رمضان مادر مرده كه از فارسی شیرین جناب شیخ یك كلمه سرش نشد مثل آن بود كه گمان كرده باشد كه آقا شیخ با اجنه و از ما بهتران حرف میزند یا مشغول ذكر اوراد و عزایم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و...
زن مضطرب شد اما وقتی بازوان مرد جوان دور بدنش حلقه شد آرامش تازه ای در خود دید و وقتی که پرندهی پرهنه سوار شاخهی درختی به طرف پل نزدیک میشد، مرد مستاجر، زن جوان را...
اولش خندید. فکر کرد شوخی میکنم. کمی که بالا رفتم، شروع کرد به داد زدن. بعد هم پرید بالا و مچ پایم را از زیر چسبید. گفت: «میدانی تا به حال چند نفر از این سنگ ها کشیده اند بالا و بعد...
خبرش را اول پدر عیدی آورد که کسی باور نکرد اما وقتی عکساش را توی روزنامه دیدیم نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاوریم. عکس کوچکی از گرجی در روزنامه چاپ شده بود و روی چشمهای او یک...
همسرگرامی كه تا اون لحظه سخت مسحور ماجراجویی های سالوادر و اسكار این پهلوان پنبه های فارسی وان، راكب قمرهای مصنوعی زمانه قرار داشت به یكباره از جا پرید و...
موسیو ساوژ بلافاصله از روبرو بزمین افتاد. موریسات که بلند قدتر بود کمی تلو تلو خورد و اینسو و آنسو شد و با چهره ای که بسمت آسمان بود و خون از سوراخی در سینه...
بعدش تو صورت خواهرم خندید كه من هیچ خوشم نیامد. خواهرم مثل اینكه ترسیده باشد، چیزی نگفت. و ما دو تا، آقا، آمدیم پیش ننه ام. وقتی شنید حاجی قلی به خواهرم اضافه مزد داده، رفت...
یک آن، مرگ را تجسم کردم. دستهای پنهانی مرگ ذره ذره در من رسوخ کردند. دستهایش نزدیک و نزدیک تر شدند و گردنم را طوری گرفتند که احساس تهوع کردم. دلم به هم میخورد. سعی کردم...
من و تو رو بگو كه اولش فكر میكردیم رفقا خواستن غافلگیرمون كنن، اونم دو روز پس از عروسی... سه تار را از روی قفسه كتابها برداشت، چند مضراب چپ و راست، حس اش نبود، صدایش را بلند كرد...
از صحنه ای كه دید قلبش فرو ریخت، پدر دم در خانه داشت او را در ازای یك مشت پول معاوضه میكرد و خریدار پیرمرد شكم گنده ای بود كه با چشمانی هوسباز كه حتی گرد پیری هم چیزی از آتش...
مرد سر تكان داد. نگاهش به جلو بود. دختر گفت: «عاشق اینم كه یه ویلای بزرگ تو اون خیابون نزدیك ساحلش داشته باشم. از اون ویلاهایی كه از تو بالكنش، دریا پیداس. صبح زود پاشی...