گرامافون نه از سیاق سازهای سنتی خودمان است نه دیگر نسبت نزدیكی با موسیقی امروز نقاط دیگر جهان دارد. پس محكوم به انزواست و در هیاهوی امروز جهان...
 
آواز در انزوا
صداقت نه تنها به خودی خود چیز خوبی است، بلكه می‌تواند مولفه‌ای اساسی در بررسی شعرهای یك شاعر باشد. البته مقصود این نیست كه به تجسس در زندگی شاعر بپردازیم و كردار و گفتارش را با پندار برآمده از شعرش تطبیق دهیم. اساسا شاعری كه در شعرش صادق نباشد، نخواهد توانست هویتی مستقل دست و پا كند و تصویر روشنی از جغرافیای ذهن خود فراروی مخاطب قرار دهد.
 
عدم صداقت گاهی آنقدر دامنگیر شعر شاعران امروز می‌شود كه مخاطب حتی نمی‌تواند برداشت درستی از مفاهیم مورد نظر شاعر داشته باشد. بخصوص وقتی سروكار با امور كلی مثل عشق است. انگار شاعر به این بسنده كرده كه عشق كلا خوب است و اكثر مخاطبانش آن را دوست دارند پس خوشا مدح عشق. بی‌آن كه مخاطب را آگاه كند كه این عشق كه از گذشته تا امروز هربار با چهره‌ای به دیدار شاعران می‌آمده، این بار با چه هیاتی رخ نموده است.
اولین امتیاز كتاب سرفه‌های گرامافون كه نخستین اثر مكتوب محمدرضا طاهری است و توسط نشر فصل پنجم منتشر شده، صادق بودن است و اولین برخورد مخاطب با صداقت شاعر همین نامی است كه شاعر برای كتابش برگزیده است. گرامافون گویا سایه‌ای از خود شاعر است. شاعری كه جهان با او هم آواز نیست و ناچار به انزوایش می‌كشاند. پنداری شاعر از جهانی دیگر آمده است و كوچك‌ترین پدیده‌ها او را از مطلوبش دور می‌اندازند. در شعر بالاترین جای جهان كه اولین شعر این كتاب است (ص 9) می‌خوانیم:
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر می‌آید همیشه ماه می‌گیرد
... و چند بیت بعد:
دلم در حسرت بالاترین سیب درخت توست
ولی دستم به خار شاخه‌ای كوتاه می‌گیرد

 
همین خار شاخه كوتاه درد بزرگی است برای انسانی كه مقصود بلندی دارد و كوچك‌ترین حادثه‌ها سد راهش می‌شوند. در همین چند بیت با احساس بیگانگی شاعر و دنیا مواجهیم. جهانی كه پدیده‌های كوچك و بزرگش دم از ناسازگاری با آرمان‌های شاعر می‌زنند و انگار طوری تنظیم شده‌اند كه او را از خواسته اش دور بیندازند:
به محض این كه به دریا زدیم طوفان شد
بگو كجا برود روح بادبانی من (ص 48)

گرامافون نه از سیاق سازهای سنتی خودمان است نه دیگر نسبت نزدیكی با موسیقی امروز نقاط دیگر جهان دارد. پس محكوم به انزواست و در هیاهوی امروز جهان به سرفه افتاده است. این بیان نزدیكی عمیقی با رفتار شاعرانه محمدرضا طاهری در این كتاب دارد:
تو در بالاترین جای جهانی ماه من اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می‌گیرد (ص10)

 
شاعر به قعر چاه كه همان ژرفای وجود خود است رجوع می‌كند و ماه، آرمان بلند خود را نه در جهان پیرامون بلكه تنها در خویشتن خویش می‌جوید.
مطلب دیگری كه جالب توجه است تفسیر شاعر از عشق و جایگاه آن در هستی شناسی اوست. در شعر حس اهورایی (ص31) كه به نظر نگارنده یكی از بهترین شعرهای این مجموعه است، می‌خوانیم:
عشق آمد كه من امروز فراموش كنم
روزگاران به صد حادثه آبستن را
 
