بدرود!
[شعر «بدرود» آنگونه که از محتوای آن برمیآید،
با نگاه به زندگی «ارنستو چهگوارا»
سروده شده است.]
١
در بطن تو و روی زانوانت
غمناک مثل من، کودکی به ما نگاه میکند.
برای آن زندگی که در رگهای او شعله خواهد زد
ما مجبور بودیم زندگی مان را با طنابِ دار پیوند زنیم.
برای آن دستها، دختران تو،
دستان من روزی میبایست آدم بکشند.
برای چشمهای بازش بر زمین
روزی من، در چشمهایت اشک خواهم دید.
٢
من نمیخواهم، محبوبم.
که چیزی ما را به هم وصل کند
که چیزی ما را به هم پیوند دهد.
نه آن واژه ای، که دهان تو را معطر کرد،
و نه آن چیزی، که واژهها نگفتند.
نه آن سرور عشقی، که ما آن را جشن نگرفتیم،
نه هق هق گریه تو در پنجره.
3
دیگر گره نگاه من در نگاه تو، شوقی ایجاد نمیکند،
دیگر رنج من، در کنار تو آرام نمیگیرد.
به هرکجا که بروم، نگاه تو را با خود خواهم برد،
و تو نیز به هرکجا که روی، رنج مرا با خود همراه خواهی برد.
دیگر چه؟
ما با هم بودیم.
خمِ راهی، که عشق از آن عبور کرد.
من مال تو بودم، تو مال من بودی.
تو به آن کس تعلق خواهی داشت که دوستت دارد.
و خرمنِ باغ تو همان است که من کاشته ام.
من میروم. من غمگینم.
ولی خب من همواره غمگینم.
نمیدانم اکنون به کجا میروم.
... کودکی درون قلب تو به من میگوید: بدرود
و من هم به او میگویم: بدرود!
[شعر «بدرود» آنگونه که از محتوای آن برمیآید،
با نگاه به زندگی «ارنستو چهگوارا»
سروده شده است.]
١
در بطن تو و روی زانوانت
غمناک مثل من، کودکی به ما نگاه میکند.
برای آن زندگی که در رگهای او شعله خواهد زد
ما مجبور بودیم زندگی مان را با طنابِ دار پیوند زنیم.
برای آن دستها، دختران تو،
دستان من روزی میبایست آدم بکشند.
برای چشمهای بازش بر زمین
روزی من، در چشمهایت اشک خواهم دید.
٢
من نمیخواهم، محبوبم.
که چیزی ما را به هم وصل کند
که چیزی ما را به هم پیوند دهد.
نه آن واژه ای، که دهان تو را معطر کرد،
و نه آن چیزی، که واژهها نگفتند.
نه آن سرور عشقی، که ما آن را جشن نگرفتیم،
نه هق هق گریه تو در پنجره.
3
دیگر گره نگاه من در نگاه تو، شوقی ایجاد نمیکند،
دیگر رنج من، در کنار تو آرام نمیگیرد.
به هرکجا که بروم، نگاه تو را با خود خواهم برد،
و تو نیز به هرکجا که روی، رنج مرا با خود همراه خواهی برد.
دیگر چه؟
ما با هم بودیم.
خمِ راهی، که عشق از آن عبور کرد.
من مال تو بودم، تو مال من بودی.
تو به آن کس تعلق خواهی داشت که دوستت دارد.
و خرمنِ باغ تو همان است که من کاشته ام.
من میروم. من غمگینم.
ولی خب من همواره غمگینم.
نمیدانم اکنون به کجا میروم.
... کودکی درون قلب تو به من میگوید: بدرود
و من هم به او میگویم: بدرود!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com
مطالب پیشنهادی:
منبع: tehrooz.com
مطالب پیشنهادی:
شعرهایی از اولاو اچ هاج
گزیده شعری از آلتمن، شاعر آلمانی
گزیده شعری از آلتمن، شاعر آلمانی
همه دور و بریهای آقای پابلو نرودا!
سر کشیدن به زندگی و شعر پاپلو نرودا
پابلو نرودا شاعر همه اعصار