آجراوّل؛
-خدمتتون عرض کنم این برجی که من میسازم ،زلزله که سهله،بمب اتم هم نمیتونه
تکونش بده.
تکونش بده.
"مرد نیشخند تلخی میزنه"
چند وقتیه سقف اتاق نشت کرده. شبایی که بارون مییاد از صدای چک چک آب خوابمون نمیبره
آجر دوّم؛
-البته بنده به اتفاق خانوم تصمیم گرفتیم برای استفاده از آب و هوای تمیز، اینجا رو پیش خرید کنیم.عجله ای هم برای تحویل گرفتن نداریم.ولی دلمون میخواد تا بهار نقل مکان کنیم تا از محیط سرسبزاینجا استفاده ببریم.
"خنده تلخ مرد روی صورتش محو میشه"
مهلتی که صاحبخونه برای تخلیه داده تموم شده،باید بگردم دنبال خونه وگرنه....
آجر سوّم؛
-شما اینجا در طبقات از هر نوع امکانات رفاهی از قبیل استخر،سونا و جکوزی که البته به نظر شخص بنده از ملزومات هر خونه ایه برخوردارید.
"مرد با یه دست به آجرا فشار مییاره که به سیمان بچسبه و با دست دیگه سرشو میخارونه"
چند روزیه که صاحبخونه آب گرمو بسته.دیروز مادر زهرا یه تشت آب گرم کرد و زهرا رو توی حیاط شست.بچه حسابی سرما خورد.
آجر....م
-ما حتی به فکر این کوچولوی ناز هم هستیم.یه پارک قشنگ با انواع وسایل بازی تو فضای بیرونی این برج ساخته میشه تا این خانوم کوچولو حوصلش سر نره.
"نگاه مرد به عروسک توی بغل دختر خشک میشه"
هفته پیش بچهً همسایه سرعروسکی که مادر زهرا با کهنه پارچهها دوخته بود رو کند.زهرا شبا، تو خواب، بهونشو میگیره و گریه میکنه. بهش قول دادم حقوقمو گرفتم براش یه عروسک بخرم.
آجر آخر؛
- شما شایستهً بهترینها هستید، بهتون قول میدم از انتخابتون پشیمون نمیشید. این خونه در خور شما و خانواده ی محترم شماست.
- شما شایستهً بهترینها هستید، بهتون قول میدم از انتخابتون پشیمون نمیشید. این خونه در خور شما و خانواده ی محترم شماست.
"مرد نگاهی به دیوار کوچکی که ساخته میندازه"
*******
"آسمون یک دم میباره، وارد کوچه میشه، زهرا به سمتش میاد، سرخی چشماش حکایت از گریه داره، ولی قطرات اشکش توی قطرات بارون گمشده.
بابا آقای مرادی وسایلمونو ریخت بیرون، گفت شما لیاقت ندارید که خونه داشته باشید، باید مثل کولیها زندگی کنید.
"آسمون یک دم میباره، وارد کوچه میشه، زهرا به سمتش میاد، سرخی چشماش حکایت از گریه داره، ولی قطرات اشکش توی قطرات بارون گمشده.
بابا آقای مرادی وسایلمونو ریخت بیرون، گفت شما لیاقت ندارید که خونه داشته باشید، باید مثل کولیها زندگی کنید.
"مرد نگاهی به دستای طاول زده ش میکنه
توی ذهنش دستای مرد خریدار نمایان میشه"
توی ذهنش دستای مرد خریدار نمایان میشه"
سمانه کریمی
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: fasleno.com
مطالب پیشنهادی:
"شمعدانیها" از میترا الیاتی
داستانِ كوتاهِ كوتاهِ «خاطره»
"داش آكل" اثر جاودانه صادق هدایت
"چاقو" در دست محمد بهارلو
داستان معصوم دوم «هوشنگ گلشیری»