در این بیت با تصویری حقیقی و تجربه شده از عشق مواجهیم. عشقی كه آن رنگ و لعاب اساطیری به معنای دقیق كلمه را از چهره زدوده و در زندگی امروز شاعر رسالتی عهده‌دار شده است. عشق پناهگاهی است كه شاعر برای رهایی از درشت‌خویی‌های روزگار سر به دامانش می‌سپارد. این مایه دقت و صداقت در شعر طاهری تحسین‌برانگیز است كه تن به ورطه تكرار تعابیر دیگران نمی‌دهد و آن مفهوم تجربه شده و مستقل خود را از مفاهیم متكثر در برابر مخاطب قرار می‌دهد.
در این بیت از شعر اضداد (ص56) با همین تعبیر از عشق اما از زاویه‌ای دیگر روبه‌رو می‌شویم:
آن خانه را كه عشق تو بنیاد كرده بود
دیدی خراب كرد همان زخم خانه زاد

كه این بار پناهگاهی كه عشق مهیا می‌كند در هجوم دردها مخدوش می‌شود.
یا جای دیگر كه می‌گوید:
شكایتی از كسی ندارم فقط بیا تا كمی ببارم
بیا كه بر دامنت گذارم دوباره گرم گریستن سر (ص84)
 
باز هم عشق دستاویزی برای تسلای شاعر است و شاید باعث فراموشی گاه گاه درد‌های ناگزیری كه در زیستن با آنها مواجه است.
این چند مثال و نگاه گذرا به آنها برای این بود كه توفیق شاعر در ارائه هویتی مستقل در این كتاب بیان شود. شاعر بی‌هیچ دغدغه و تظاهری خود را می‌نویسد و اگر جایی زبان دچار اندك كاستی می‌شود اندیشه او اصالت خود را حفظ می‌كند و تن به تصنع نمی‌دهد.
سخن آخر آن كه محمدرضا طاهری در این مجموعه توانسته است زوایایی از هستی را از منظر خود به مخاطب بنمایاند و حضور بكر اندیشه و نگاه شاعرانه خود را به رخ بكشد. به زعم نگارنده ـ كه شعر مرا بخوان كه بمانم (ص19) را بهترین شعر این كتاب می‌داند ـ آنجا كه شاعر با نگاه عرفانی ملایم به سراغ جهان می‌رود فضاهای منحصر به فرد خود را بیشتر باز می‌یابد.
شاعر این مجموعه انتخاب‌هایی در زبان و ساخت غزل داشته است كه باز هم به سلیقه نگارنده می‌تواند ـ و چه بهتر اگر بتواند ـ با بهره‌كشی و بذل توجه به تمام پیشینه شعر و تجربه‌های دور و نزدیك در غزل دستخوش دگردیسی شود.
مرا بخوان كه بمانم
نگاه می‌كنم از نو، به راه طی شده تا خاك از بهشت برین
گناه می‌كنم از نو، مرا دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله كوهم، شكسته‌های شكوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ماهی، همیشه چشم به راهی از آسمان به زمین
چه زخم‌های عمیقی، چه نكته‌های دقیقی درون چشم تو اند
چه خط كارگشایی، چه ماه راه نمایی، نشانده‌ای به جبین
تو در كجای قرونی؟... نه پیش و پس نه كنونی، نه در عبور و سكون
شبیه شك و یقینی، عیان و پرده نشینی، نه آنچنان نه چنین
برای گمشده یاری، برای خسته دیاری، برای جاده سوار
برای خانه چراغی، برای چلچله باغی، برای حلقه نگین
دو روز با تو پریشان، دو روز بی‌تو هراسان، قرار من به كجاست؟
مرا بخوان كه بمانم، مرا كه در نوسانم میان شك و یقین
قسم به ابر بهاران، به دانه دانه باران، كه آبروی منی
خدا كند كه نریزی، خدا كند كه نباری، سحاب قله‌نشین
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
دلهره‌های مشترک فروغ و الیوت
کلک خیال‌انگیز شعر آزاد نیمایی
بالاخره سعدی بزرگ تر است یا حافظ؟!
خاطرات احسان طبری از نیما یوشیج
با اولین‌های محمدرضا عبدالملكیان