در یكی از همین جلسات شاعر جوانی از اصفهان مهمان جلسه بود و غزلی عاشقانه خواند و هنگامی كه نظر قیصر را جویا شد او دستی به موهایش كشید و گفت....                                            
نگاهی به اشعار پانته‌آ صفایی
 اگر اشتباه نكنم سال 81 بود جلسات و كارگاه‌های دفتر شعر جوان زیر نظر روانشاد قیصر امین پور حال و هوای ویژه‌ای داشت، در یكی از همین جلسات شاعر جوانی از اصفهان مهمان جلسه بود و غزلی عاشقانه خواند و هنگامی كه نظر قیصر را جویا شد او دستی به موهایش كشید و گفت: «نگاه تغزلی به غزل این روزها موهبتی است!»
این جمله متناقض همان زمان مرا به فكر فرو برد اما با گذشت چند سال و انتشار یكی پس از دیگری مجموعه‌های غزل و حركت جوان‌ها به سمت و سوی غزل فرم، متفاوط، پست مدرن و... به من ثابت كرد این جمله متناقض قیصر سرشار از حقیقت و دوراندیشی بود.
واقعیت این است كه غزل جوان امروز ما هر روز بیشتر از گذشته با اصلی‌ترین مولفه و دلیل غزل بودنش بیگانه می‌شود و آن «آنِ» تغزلی و جادویی در غزل‌ها حكم كیمیا پیدا می‌كند؛ كافی است در چند انجمن و جلسه شعر حضور پیدا كنید تا متوجه شوید دغدغه اكثر غزل‌پردازان جوان بیشتر شعبده بازی‌های فرمی و زبانی و تكنیكی شده است تا داشتن نگاهی تغزلی و متفاوت!
البته اگر هم بنا به مصلحتی به یكباره لا به لای چندین غزل و چند صد بیت شعر، پای یك معشوق هم به میان كشیده شود حاصل آن بیش از آن كه مغازله باشد متاسفانه مفاحشه می‌شود ؛ غزلی همراه با رویكردی اروتیك كه هیچ ریشه و جایگاهی در فرهنگ و تاریخ ادبیات فارسی ایران ندارد.

اما این ذكر خیر و خاطره از قیصر و وصف حال غزل امروز بهانه‌ای بود تا این هفته سراغ نقد و بررسی یكی از «موهبت‌های غزل جوان امروز برویم یعنی كتاب «روزهای آخر آبان» سروده «پانته‌آ صفایی بروجنی» كه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
پانته‌آ صفایی و شعرش را بیش از 10 سال است كه می‌شناسم یعنی درست از همان زمانی كه در كنگره شب‌های شهریور در سال 79 برای نخستین بار به صورت جدی نامش مطرح شد و این غزلش به قول معروف گرفت:
دیشب كسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنی غریبه دراین كوچه‌ها نبود؟
آن دختری كه چند شب پیش دیده‌اید
دمپایی‌اش ـ تو را به خدا ـ تا به تا نبود؟
یك چادر سیاه كشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بی دست و پا نبود؟
یك هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر
گشتم ولی نشانی از او هیچ جا نبود
زنبیل داشت، درصف نان ایستاده بود
یك مشت پول خُرد...نه آقا ! گدا نبود

پانته‌آ صفایی از معدود موهبت‌های غزل امروز است كه تغزل و نگاه عاشقانه ماهیت و شاكله اصلی شعرش را تشكیل می‌دهند او شاعر همین شعر معروف است كه با این مطلع آغاز می‌شود:
تو ریختی عسل ناب را به كندوها
به رنگ و بوی تو آغشته‌اند شب بوها
و به قول قدما با این «مقطع» به پایان می‌رسد:
شنیده‌ام كه به جنگل قدم گذاشته‌ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها

پانته‌آ صفایی در كتاب تازه‌اش تقریبا همان شاعری است كه در «خوش به حال آهوها» و یكی دو كتاب دیگرش ‌شناخته بودیم، با این تفاوت كه نوعی یاس و تلخی (كه نمی‌خواهم نامش را افسردگی بگذارم) در اكثر شعرهای این مجموعه وجود دارد اتفاقی كه تامل برانگیز است:
چون واگنی فرسوده در راه‌آهنی خالی
از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟
دارد فرو می‌ریزد اجزای تنم در من
آن‌طور كه دیواره‌های معدنی خالی
چون آخرین سرباز شهری سوخته یك عمر
جنگیده‌ام در مرزهای میهنی خالی...

