تو از سرزمین اسرار آمده ای و من از تو می‌ترسم... آری، آدمی همیشه از اسرار می‌ترسد...

چند دقیقه دیگر
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...

ای سپیده دم

ای سپیده دم
ای خورشید
یاری کن
تا امروز را بسازم ...
امروز،
فقط امروز
برای ساختن دنیا
کافی است ...

مسافر سرزمین اسرار

تو از سرزمین اسرار آمده ای
و من از تو می ترسم ...
آری، آدمی همیشه از اسرار می ترسد ...
باید به موقع می خوابیدم
برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه ...
تو از کجا می آیی ای پری؟
راه گم کرده ای بر این خاک،
یا مسافری؟
و من باید به موقع می خوابیدم
تا خواب تو را می دیدم ...

باد و گیسوانت

باد
همیشه یکسان خواهد ورزید
اما نه برای تو ...
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت ...

گنج

در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکدۀ دور
گنجی پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم ...

آرامش فاتحان

ما هم اکنون شکست خوردیم
اما من آرامش فاتحان را حس می کنم
همچنین آرامش دانه ای در دل خاک ...
      
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: کتاب شاهزاده سرزمین عشق
 
مطالب پیشنهادی:
گزیده اشعار خالق شازده کوچولو 
 گزیده‌ای از اشعار آنتوان دوسنت اگزوپری (2)
پروازی دیگر با خالق شازده کوچولو
گزیده‌ای از اشعار «کارل ون بری»
کسی که شازده کوچولو را جدی گرفت!