چتر بازی در امواج
جواد چریک، به عنوان نیروی خط شکن، نه انگار که یک پایش سوخته است. در خیال پرش چتربازهای دشت اشتهارد، از رگباری، غوطه زد زیر موج. موج¬ها را پشت سر گذاشت و به سمت نیزارها پیش رفت.

معرفی کتاب چتربازی در امواج

همین که بعد از سال ها داغ خاطره ای از بین نمی رود یعنی تا عمق پوست و گوشت و استخوانت را سوزانده و دلت هنوز که هنوز است از یاد و خاطره اش می لرزد. از میان هزاره های جهان و هزارهای آدمیان تنها کسانی این لرزش ها را به جانت می اندازند که عشق بازی را خوب بلدند. وسعتشان تکثیر می شود بین خاک ها و آب هایی که بعد از سال ها هنوز بوی خون می دهند. بوی درد می دهند. بوی عشق می دهند.
به خاک ها و  آب های جنوب که فکر می کنم بوی عشق مشامم را پر می کند.

جواد چریک، به عنوان نیروی خط شکن، نه انگار که یک پایش سوخته است. در خیال پرش چتربازهای دشت اشتهارد، از رگباری، غوطه زد زیر موج. موج¬ها را پشت سر گذاشت و به سمت نیزارها پیش رفت. از ساحل، چند دوشکا هنوز از کار نیفتاده بودند. دوشکایی که روبرو بود انگار سماجت بیشتری به خرج می¬داد. بیشتر افراد دسته به ساحل رسیده¬بودند. تک توکی مجروح در لابه لای نیزارها منتظر فرصت بودند. دوشکای سمج، بیشترین حجم آتش را بر نیزارها می¬ریخت. نی¬ها دسته دسته از میان بریده می¬شد و دور می¬شد و می¬ریخت روی آب. ماهی¬هایی که از موج انفجار، توپ¬ها و خمپاره¬ها مرده بودند یکی یکی می-افتادند روی آب  شکم سفیدشان، در تاریکی و زیر نور انفجارها و سرخی گلوله¬های کالیبر، برق برق می¬زد. جواد چریک از رگبار دوشکایی جان به در برده بود. لابلای نیزارها نشانه رفت رو به خدمه¬ی دوشکای سمج. حالا دیگر بدنش یخ نمی¬کرد. دیگر از سرما نمی لرزید. برای اطمینان¬، تکیه اش را داد به نی¬هایی که شکسته، با انگشت ماشه¬اش را فشرد. یک خشاب کامل را شلیک کرده بود و دمی بعد دوشکای مزاحم، از کار افتاده بود. نفسی به آرامی کشید. لبخند محوی نشست روی چهره اش. به یک باره چشم هایش برق زد. چانه اش گرم شد. همه چیز تاریک شد. با کشیدن هر نفسی آب اروند به سرخی می زد.

عنوان: چتربازی در امواج
قیمت: 7000 تومان
ناشر: انتشارات کتاب ابرار
محل عرضه: شماره تلفن 02166157338 و 02188973158


معرفی کتاب انگورهای هزار مسجد   

تنه به تنه، ردیف به ردیف، درختان سیب مجاور جاده از کنارم می گذرند. باغات سیب "چناران" که تمام می شون، جاده به دشت های "قوچان" می رسد و مثل مارهامی سیاهی میان سبزه زارها میخزد و پیش می رود، میان دشت هایی که پر از جوانه گندم که تا پای کوه های "هزار مسجد" دویده اند. خورشید از پشت سرم می رسد  به دشت و از توی آینه نورش را می پاشد توی چشمانم.

آینه را بالا می دهم و به دو آینه بغل اکتفا می کنم.زردای خورشید با سبزی جوانه ها رنگی می شود، که فقط این ساعت از روز می توان آن را دید. پس سی چشم می چرخانم به اطرافم. شیشه را کمی پایین می دهم، تا بوی علف لای موهایم بپیچد. سوز باد شبنم گرفته صبح، کاسه سرم را بی حس می کند. کمی دردسرم بیشتر می شود. مسکن دارد اثرش کمرنگ می شود. پا روی ترمز می گذارم و کناری می ایستم. توی داشبورد را می کاوم. نیست. دست توی جیب کتم می برم. صدای شق شق ورق قرص مسکن از ان می آید، ولی نمی یابمش. آن یکی جیب را می گردم. ورق قرص از سوراخ جیب افتاده است لای آستر کتم. پیدایش می کنم و یکی بالا می اندازم. هنوز چهارتای دیگر مانده است. تا برمس کفافم را می دهد. دو تا دیشب خوردم تا خوابم ببرد. وقتی هاجر نصف شب تلفن زد که: "فردا حتماَ بیا"

از متن کتاب: این اثر رمانی است توصیفی از زندگانی جوانی معلم و حوادثی که در زندگیش و در شهر هزار مسجد در پی مرگ پدر برایش پیش می آید و او را به دیار خود بازمی گرداند.

عنوان : انگورهای هزار مسجد    
 تعداد صفحات :264
نویسنده : محمدرضا ضیغمی   
 ناشر: انتشارات کتاب ابرار
قیمت : 100000ریال   

 جهت آشنایی بیشتر و یا سفارش با شماره تلفن 02166157338 و 02188973158 تماس حاصل فرمایید.


تهیه و تدوین : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ / انتشارات کتاب ابرار