همین جا یادآوری كنم این بیت آخری مرا به شدت یاد «فاضل نظری» و این بیت می‌اندازد:
از شوكت فرمانروایی‌ها سرم خالی است
من پادشاه كشتگانم كشورم خالی است
پانته‌آ صفایی در روزهای آخر آبان كه شاید اوج پاییز و خزان هم به شمار می‌رود شاعری عاشق اما پاییزی، زرد و غمگین است و شاید همین حال و هوا باعث شود تا بگوییم او در انتخاب نام كتاب هوشمندانه و موفق عمل كرده است.

روایتگری شاعر
از دیگر مولفه‌های مهم شعر صفایی باید به روایت اشاره كرد. روایتی كه نیما مورد توجه و تاكید قرار داد اما اكثر شاعران نوپرداز آن را جدی نگرفتند و شاید بیشتر از هر‌شاعر نوپردازی این غزل‌پردازان بودند كه این وصیت نیما را جدی گرفتند!
پانته‌آ صفایی هم با این كه به‌ندرت سراغ مثنوی یا غزل ـ مثنوی می‌رود اما در همان بیت‌های محدود و اندك غزل بخوبی در جایگاه یك راوی ظاهر می‌شود مانند غزلی كه برای شاعر همشهری‌اش هاجر فرهادی و صبح‌های خلوت تابستان سروده است:
شب كه برمی‌گردی از دریا به سمت خانه ات
دانه‌های ریز شن چسبیده روی شانه‌ات
قایقت را دست تنها می‌كشی بر ماسه‌ها
بعد با آن حالت ِمحزون ِ مغرورانه‌ات
تور خالی را به روی شانه می‌اندازی و
می شود شب با همین تصویرها دیوانه‌ات
راه می‌افتد به دنبال تو ماه و تا سحر
می‌نشیند منتظر بر پشت بام خانه‌ات
شب كه جنگل مثل موهایت پریشان است و باد
آرزومندانه دستی می‌كشد بر شانه‌ات
بعد، از پیراهن ِ خیس تو این دریاست كه
قطره قطره می‌چكد بر فرش‌های خانه‌ات

شاید این غزل پانته‌آ صفایی بهانه خوبی باشد تا درباره روایت در شعر كلاسیك و به‌طور عام شعر امروز یك نكته را مورد اشاره قرار دهم.
اصولا روایت و روایت گری در هنر و خاصه شعر مبحث بسیار مفصلی است اما من برای این كه روایت چگونه شاعرانه می‌شود یك فرمول كلی و ساده‌ای دارم و هرروایتی را در همین فرمول راستی آزمایی می‌كنم.
البته این فرمول به مانند بقیه فرمول‌ها پیش فرض‌هایی هم دارد كه مهم‌ترین پیش فرض این است كه شاعر حواسش جمع باشد كه روایت اولا یك ابزار است به مانند دیگر ابزارهای شعرآفرین مانند تخیل، موسیقی، وزن، قافیه، ایهام و استعاره و... و نه چیزی بیشتر و كمتر و دوما این كه شاعر همواره در خاطرش باشد كه خاصیت ابزار بودن بر خاصیت شاعرانگی چیره نشود.

اما برگردیم به سراغ فرمول كه سه بخش دارد:
1- روایت مورد نظر شاعر كه ماهیتا و ذاتا باید شاعرانه باشد مثلا به قول روانشاد بیژن نجدی: یوزپلنگانی كه با من دویده اند
2 -اجرا، پرداخت و نوع نگاه جزئی نگر و متفاوت شاعر از یك روایت ساده و معمولی روایتی شاعرانه پدید می‌آورد مثلا حضرت حافظ با این كه پیش از او كلی شاعر و مورخ درباره داستان یوسف و زلیخا نوشته و سروده اند به یكباره از زاویه دیگری به ماجرا نگاه می‌كند:
من از آن حسن روزافزون كه یوسف داشت فهمیدم
كه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

حالت سوم این كه تركیبی از دو روش بالا را در‌نظر بگیرید كه البته دشوارترین و عالی ترین كار است یعنی هم روایت تان شاعرانه باشد و هم پرداختی شاعرانه چاشنی شعر شود كه تا حدودی مثالی كه از پانته‌آ صفایی پیشتر زدم در این حالت سوم می‌گنجد:
ببینید شاعر چگونه یك ماهیگیری كه به ظاهر دست خالی از دریا بازگشته است را روایت می‌كند و این كه چگونه ماه به دنبال او به راه می‌افتد و این كه دریا قطره قطره از پیراهن او بر فرش‌های خانه می‌چكد.
به همه اینها اضافه كنید شخصیت‌پردازی ماهیگیری را كه دست خالی است اما شاعر با دو صفت مغرور و محزون چقدر هنرمندانه و متفاوت پیش ذهنیت‌های ما را در هم می‌شكند و سیمای جدیدی از او ترسیم می‌كند.

