از صحنه ای كه دید قلبش فرو ریخت، پدر دم در خانه داشت او را در ازای یك مشت پول معاوضه میكرد و خریدار پیرمرد شكم گنده ای بود كه با چشمانی هوسباز كه حتی گرد پیری هم چیزی از آتش...
مرد سر تكان داد. نگاهش به جلو بود. دختر گفت: «عاشق اینم كه یه ویلای بزرگ تو اون خیابون نزدیك ساحلش داشته باشم. از اون ویلاهایی كه از تو بالكنش، دریا پیداس. صبح زود پاشی...
خب، من تقریبا به نفس نفس افتادم. 5 هزار دلار مبلغ بسیار زیادی برای تنظیم یک ماده از وصیتنامه بود و من آن موقع پیش خود فکر میکردم باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد...
از این جواب من بچههای کلاس آنچنان قهقهه زدند که آوای آن را انگار که امروز هم میشنوم. از شرم دیگر جرأت نمیکردم دهنم را باز کنم. معلم وقتی که پرسید...
فرو میروم، فروتر میروم و حس میکنم که باد کرده ام؛ «یعنی من میان خویشانم در حضورشان غرق میشوم... غرق میشوم و آن ها نگاه میکنند.... و کار نمیکنند؛ نه...
آره مرد!... دستت میندازن، با تو قول و قرار می ذارن، میگن و میخندن و بعد، اون وسطا یهو کسی دیگه پیدا میشه و تو رو مثه سنگ رو یخ و یا مثه برج زهرمار رها میکنن و دست همدیگرو میگیرن و...
نه، کاری نکرده بود. بی گناه بود. سر تا سر پهنا و ژرفای بی گناهی خود را حس میکرد و از آن گذشته، مرد نیک خواهی بود. آن قدر نیک خواه بود که حتی از دست راهزنی که زیر تختش پنهان شده و در قصد جانش
حقا که علی رغم عقیده این حکیم و همه حکمای دیگر، دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم تاریک و مبهم است. علت وجود اشیاء چیست؟ از این که بگوییم همه چیز را خدا آفریده است به جایی نمیرسیم، زیرا
دوشیزهای موبور و تپلی و پوست صورتی به اسم لیولا آسلووسکایا که چشمهای درشت آبی رنگ و موی فوقالعاده بلند و در شناسنامهاش سنی به اندازه 26 سال داشت از لج همگی و تمام دنیا و خودش...
...دست کشید به جای قطع شدهی پایش؛ دیگر چه فرقی می کند. صبح که از پادگان میزنی بیرون، دعا می کنی دست کم آهن پارهها درست کار کنند تا همان طور که توی آموزش بهت یاد دادهاند...
جوانکی که پشت سرم بود نصف بیشتر صورتش را گلوله برد، و من قوطی کنسرو را یادگاری نگه داشتم. تکه های صورتش را جمع کردم و دادم دستش، و او رفت که برود بیمارستان، ولی گمانم راه را عوضی گرفت، چون...
شب که میشد هر کدامشان دسته کلید و فانوسش را برمیداشت و بی خبر، از خانه بیرون میزد. حتما از خودتان میپرسید چه عجیب! یا چرا؟ مگر آن وقت شب، کجا را داشتند که بروند؟ راستش را بخواهید برای...
و وقتی او به طرق مختلف پافشاری میکند به او وعده بعد را میدهید و سعی میکنید سرش را با حرف زدن گرم کنید. برایش از مراسم شب زفاف میگویید و مشکلات ناشی از...
از پنجره اتاق، هیچ نوری به داخل نمیتابید. در آن تاریکی خوفناک، مرد با یک دستش انگشتان گره خورده زن را گرفت و با آن کلنجار رفت. انگار داشت موفق میشد...
ناقوس هم که خبر ریختن خون کودک و آغاز فاجعه بزرگ مردم را اعلام کرده بود از مجازات در امان نماند: از جایگاه خود فرو افتاد، نشان صلیبش را از دست داد، یک گوشش را بریدند و...