سپاه کلمات

و شاعران تکه تکه می بخشند

به معشوقه های شیرازی ، آندلسی ، بیروتی

نظر ما درباره جهان

سودی به حال جهان نداشت

ما عشق را

به زبان مادری زمزمه کردیم

و پیاده به خانه بر گشتیم



آن شب

گریستیم

و کلمات را در جیب هایمان پنهان کردیم

دنیا آنقدر سیاه شده بود

که از دنیا می گریختیم

و شاعرتر می شدیم

پنجره پشت کرده بود

به خیابان

دریا را روی چترت

به خانه آوردی

موسیقی نمناکی

از موهایت می چکید

گفتم: بیا از خانه بیرون بزنیم

آنقدر زیر باران دویدیم

تاکودکی هایمان خیس شدند

در مسافرخانه ای دور

خودمان را از تن کودکی هایمان درآوردیم

روی صندلی شکسته ای

کنار تخت رهایمان کردند

و به خانه برگشتند



آخرین موجود زنده

دیگر نه پلنگی در سرت می دود

نه گوزنی در سینه ات ماغ می کشد

تنها رهایت کرده اند

تا منقرض شوی

به چه می اندیشی؟

ظرف های نشسته

_تکه های تنهایی ات_

گرد و غبار روی میز

_دست های معشوقه ای کهن_

تنها رهایت کرده اند

پشت میله های زندگی

در باز شده بود

هیچ کس پشت در نبود

ما مرده بودیم



عشق جرم بزرگیست

درون پیله ات بمان

کرم ابریشم

مگر تا به حال ندیده ای

دو پروانه

درست شبیه اثر انگشتهای ما

از یک پیله بیرون بیایند

عشق جرم بزرگیست

که به پیله تو رنگ می اندازد

بگذار

موهایت باد را پریشان کند

نیمه سیگارت

باد را بکشد

وقتی نیستم

گفته ام عاشقت باشد



برای دوستان ارمنستانی ام

خوش به حالت

کشورت کوچک است

و برای دیدن معشوقه ات

ساعت ها

از پنجره اتوبوس

به کویر

چشم نمی دوزی

خوش به حالت

کشورت کوچک است

و برای بدرقه دوستانت

که شاید آخرین دیدارتان باشد

در ایستگاه قطار

اشک هایت را

پنهان نمی کنی

کشور بزرگ

اندوه بزرگ است

دوست من

هاسمیک

به دلتنگی هایم

حسادت نکن



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture  
منبع: tehrooz.com


مطالب پیشنهادی:
مبادا كوچه‌ای از عشق خالی
پنجره ای رو به خدا
با من طلوع کن (م.آزاد )
خیام، كدام است؟!
درصفت عشق مجنون