محدودیت واژگان
اما دایره واژگانی پانته‌آ صفایی در این كتاب كمی محدودتر از آن چیزی است كه حداقل در كتاب‌های قبلی‌اش خوانده بودیم. هر چند من این نكته را فی‌نفسه منفی نمی‌دانم چراكه بالا بودن بسامد تكرار برخی واژه‌ها و تركیب‌ها كه اغلب عناصر طبیعت مانند باد، باغ، برگ، پاییز، آفتاب، بهار، انار، كوه، یخ، كلاغ و... هستند برای شاعری همچون پانته‌آ صفایی می‌تواند جهان و زبانی خاص شاعر ایجاد كند البته اگر بتواند لایه‌های مختلف زبانی را در قالب غزل بگنجاند نه این كه در مواردی اندك در همین كتاب این محدود شدن دایره واژگانی به تكرار (آگاهانه یا غیرآگاهانه) حتی‌ قافیه‌ها و مصراع‌ها بینجامد!
حالا كه بحث كلمه و زبان شعری است به این خصوصیت شعر صفایی هم اشاره كنم كه علاقه زیادی به آوردن جمله‌ها با حذف فعل به قرینه (لفظی) یا بی‌قرینه (معنوی) دارد:
حالا، پرنده‌ها همه روز پشت در دنبال دست‌های تو با چشم‌تر...

و گاهی این نقطه چین‌ها به نظرم كار دست شاعر خوبی مانند صفایی می‌دهند و ناتمام ماندن جملات ‌ در القای معنا به مخاطب اختلال ایجاد می‌كند:
تو جاده‌ای شلوغ كه دائم سرت پر است
از كثرت عبور و مروری كه هیچ وقت...
درباره فرم و موسیقی شعرهای او از آنجا كه من كمتر سر رشته‌ای خود در سرودن شعر كلاسیك دارم تنها به این نكته بسنده می‌كنم كه ما با دو رویكرد در این كتاب رو به رو هستیم برخی شعرها در بحرهای بلند و به اصطلاح دوری سروده شده‌اند مانند:
آن خلق ‌و خوی تركمنی، توی اصطبل رنگ می‌بازد
دیگر آن اسب وحشی آزاد، در دل دشت‌ها نمی‌تازد
یال سرش كه باد گیلان را رام خود كرده بود، خوابیده ست
اسب مغرور من همان اسب است، دیگر اما به خود نمی‌نازد
رویكرد دوم كارهایی است با اوزان معمولی و كوتاه كه بخش عمده كتاب به این گروه دوم تعلق دارد و البته شاعر هم در سرودن آنها موفق‌تر بوده است.

اما نكته پایانی كه دریغم آمد به آن اشاره نكنم شعر صفحه 33 كتاب است شعری كه در آن پانته‌آ صفایی نشان می‌دهد تا چه اندازه توانایی به روزرسانی و شاعرانه بیان كردن اصطلاحات عامیانه در غزل را دارد و حتی در كنار آن می‌تواند فرامتن‌ها یا به قول قدما تلمیحات كاملا كلاسیك را هم به‌كار گیرد:
رازداری‌های من بیهوده است، این چشم‌ها
از تمام تابلوهای جهان گویاترند
این چه تقدیری ست كه عشق ِ من و انكار ِ تو
هر دو از افسانه آشیل نامیراترند؟

كافی است ببینیم اصطلاح «تابلو بودن» را شاعر چقدر هنرمندانه و ظریف و غیرمستقیم در درون غزلش به كار گرفته است و بلافاصله پس از آن به سراغ «آشیل» و افسانه نامیرایی او می‌رود.
 با این كه فرصت این مقاله اجازه نمی‌دهد اما این جمله را هم بگویم كه انصافا پانته‌آ صفایی با وجود محدودیت‌های فرمی و ذاتی غزل در مقایسه با بسیاری از شاعران نوپرداز تقطیع را بسیار بهتر آموخته است و به كار می‌گیرد او حتی در مواردی «و » (واو عطف) را كه شگردی كاملا متعلق به شعر نو است را با مهارت در پایان مصراع‌هایش می‌گنجاند و همچنین از حداكثر كارآیی حروف ربطی مانند «كه» و «با» در پایان سطرهایش برای رها نكردن مخاطب بهره می‌برد.


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture   
منبع: jamejamonline.ir


مطالب پیشنهادی:
احیای غزل
قلم موی خیال در دست شاعر
پنهان شدن پشت كلمات
شاعر سیّاس عاشقانه‌ها
زبان مشترك عشق