تو اون برج گندهه تو باغ سراج الملک نون و کباب با ماس خورديم با مش رسول. چرا مردم میگن بده؟ چرا هر وخت تقی منو میبينه سرکوفتم میده؟ مگه مش رسول منو چيکارم میکنه؟....
یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانة كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه میتوانند هر كاری دلشان میخواهد بكنند....
رمضان مادر مرده كه از فارسی شیرین جناب شیخ یك كلمه سرش نشد مثل آن بود كه گمان كرده باشد كه آقا شیخ با اجنه و از ما بهتران حرف میزند یا مشغول ذكر اوراد و عزایم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و...
زن مضطرب شد اما وقتی بازوان مرد جوان دور بدنش حلقه شد آرامش تازه ای در خود دید و وقتی که پرندهی پرهنه سوار شاخهی درختی به طرف پل نزدیک میشد، مرد مستاجر، زن جوان را...